فهرست مطالب
داستان پادشاهی ضحاک ، داستان شاهی است که هزار سال بر ایران حکومت کرد، نامی که با تاریکی و وحشت در تاریخ ثبت شد. او که با فریب ابلیس و خیانت به پدرش، مرداس، به قدرت رسید، دوران سیاهی را برای ایرانزمین به ارمغان آورد.
* تصاویر این داستان با هوش مصنوعی ChatGPT ساخته شده است.
آغاز هزار سال تاریکی
در آن روزگار سیاه، ضحاک بر تخت شاهی ایران نشست و هزار سال فرمانروایی کرد. دوران او، تاریکترین دوران ایران بود؛ زمانی که فرزانگان به کنج عزلت افتادند و جاهلان همهجا را فراگرفتند. دیوان آزادانه در کشور جولان میدادند و تخم بدی و شرارت میکاشتند. جمشید، شاه پیشین، دو خواهر زیباروی به نامهای شهرناز و ارنواز داشت که ضحاک با ترفندی شیطانی آنها را به تصرف خود درآورد. هر روز دو جوان بیگناه به دست ضحاک قربانی میشدند تا مغزشان خوراک مارهای شانههایش شوند.
نقشهی دلیرانه ارمایل و کرمایل
در این دوران سیاه، دو مرد پاکنژاد به نامهای ارمایل و کرمایل تصمیم گرفتند به عنوان آشپز به خدمت ضحاک درآیند تا شاید بتوانند جان جوانان بیگناه را نجات دهند. نقشه آنها چنین بود که مغز سر یک جوان را با مغز سر گوسفندی آمیخته و به ضحاک بدهند و بدینسان یک جوان را از مرگ نجات دهند. هر ماه سی جوان از مرگ رهایی مییافتند و به تدریج، تعداد آنان به دویست نفر رسید. آنها را با چند بز و میش به صحرا فرستادند تا در امان باشند. کردهای امروز از نسل همین مردان نجاتیافتهاند.
عیش و نوش ضحاک
ضحاک که غرق در عیش و نوش بود، برای تفریح به مردان جنگی دستور میداد با دیوان کشتی بگیرند یا دختران زیبارو را برای خوشگذرانی به کاخ بیاورند. زمان سپری میشد و چهل سال تا پایان پادشاهی ضحاک باقی مانده بود. شبی ضحاک در کنار ارنواز خوابیده بود که خوابی ترسناک دید. در خواب، سه مرد جنگی که یکی جوانتر بود، به جنگ ضحاک آمدند و جوان با گرزی بر سر او کوبید. ضحاک تا کوه دماوند گریخت و آنها همچنان به دنبالش بودند تا او را کشتند. ضحاک با فریاد از خواب پرید.
تعبیر خواب شوم ضحاک
ارنواز با نگرانی پرسید: “شاها، چه شده؟ چرا اینچنین ترسیدی؟” ضحاک از گفتن خوابش امتناع کرد، اما ارنواز پافشاری کرد تا اینکه ضحاک خوابش را برای او تعریف کرد. ارنواز او را دلداری داد و پیشنهاد کرد موبدان و ستارهشناسان را احضار کند تا خوابش را تعبیر کنند. ضحاک موافقت کرد و موبدان آمدند. یکی از موبدان گفت: “همه ما روزی خواهیم مرد و تو نیز همیشه بر تخت نخواهی بود. بعد از تو، پادشاهی به نام فریدون به تخت خواهد نشست. او هنوز به دنیا نیامده، اما به کینخواهی پدرش که تو او را کشتهای، با تو دشمن خواهد بود.”
جستجوی بیثمر برای فریدون
ضحاک با شنیدن این پیشبینی از ترس از هوش رفت. از آن پس، همهجا به دنبال فریدون میگشت تا او را بکشد. او سرنوشت خود را به هر طریقی میخواست تغییر دهد، اما نمیدانست که هر چه بیشتر تلاش کند، بیشتر به سرنوشت خود نزدیک میشود. این داستان از ظلم و ستم ضحاک و امید به روشنایی و عدالت در دوران فریدون حکایت میکند.