فهرست مطالب
در داستان ضحاک و پدرش ، ضحاک، با مارهایی که از شانههایش روییدند و به نماد پلیدی و تاریکی بدل شدند. این داستان، حکایتی است از خیانت، فریب و آغاز دورهای تاریک و ستمبار.
* تصاویر این داستان با هوش مصنوعی ChatGPT ساخته شده است.
نیکمردی به نام مرداس
در سرزمین دشت سواران نیزهدار عرب، نیکمردی به نام مرداس فرمانروایی میکرد. او پادشاهی بخشنده، دادگر و مهربان بود که به عدالت و سخاوت شهرت داشت. مرداس پسری دلیر اما ناپاک به نام ضحاک داشت که در پهلوی به او بیورسپ میگفتند.
فریب ابلیس و قتل مرداس
روزی ابلیس نزد ضحاک آمد و با او پیمان دوستی بست. ابلیس ضحاک را وسوسه کرد تا پدرش را به قتل برساند و خود صاحب جاه و مقام شود. ضحاک ابتدا مردد بود، اما در نهایت به حرفهای ابلیس گوش سپرد. او طبق نقشه ابلیس، در بوستانی که پدرش شبها به آنجا میرفت، چاهی کند و روی آن را با خار و خاشاک پوشاند. مرداس در چاه افتاد و جان سپرد و ضحاک بر جای او نشست.
پیمان با ابلیس و ظهور مارها
بعد از مرگ مرداس، ابلیس خود را به شکل جوانی آشپز درآورد و نزد ضحاک رفت. او خورشهای رنگارنگی از مرغ و چارپا برای ضحاک پخت و دل او را به دست آورد. ضحاک از دستپخت او خوشش آمد و خواست هرچه میخواهد از او طلب کند. ابلیس تنها خواست کتف ضحاک را ببوسد. پس از بوسیدن، دو مار سیاه از کتف ضحاک روییدند. ضحاک ابتدا مارها را برید، اما دوباره دو مار دیگر جایگزین شدند. ابلیس به شکل پزشکی نزد ضحاک رفت و گفت تنها راه علاج، سازش با مارها و تغذیه آنها با مغز سر مردم است.
شورش مردم و پادشاهی ضحاک
در این زمان، مردم ایران از جمشید ناراضی بودند و بر ضد او شورش کردند. آنها سپاهی تشکیل دادند و به سمت تازیان رفتند و ضحاک را به عنوان شاه ایران انتخاب کردند. ضحاک به تخت جمشید آمد و تاجگذاری کرد. جمشید فرار کرد و تا صد سال کسی او را ندید. در سال صدم، جمشید در دریای چین پیدا شد و ضحاک او را دستگیر کرده و با اره به دونیم کرد.
سقوط جمشید و پادشاهی ضحاک
جمشید که زمانی شاهی عادل و دادگر بود، به دلیل غرور و ناسپاسی، از فر ایزدی بیبهره شد و مردم از او رویگردان شدند. ضحاک با حیله و فریب ابلیس بر تخت پادشاهی ایران نشست و دورهای از ظلم و ستم را آغاز کرد. این داستان نشاندهنده ناپایداری کیهان و ضرورت کاشتن تخم نیکی در جهان است.