در زمانهای که ضحاک با ستم و بیدادگری بر ایرانزمین فرمان میراند، امید در دلها زنده ماند. داستان کاوه و ضحاک ، نمادی از شجاعت و فداکاری مردم برای بازگرداندن عدالت است. این روایت، حکایتی است از مردی که با درفش کاویان، مردم را به قیام دعوت کرد و فریدون را به میدان نبرد فراخواند تا دوباره نور امید و آزادی را بر سرزمین ایران برافروزد.
نقشه شوم ضحاک
روزها میگذشت و ضحاک همچنان در اندیشه فریدون بود. او که از کابوسهای شبانه نمیرهید، تصمیم گرفت لشکری از مردم و دیوان فراهم آورد تا جایگاه خود را محکمتر کند. همچنین، سندی را تهیه کرد تا موبدان پای آن را امضا کنند و گواهی دهند که شاه تاکنون جز به نیکی عمل نکرده است. ضحاک در اوج قدرت خود، از هیچ تلاشی برای حفظ تخت شاهی دریغ نمیکرد.
دادخواهی کاوه
در میانهی این تدابیر، ناگاه صدای اعتراضی در کاخ بلند شد. مردی آهنگر به نام کاوه با شجاعت تمام به نزد شاه آمد. او با صدای بلند گفت: «از هجده پسرم همگی برای تو کشتهشدهاند، لااقل این آخری را مکش.» شاه که از اعتراض کاوه متعجب شده بود، پذیرفت که آخرین پسرش را نکشد و از او خواست تا سند را امضا کند.
خروش کاوه
کاوه پس از خواندن سند، با خشم آن را پاره کرد و فریاد زد: «اینها جز دروغ و یاوه نیست.» او به همراه پسرش از کاخ بیرون رفت و در کوی و برزن بانگ زد: «کسی کو هوای فریدون کند، سر از بند ضحاک بیرون کند.» کاوه با بلند کردن درفش کاویان، مردم را به قیام دعوت کرد و سپاه بزرگی از مردم به او پیوستند.
نیایش مادرانه
کاوه و سپاه بزرگش به سوی فریدون رفتند و از او درخواست کمک کردند. فریدون که صدای مردم را شنید، به نزد مادرش فرانک رفت و گفت: «من رفتنیام سوی کارزار، ترا جز نیایش مباد ایچ کار.» فرانک با گریه او را به خدا سپرد و فریدون را تشویق کرد تا با ظلم ضحاک مبارزه کند.
آماده شدن برای نبرد
فریدون به دو برادر بزرگترش، کیانوش و پرمایه، گفت: «به نزد مهتر آهنگران روید و بگویید گرز سنگینی بهسان گاومیش برای من بسازد.» سپاه فریدون با تلاش و ارادهای قوی آماده نبرد شد. کاوه با درفش کاویان در پیشاپیش سپاه، روحیهای جنگاورانه در دل همه انداخت. فریدون با دلی پر از امید بهسوی میدان جنگ روانه شد تا عدالت را به ایرانزمین بازگرداند.