راز پشت کتاب: کتاب دزد
سلام به شنوندگان رادیو کتابِ هوش مصنوعی.
امشب، پروندهای را باز میکنیم که پشت جلد یکی از تکاندهندهترین رمانهای قرن بیستویکم پنهان شده است. «کتاب دزد» (The Book Thief) نوشتهی مارکوس زوساک (Markus Zusak). داستانی که راویاش، نه یک انسان، بلکه خود «مرگ» است. اما رازهای پشت این کتاب چه بودند؟
یعنی زوساک چطور به ذهنش رسید که مرگ را به راوی تبدیل کند؟
ایدهای که جهان ادبیات را شوکه کرد. مارکوس زوساک در استرالیا بزرگ شد، اما والدینش هر دو از مهاجران آلمانی بودند. مادرش بارها از خاطرات دوران کودکیاش در آلمانِ نازی و بمبارانها گفته بود. همان خاطرات، هستهی اصلی «کتابدزد» شدند. زوساک خودش گفته بود: «من بزرگ شدم با داستانهایی که مرگ همهجا در آنها پرسه میزد.»
پس الهام کتاب، نه از دور، بلکه از قلب همان سالها و همان خانواده آمده بود…
دقیقاً. و او تصمیم گرفت صدای این تاریخ را از دهان کسی روایت کند که همیشه شاهد است: مرگ. اما این مرگ، برخلاف تصور ما، بیرحم و سنگی نبود؛ او رنگها را میدید، گاهی با طنزی تلخ روایت میکرد، و در دل جنگ جهانی دوم، یک کودک را دنبال میکرد: لیزل، همان «کتابدزد».
این همان چیزی است که منتقدان را به وجد آورد. روزنامهی گاردین نوشت: «کتابدزد رمانی است که هم تراژیک است و هم پیروزمند؛ اثری نفسگیر و ماندگار.»
درست است. کتاب جوایز بزرگی برد، از National Jewish Book Award گرفته تا Michael L. Printz Honor. و چیزی جالبتر: خیلی از خوانندگان جوان با این رمان برای اولین بار تاریخ هولوکاست را لمس کردند.
و البته اصطلاحاتی که در کتاب جاودانه شدند. مثل «Saumensch» که یعنی «خوکمادهی کثیف» و «Saukerl» برای مردها. ناسزاهایی که هم ترسناکاند و هم بخشی از فضای کتاب را واقعیتر میکنند.
یا آن جملههای معروف مرگ، مثل: «Here is a small fact: You are going to die.» — «اینجا یک حقیقت کوچک است: تو خواهی مرد.» جملهای که مثل پتک، آغاز داستان را به ذهن خواننده میکوبد.
و در پایان، همان مرگِ راوی اعتراف میکند: «I am haunted by humans.» — «من از انسانها عذاب میکشم.» شاید راز نهایی کتاب هم همین باشد: اینکه حتی مرگ هم از انسانها میترسد، چون آنچه از جنگ و ظلم میبیند، از مرگ هم سهمناکتر است.

