کتاب تصویری شاهنامه فردوسی – نبرد فریدون با ضحاک 9

کتاب تصویری شاهنامه فردوسی – نبرد فریدون با ضحاک 9

داستان نبرد فریدون با ضحاک ، یکی از برجسته‌ترین روایت‌های شاهنامه فردوسی است. این داستان حماسی از دلاوری‌ها و شجاعت‌های فریدون در برابر ظلم و ستم ضحاک حکایت می‌کند. در این روایت، فریدون به همراه یاران وفادارش، از پس سختی‌ها و خیانت‌ها برمی‌آید و با نیروی ایمان و اراده، جهان را از شر ظلم و ستم رها می‌کند. این داستان حماسی نشان‌دهنده پیروزی نیکی بر بدی و عدالت بر ستم است.

* تصاویر این داستان با هوش مصنوعی ChatGPT ساخته شده است.

شب‌نشینی و پیمان‌شکنی

فریدون و سپاهیانش پس از سفری طولانی به سرزمین تازیان رسیدند و در آنجا اقامت گزیدند. شب هنگام، فریدون در حالی که از خستگی سفر لذت می‌برد، سروشی از بهشت به نزد او آمد و او را از نیک و بد آگاه ساخت. در همان شب، برادران حسودش تصمیم گرفتند فریدون را از بین ببرند و از بالای کوه سنگ بزرگی را به سمت او رها کردند. به فرمان یزدان، فریدون از صدای سنگ بیدار شد و سنگ در جایش ماند. فریدون از نیت برادرانش باخبر شد، اما چیزی نگفت و تصمیم گرفت به راه خود ادامه دهد.

شب‌نشینی و پیمان‌شکنی

حرکت به سوی اروندرود

سپیده‌دم، فریدون و سپاهیانش به سوی اروندرود حرکت کردند. کاوه آهنگر با درفش کاویانی در پیشاپیش سپاه بود. آن‌ها به دجله و شهر بغداد رسیدند و در کنار رود ماندند. فریدون از نگهبان رود خواست تا سپاهیانش را با کشتی به‌طرف دیگر ببرد، اما نگهبان دست خط ضحاک را طلب کرد. فریدون خشمگین شد و با اسب به آب زد و سپاهیان نیز به دنبال او به آب زدند. سرانجام به خشکی رسیدند و کاخ ضحاک نمایان شد.

حرکت به سوی اروندرود

ملاقات با خواهران جمشید

فریدون با گرز گاوسر به سوی کاخ روان شد و نگهبانان را شکست داد. در کاخ، خواهران جمشید شاه، شهرناز و ارنواز، او را دیدند و با او به گفتگو پرداختند. آنان از نام و نشان فریدون پرسیدند و ارنواز گفت: «ما از بیم شاه با او همراه شدیم. چگونه می‌خواهی با او بستیزی؟» فریدون پاسخ داد: «اگر دستم به او برسد، جهان را از وجودش پاک خواهم کرد.» خواهران جای ضحاک را نشان دادند و گفتند که او به هندوستان رفته است.

ملاقات با خواهران جمشید

جشن پیروزی و خیانت کندرو

در غیبت ضحاک، وکیل او کندرو به کارها رسیدگی می‌کرد. وقتی به کاخ آمد و فریدون را بر تخت دید، بی‌هیچ اعتراضی تعظیم کرد و او را ستود. فریدون تا صبح جشن گرفت. بامداد که همه در خواب بودند، کندرو بر اسبی نشست و به سوی ضحاک رفت تا ماجرا را بازگو کند. ضحاک پریشان شد و به‌سرعت به کاخ بازگشت و با سپاهیان فریدون درگیر شد.

جشن پیروزی و خیانت کندرو

پایان ضحاک پلید

در میانه جنگ، ضحاک ناشناس به کاخ نفوذ کرد، در حالی که سرتاپا پوشیده در زره بود. او شهرناز را در کنار فریدون دید و از خشم خنجر کشید تا او را بکشد، اما فریدون با گرز گاوسر به او حمله کرد. سروش غیبی ندا داد که ضحاک را به کوه ببر و دربند کن. ضحاک را دست‌بسته به کوه دماوند بردند. فریدون خواست او را بکشد، اما سروش ندا داد که او را به کوه آویخته نگه دارند.

بماند او برین گونه آویخته  – وزو خون‌دل بر زمین ریخته

پایان ضحاک پلید - نبرد فریدون با ضحاک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *