کتاب لغزش در مسیر شادی

کتاب لغزش در مسیر شادی

کتاب لغزش در مسیر شادی (Stumbling on Happiness) اثر دنیل گیلبرت (Daniel Gilbert) یکی از آن دسته کتاب‌هایی است که به طرز ماهرانه‌ای پرده از رازهایی برمی‌دارد که ذهن انسان را به سوی آینده و خوشبختی هدایت می‌کند. نویسنده با استفاده از تحقیقات گسترده در حوزه‌های روان‌شناسی، علوم اعصاب، فلسفه و اقتصاد رفتاری، به بررسی این موضوع می‌پردازد که چرا ما انسان‌ها، با وجود تلاش‌های فراوان، اغلب در تشخیص و پیش‌بینی آنچه که ما را خوشحال می‌کند، ناموفق هستیم.

این کتاب، برخلاف بسیاری از آثار دیگر در حوزه خوشبختی، به شما راهکارهایی برای دستیابی به شادی ارائه نمی‌دهد، بلکه به شما نشان می‌دهد چرا تصورات شما از آینده ممکن است اشتباه باشند و چگونه مغز شما در پیش‌بینی لذت و ناراحتی دچار خطا می‌شود. دنیل گیلبرت با نثری شیوا و طنزآمیز، شما را به سفری ذهنی می‌برد که در آن با مفهوم اشتباهات سیستماتیک در پیش‌بینی احساسات آینده آشنا می‌شوید و درمی‌یابید که چگونه این اشتباهات می‌توانند بر تصمیمات روزمره شما تأثیر بگذارند.

کتاب لغزش در مسیر شادی شما را دعوت می‌کند تا از دریچه‌ای جدید به آینده نگریسته و به قدرت و محدودیت‌های مغز انسان در تصور آینده پی ببرید. این کتاب نه تنها یک منبع علمی معتبر است، بلکه با طنز خاص نویسنده، مطالعه‌ای دلپذیر و جذاب را برای شما به ارمغان می‌آورد.

سفری به آینده

انسان‌ها همیشه عاشق این بوده‌اند که آینده را پیش‌بینی کنند؛ از ستاره‌بینی گرفته تا قهوه‌خوانی. اما جالب است بدانید که تنها موجودی که واقعاً به آینده فکر می‌کند، ما انسان‌ها هستیم. حیوانات هم شاید به نظر برسد که برای آینده برنامه دارند؛ مثلاً سنجابی که فندق پنهان و ذخیره می‌کند. ولی این رفتار بیشتر شبیه برنامه‌ریزی مغزی خودکار است تا یک تصمیم آگاهانه درباره آینده.

حالا چه چیزی ما را این‌قدر خاص می‌کند؟ ما می‌توانیم تصور کنیم که فردا چه احساسی خواهیم داشت، چه چیزهایی را دوست خواهیم داشت، و برای چه چیزهایی تلاش خواهیم کرد. ولی مشکل اینجاست که این تصورها و پیش‌بینی‌ها همیشه درست از آب درنمی‌آیند. یعنی ممکن است امروز فکر کنیم که فلان تصمیم ما را خوشحال می‌کند، ولی وقتی به آن می‌رسیم، آنقدرها هم که فکر می‌کردیم لذت‌بخش نیست.

در واقع، مغز ما گاهی در مسیر رسیدن به خوشبختی، به شکلی ناخواسته، دچار لغزش می‌شود. اما همین تلاش برای پیش‌بینی آینده و اشتباهاتی که در این مسیر می‌کنیم، زندگی را شیرین و گاهی هم چالش‌برانگیز می‌کند.

نگاهی از درون

وقتی صحبت از خوشبختی می‌شود، همه ما فکر می‌کنیم که بهترین قاضی هستیم. هر کسی به نوعی معتقد است که “من بهتر از هر کس دیگری می‌دانم چه چیزی مرا خوشحال می‌کند.” ولی این حقیقتی است که مغز ما اغلب در ارزیابی احساسات و نیازهای خودش دچار اشتباه می‌شود.

تصور کنید شما در حال تماشای یک فیلم کمدی هستید. مغز شما به شما می‌گوید که “این فیلم واقعاً خنده‌دار است!” اما آیا واقعاً خود فیلم خنده‌دار است یا این مغز شماست که به شما دستور می‌دهد بخندید؟ اینجا همان جایی است که مغز شما تصمیم می‌گیرد چه چیزی خوشحال‌کننده است و چه چیزی نه، و جالب‌تر این که همیشه هم در این قضاوت موفق نیست.

در حقیقت، مغز ما بیشتر شبیه به یک دست‌پخت ناموفق است که گاهی مقدار نمک شادی را زیاد و گاهی کم می‌ریزد. یعنی ممکن است ما در لحظه‌ای فکر کنیم که از یک چیز لذت می‌بریم، اما بعدها وقتی دوباره به آن فکر می‌کنیم، می‌بینیم که آنقدرها هم جالب نبوده است.

این بدان معناست که مغز ما همیشه نمی‌تواند به درستی قضاوت کند که چه چیزی واقعاً برای ما خوشایند است. این یکی از دلایلی است که ما گاهی اوقات به تصمیماتی می‌رسیم که بعدها پشیمان می‌شویم. پس، بهتر است کمی به این موضوع فکر کنیم که آیا واقعاً می‌دانیم چه چیزی ما را خوشحال می‌کند یا فقط داریم به یک فرمان مغزی پاسخ می‌دهیم که شاید به درستی تنظیم نشده باشد.

نگاه از بیرون

همه ما دوست داریم فکر کنیم که خودمان را بهتر از هر کس دیگری می‌شناسیم. اما واقعیت این است که دیگران گاهی اوقات بهتر از ما می‌دانند که چه چیزی ما را خوشحال یا ناراحت می‌کند. بله، درست شنیدید! دوستان، خانواده و حتی غریبه‌ها ممکن است در قضاوت درباره احساسات و نیازهای ما از خود ما دقیق‌تر باشند.

چطور ممکن است؟ خب، وقتی که شما در وسط یک موقعیت هستید، احساسات و افکار شما آنقدر درگیر می‌شوند که نمی‌توانید به درستی همه چیز را ببینید. درست مثل این است که وقتی از نزدیک به یک نقاشی نگاه می‌کنید، نمی‌توانید کل تصویر را ببینید. اما دیگران که از دور به زندگی شما نگاه می‌کنند، می‌توانند تصویر بزرگ‌تری ببینند و شاید بهتر از شما بدانند که چه چیزی برایتان مناسب است.

حتماً برایتان پیش آمده که دوستتان به شما توصیه‌ای کرده و شما در آن لحظه آن را نادیده گرفته‌اید، اما بعدها فهمیده‌اید که او درست می‌گفت. این به این دلیل است که مغز ما در ارزیابی شرایط و احساسات خودمان دچار اشتباه می‌شود و دیگران می‌توانند با نگاهی بی‌طرفانه‌تر به ما کمک کنند تا تصمیمات بهتری بگیریم.

گاهی اوقات برای پیدا کردن راه بهتری برای خوشبختی، بهتر است به حرف دیگران هم گوش کنیم و از دیدگاه‌های آن‌ها بهره‌مند شویم. شاید در آن لحظه متوجه نشویم، اما ممکن است آن‌ها چیزی را ببینند که ما از دیدن آن غافل مانده‌ایم.

در نقطه کور چشم ذهن

آیا تا به حال متوجه شده‌اید که گاهی اوقات چیزهایی که درست جلوی چشمان ما هستند را نمی‌بینیم؟ مغز ما دقیقاً همین‌گونه عمل می‌کند؛ یک نقطه کور دارد که باعث می‌شود برخی از حقایق مهم را نبینیم، حتی اگر در برابر چشمان ما باشند.

تصور کنید که در حال رانندگی هستید و خودرویی در نقطه کور آینه‌های شما قرار دارد. حتی اگر خیلی خوب رانندگی کنید، باز هم ممکن است آن خودرو را نبینید و دچار حادثه شوید. مغز ما هم یک چنین نقطه کوری دارد، به این معنا که گاهی اوقات ما نمی‌توانیم به درستی ببینیم که چه چیزی ما را خوشحال یا ناراحت می‌کند.

یکی از دلایل اصلی این نقطه کور، این است که ما تمایل داریم تنها بخشی از اطلاعاتی را که با احساسات و باورهای فعلی ما همخوانی دارد، ببینیم و بپذیریم. به عبارتی، مغز ما خیلی وقت‌ها همان چیزی را به ما نشان می‌دهد که دوست داریم ببینیم، نه لزوماً چیزی که واقعاً وجود دارد.

این نقطه کور ذهنی باعث می‌شود که گاهی اوقات در تصمیم‌گیری‌هایمان اشتباه کنیم و بعدها از آن پشیمان شویم. مثلاً ممکن است فکر کنیم که خریدن یک وسیله جدید یا گرفتن یک تصمیم خاص ما را خوشحال می‌کند، اما وقتی به آن می‌رسیم، متوجه می‌شویم که اشتباه کرده‌ایم.

با نقطه کور ذهنی خود آگاه‌تر برخورد کنیم و سعی کنیم به جای اینکه تنها به آنچه مغزمان به ما نشان می‌دهد بسنده کنیم، واقعیت‌ها را از زاویه‌های مختلف ببینیم.

سکوت هولناک

تصور کنید که در یک اتاق کاملاً ساکت نشسته‌اید. هیچ صدایی نیست، هیچ حرکتی وجود ندارد؛ فقط شما هستید و سکوت. حالا تصور کنید که در این سکوت، مغز شما شروع به پر کردن این خلأ می‌کند. شاید به اتفاقات گذشته فکر کنید، یا شروع به ساختن داستان‌هایی در ذهن خود کنید. این همان جایی است که مغز ما، با وجود سکوت و آرامش ظاهری، شروع به ایجاد نگرانی‌ها، ترس‌ها و حتی رویاها می‌کند.

مغز انسان در مواجهه با عدم قطعیت، بیکار نمی‌نشیند. بلکه به سرعت تلاش می‌کند تا این خلأ را با افکار و پیش‌بینی‌هایی پر کند که اغلب هم دچار اشتباه می‌شوند. این همان «سکوت هولناک» است که به مغز اجازه می‌دهد تا دست به کار شود و داستان‌هایی بسازد که ممکن است ارتباط چندانی با واقعیت نداشته باشند.

مغز ما دوست دارد به‌طور مداوم در حال کار باشد و اگر چیزی برای فکر کردن نداشته باشد، خودش آن را خلق می‌کند. این ویژگی به‌ویژه وقتی که آینده نامعلوم است، قوی‌تر می‌شود. مغز شروع به پر کردن این خلأ با فرضیات و پیش‌بینی‌هایی می‌کند که نه تنها همیشه درست نیستند، بلکه می‌توانند ما را به اشتباهات بزرگی در تصمیم‌گیری‌های آینده‌مان سوق دهند.

مواظب این سکوت‌های هولناک باشیم. باید یاد بگیریم که همیشه به اولین افکاری که در مغزمان می‌چرخند اعتماد نکنیم و اجازه ندهیم که ترس‌ها و نگرانی‌های ساختگی، زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهند.

آینده اکنون است

تصور کنید که فردی به شما می‌گوید آینده همین حالاست. عجیب به نظر می‌رسد، نه؟ ولی واقعیت این است که مغز ما به نوعی همیشه در حال تجربه آینده است. چگونه؟ از طریق پیش‌بینی‌ها و تصورات مداومی از آنچه در چند لحظه، چند ساعت یا حتی چند سال آینده اتفاق می‌افتد.

مغز ما عاشق این است که از قبل بداند چه چیزی در انتظارش است. این به معنای آن است که ما اغلب در زمان حال زندگی نمی‌کنیم؛ بلکه بیشتر درگیر تصورات و پیش‌بینی‌هایی هستیم که درباره آینده داریم. شاید در حال تماشای یک فیلم باشیم، اما ذهنمان درگیر این باشد که آیا بعداً از آن لذت خواهیم برد یا خیر. یا ممکن است در یک رستوران باشیم، اما به این فکر کنیم که غذای دیگری که سفارش ندادیم، بهتر بوده است یا نه.

این رفتار مغز باعث می‌شود که ما کمتر در لحظه حاضر زندگی کنیم و بیشتر به آینده‌ای فکر کنیم که هنوز نیامده است. به همین دلیل، ممکن است لحظات خوشی را که در حال حاضر داریم نادیده بگیریم، زیرا همیشه در حال برنامه‌ریزی برای آینده‌ای هستیم که ممکن است هرگز به شکلی که تصور کرده‌ایم، اتفاق نیفتد.

متوجه شدیم که چگونه مغز ما تمایل دارد لحظه حال را قربانی تصورات آینده کند. اما اگر یاد بگیریم که بیشتر در زمان حال زندگی کنیم و از آنچه در لحظه اتفاق می‌افتد لذت ببریم، ممکن است به خوشبختی نزدیک‌تر شویم.

بمب‌های زمان

فرض کنید شما یک بمب ساعتی در اختیار دارید. اما نه یک بمب واقعی، بلکه نوعی بمب ذهنی که در آینده منفجر خواهد شد. این بمب‌ها همان اشتباهات و تصمیمات نادرستی هستند که امروز می‌گیریم و شاید در حال حاضر بی‌اهمیت به نظر برسند، اما در آینده تأثیرات قابل توجهی خواهند داشت.

مغز ما به‌طور طبیعی تمایل دارد که برخی از عواقب تصمیمات را دست‌کم بگیرد یا حتی نادیده بگیرد، مخصوصاً زمانی که این عواقب در آینده‌ای دورتر رخ می‌دهند. به همین دلیل، ممکن است تصمیماتی بگیریم که در لحظه کنونی خوشایند به نظر می‌رسند، اما بعدها متوجه می‌شویم که انتخاب اشتباهی بوده است.

یکی از این بمب‌های زمان، تعهدات و تصمیمات مالی است. مثلاً وقتی که کارت اعتباری خود را بی‌محابا خرج می‌کنید، ممکن است در آن لحظه حس خوبی داشته باشید، اما در آینده با یک صورتحساب سنگین مواجه می‌شوید. یا وقتی که به سلامتی خود توجه نمی‌کنید، شاید اکنون مشکلی نداشته باشید، اما در آینده‌ای نزدیک با مشکلات جدی سلامتی روبه‌رو خواهید شد.

هر تصمیمی که امروز می‌گیریم، می‌تواند بمبی در آینده باشد که منفجر می‌شود و تأثیرات آن می‌تواند بزرگتر از چیزی باشد که اکنون تصور می‌کنیم. بنابراین، باید یاد بگیریم که بیشتر به عواقب بلندمدت تصمیماتمان فکر کنیم و به جای تمرکز بر لذت‌های آنی، به تأثیرات طولانی‌مدت آن‌ها توجه کنیم.

بهشت پوشیده

همه ما به دنبال بهشت خودمان هستیم؛ جایی که در آن همه چیز ایده‌آل و بی‌نقص باشد. اما واقعیت این است که مغز ما اغلب به جای دیدن واقعیت‌ها، تمایل دارد که تصویرهای زیباتری از آنچه وجود دارد، بسازد. این یعنی گاهی اوقات آنچه که به عنوان “بهشت” تصور می‌کنیم، در واقع چیزی جز یک تصویر زیبا اما غیرواقعی نیست.

تصور کنید که شما در حال برنامه‌ریزی برای یک تعطیلات هستید. مغز شما به سرعت تصویری از سواحل زیبا، غذاهای لذیذ و آرامش کامل می‌سازد. اما زمانی که به مقصد می‌رسید، شاید متوجه شوید که هوا گرم‌تر از حد انتظار است، غذاها به آن خوبی که فکر می‌کردید نیستند و آرامشی هم در کار نیست. اینجاست که مغز شما با واقعیتی مواجه می‌شود که با آنچه تصور کرده بود، تفاوت زیادی دارد.

این تمایل مغز به زیباتر دیدن آینده و بهشت‌های خیالی می‌تواند باعث شود که ما تصمیماتی بگیریم که در نهایت ما را ناامید کنند. ما اغلب به دنبال چیزهایی هستیم که فکر می‌کنیم کامل و ایده‌آل هستند، اما وقتی به آن‌ها می‌رسیم، می‌بینیم که آنقدرها هم که تصور می‌کردیم خوب نیستند.

باید مراقب باشیم که مغز ما چگونه می‌تواند تصاویری غیرواقعی از آینده بسازد و اینکه همیشه بهتر است به جای خیالات، با واقعیت‌ها سر و کار داشته باشیم. به این ترتیب، شاید بتوانیم از ناامیدی‌های غیرمنتظره در زندگی اجتناب کنیم.

ایمنی در برابر واقعیت

گاهی اوقات مغز ما مانند یک سپر محافظ در برابر واقعیت عمل می‌کند. وقتی چیزی خلاف انتظارات و باورهای ما اتفاق می‌افتد، مغز تمایل دارد که آن را دستکاری کند یا نادیده بگیرد تا ما احساس راحتی بیشتری داشته باشیم. این یکی از مکانیسم‌های دفاعی مغز است که به ما کمک می‌کند با ناامیدی‌ها و شکست‌ها کنار بیاییم.

تصور کنید شما برای شغلی درخواست داده‌اید که فکر می‌کردید بهترین گزینه برای شماست، اما قبول نمی‌شوید. در این شرایط، مغز شما ممکن است به شما بگوید که “آن شغل واقعاً برای من مناسب نبود” یا “احتمالاً کارفرما اشتباه کرده است”. این نوع از تغییر دیدگاه، به شما کمک می‌کند تا شکست را کمتر دردناک حس کنید و به نوعی خودتان را ایمن نگه دارید.

اما این ایمنی در برابر واقعیت همیشه هم به نفع ما نیست. زیرا ممکن است باعث شود که نتوانیم به درستی از تجربیاتمان درس بگیریم و واقعیت‌ها را همان‌طور که هستند بپذیریم. در واقع، این مکانیسم دفاعی گاهی اوقات می‌تواند ما را از پیشرفت و یادگیری بازدارد، چرا که ما را در یک حالت توهم‌آمیز نگه می‌دارد.

باید آگاه باشیم که مغز ما چگونه گاهی اوقات واقعیت را تغییر می‌دهد تا ما احساس بهتری داشته باشیم. ولی اگر بتوانیم با واقعیت‌ها به صورت مستقیم روبه‌رو شویم، ممکن است از این مکانیسم‌های دفاعی مغز عبور کنیم و در نهایت، زندگی بهتری داشته باشیم.

درس‌هایی از زخم‌های گذشته

وقتی یک بار در زندگی تجربه ناخوشایندی داشته باشیم، مغز ما معمولاً سعی می‌کند که از تکرار آن جلوگیری کند. این مکانیزم دفاعی قدیمی که از اجدادمان به ما رسیده، به شکلی طراحی شده تا ما را از خطرات دور نگه دارد. اما گاهی اوقات همین مکانیزم می‌تواند باعث شود که ما از چیزهایی اجتناب کنیم که واقعاً خطرناک نیستند، یا حتی فرصت‌های خوبی را از دست بدهیم.

مثلاً فرض کنید شما یک بار در کودکی توسط یک سگ گاز گرفته شده‌اید. مغز شما از آن پس تصمیم می‌گیرد که همه سگ‌ها خطرناک هستند و باید از آن‌ها دوری کنید. با این حال، واقعیت این است که اکثر سگ‌ها خطرناک نیستند، اما مغز شما به خاطر تجربه تلخی که داشته‌اید، این گونه شما را محافظت می‌کند.

این فرآیند در سایر جنبه‌های زندگی هم اتفاق می‌افتد. ممکن است بعد از یک شکست عشقی، مغز شما تصمیم بگیرد که دیگر نباید وارد رابطه‌ای جدید شوید تا از آسیب دیدن مجدد جلوگیری کند. یا شاید بعد از یک سرمایه‌گذاری ناموفق، تصمیم بگیرید که دیگر هرگز ریسک نکنید.

گزارش زنده از فردا

مغز ما یک ماشین زمان کوچک است که دائماً در حال سفر به آینده است. ما نه تنها می‌توانیم خودمان را در موقعیت‌های آینده تصور کنیم، بلکه می‌توانیم احساسات و واکنش‌های خودمان را نسبت به آن موقعیت‌ها پیش‌بینی کنیم. این توانایی باعث می‌شود که ما بتوانیم تصمیمات بهتری بگیریم و برای آینده برنامه‌ریزی کنیم.

اما مشکل اینجاست که مغز ما در این پیش‌بینی‌ها همیشه دقیق عمل نمی‌کند. ما معمولاً تمایل داریم که احساسات آینده‌مان را یا بیش از حد مثبت و یا بیش از حد منفی ارزیابی کنیم. برای مثال، ممکن است فکر کنیم که اگر به چیزی که می‌خواهیم برسیم، به شدت خوشحال خواهیم شد، اما وقتی به آن می‌رسیم، می‌بینیم که احساساتمان به آن شدت نیست.

این پیش‌بینی‌های نادرست مغز، تأثیرات زیادی بر تصمیمات روزمره ما دارد. ما ممکن است تصمیماتی بگیریم که بر اساس انتظارات نادرست از آینده باشد و در نهایت از نتایج آن‌ها ناراضی باشیم. مغز ما به نوعی گزارش زنده‌ای از فردا ارائه می‌دهد، اما این گزارش‌ها همیشه دقیق نیستند.

سخن پایانی

در پایان، لغزش در مسیر شادی به ما نشان می‌دهد که مغز ما، با همه شگفتی‌هایش، گاهی اوقات ما را به بیراهه می‌برد. ما همیشه در تلاشیم تا خوشبختی را پیش‌بینی و به دست بیاوریم، اما این مسیر پر از پیچ و خم‌هایی است که حتی بهترین نقشه‌ها هم نمی‌توانند آن‌ها را به درستی نشان دهند.

ما اغلب تصور می‌کنیم که اگر به فلان هدف برسیم، اگر فلان چیز را داشته باشیم، یا اگر فلان اتفاق بیفتد، بالاخره خوشحال خواهیم شد. اما همان‌طور که این کتاب به ما یادآوری می‌کند، خوشبختی چیزی نیست که بتوان آن را به دقت پیش‌بینی کرد یا به شکلی مشخص در دست گرفت. مغز ما دوست دارد بازیگوشی کند، و این گاهی به معنای این است که آنچه فکر می‌کنیم خوشبختی است، در واقع فقط یک خیال است.

پس بیایید کمی با خودمان مهربان‌تر باشیم و به جای اینکه دائم به دنبال پیش‌بینی و کنترل آینده باشیم، از لحظات کوچکی که در اختیار داریم لذت ببریم. شاید خوشبختی واقعی دقیقاً در همان لحظه‌ای باشد که کمتر از همه به آن فکر می‌کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *