در دل تاریکی و ستمگری ضحاک، داستان تولد فریدون، قهرمانی از نژاد طهمورث، آغاز میشود. این روایت، حکایتی از دلاوری و فداکاری مادری به نام فرانک است که برای نجات پسرش از چنگال ظلم، او را به دورترین نقاط میبرد. فریدون که در سایه محبت و خردمندی پرورش مییابد، روزی بازمیگردد تا انتقام پدر و ملت خویش را بگیرد. اکنون داستان زاده شدن فریدون .
نجوای مادرانه
در آن روزگاران تیره و تار، پدری مهربان به نام آبتین در سایه ستم ضحاک جان سپرد. مأموران شاه او را برای غذای مارهای ضحاک به آشپزخانه سلطنتی برده و کشتند. فرانک، همسر دلشکسته آبتین، که تازه پسرشان فریدون به دنیا آمده بود، از بیم جان پسرش به تکاپو افتاد. او فریدون را به مرغزاری دورافتاده برد و به نگهبان مرغزار سپرد و گفت: «این کودک را با شیر گاو بپرور و نزد خود نگهدار.»
پناه در کوهستان
فریدون سه سال نزد آن مرد نیکدل با شیر گاو پرورده شد، اما سایه ترس همچنان بر سر فرانک سنگینی میکرد. ضحاک در جستجوی فریدون بود و فرانک تصمیم گرفت پسرش را به جای امنتری ببرد. او فریدون را با خود به هندوستان و فراسوی کوه البرز برد و به مردی پاکدین و خردمند سپرد. آن مرد نیکوکار با تمام همت به پرورش فریدون پرداخت.
جستجوی بیثمر ضحاک
ضحاک از جایگاه اولیه فریدون آگاهی یافت و به مرغزار هجوم برد، اما فریدون را نیافت. او خشمگین شد و هر انسان و چارپایی که آنجا بود را کشت و مرغزار را به آتش کشید. ضحاک نمیدانست که فریدون در پناه کوههای البرز، در امان است و زیر سایه خرد و دانایی پرورش مییابد.
بازگشت به مادر
وقتی فریدون شانزدهساله شد، با اندامی تنومند و دلی پر از آرزو، از البرز به سوی مادرش بازگشت. او از مادرش درباره نام و نشان و سرگذشت پدرش پرسید. فرانک با چشمانی اشکبار به او گفت: «پدرت آبتین از نژاد طهمورث بود. ضحاک او را کشت تا برای مارهایش غذا فراهم کند و بعد از آن همچنان به دنبال تو بود. من تو را مخفی کردم تا از دست او در امان باشی.»
پیمان انتقام
فریدون که از شنیدن این داستان، دلش پر از درد و خشم شده بود، تصمیم به انتقام گرفت. اما فرانک با دلنگرانی به او پند داد و گفت: «ترا ای پسر، پند من یاد باد. بهجز گفت مادر، دگر باد باد.» ولی فریدون که تصمیم خود را گرفته بود، آماده شد تا به ستم ضحاک پایان دهد و عدالت را به ایرانزمین بازگرداند.