فهرست مطالب
- 1 بخش اول: راههای نخواندن کتابها
- 2 بخش دوم: مواجهههای ادبی
- 3 بخش سوم: شیوههای رفتار
- 3.1 شرمسار نبودن: غلبه بر حس گناه درباره نخواندن کتابها
- 3.2 تحمیل ایدههایتان: چگونه دیدگاه خود را در مکالمات تقویت کنیم؟
- 3.3 اختراع کتابها: ایجاد و ابداع کتابهای خیالی برای بحثهای فرهنگی
- 3.4 صحبت درباره خودتان: استفاده از کتابها به عنوان بستری برای روایت زندگی شخصی
- 3.5 نتیجهگیری: کتابخواندن بهعنوان سفری غیرخطی
- 3.6 طنز پیر بایار: هنر نخواندن با خنده
کتاب چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم صحبت کنیم (How to Talk About Books You Haven’t Read) نوشته پیر بایار (Pierre Bayard)، اثری نوآورانه و چالشبرانگیز است که به بازتعریف مفهوم «خواندن» میپردازد. این کتاب، در قالبی طنزآمیز و در عین حال تفکربرانگیز، به ما یادآوری میکند که خواندن فقط به معنای مرور کامل صفحات یک کتاب نیست. نویسنده با نگاهی ژرف، دلایلی را مطرح میکند که چرا حتی بدون خواندن یک کتاب نیز میتوان درباره آن صحبت کرد، و چگونه درک اجمالی از جایگاه یک اثر در میان آثار دیگر، میتواند به بینش کلی ما کمک کند.
پیر بایار، که خود استاد ادبیات است، با بیان تجربیات شخصیاش در کلاس درس و موقعیتهای اجتماعی، این حقیقت را آشکار میکند که بسیاری از ما، چه به دلیل محدودیت زمان و چه به دلیل اولویتبندیهای شخصی، فرصت مطالعه تمام کتابهای ارزشمند را نداریم. او در این کتاب، استراتژیهایی برای مواجهه با چنین موقعیتهایی ارائه میدهد و نشان میدهد که چگونه میتوان از «نخواندن» به عنوان ابزاری برای گفتمان فرهنگی بهره برد.
این اثر نه تنها به خوانندگان جرأت میدهد که با اعتمادبهنفس درباره کتابهایی که نخواندهاند صحبت کنند، بلکه به بررسی عمیقتر روانشناسی خواندن، حافظه و نقش ادبیات در جامعه میپردازد. کتاب «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم صحبت کنیم؟» یک دعوت است به تفکر درباره ماهیت واقعی خواندن و تعامل ما با کتابها، فراتر از مفهوم سنتی آن.
بخش اول: راههای نخواندن کتابها
کتابهایی که نمیشناسید
هر کتابخانه، هر قفسه پر از کتاب، و هر کتابفروشی، یک یادآور بیرحم است: ما هرگز نمیتوانیم همه چیز را بخوانیم. اما آیا واقعاً نیازی به این کار داریم؟ در جهانی که تعداد کتابهای چاپشده از تعداد لحظات عمر ما بیشتر است، آگاهی به اینکه بسیاری از این آثار را نمیشناسیم، نه تنها طبیعی، بلکه اجتنابناپذیر است.
این واقعیت که بیشتر کتابها را نمیشناسیم، اغلب با حس شرمندگی همراه است؛ گویی دانستن نام و محتوای هر اثر، ملاک اعتبار ما بهعنوان انسانهای فرهنگی است. اما حقیقت این است که همین ندانستن، شاید ارزشمندترین مهارت ما باشد. ندانستن یک کتاب، نه تنها نقص نیست، بلکه فرصتی است برای دستیابی به دیدی وسیعتر از جهان کتابها.
به یاد داشته باشید، بسیاری از ما حتی بزرگترین شاهکارهای ادبی را هم نخواندهایم، اما این مانع نشده که دربارهشان اظهار نظر کنیم. برای مثال، آیا لازم است کسی «اولیس» جیمز جویس (James Joyce’s Ulysses) را بخواند تا بتواند در جمعی فرهنگی دربارهاش صحبت کند؟ نه. کافی است بدانید که این اثر بازگویی مدرنیستی «اودیسه» هومر است و داستانش در یک روز در دوبلین روایت میشود. همین اطلاعات کافی است که بتوانید در هر گفتوگویی درباره این اثر حرفی برای گفتن داشته باشید.
در واقع، وقتی به کتابهایی که نمیشناسیم فکر میکنیم، باید به جای حس گناه، به چشمانداز کلی فکر کنیم. شناخت یک کتاب به معنای خواندن کلمه به کلمه آن نیست؛ بلکه توانایی جایگذاری آن در سیستمی بزرگتر از آثار است. مثلا، وقتی اسم کتابی مثل «جنگ و صلح» تولستوی (War and Peace by Tolstoy) به گوشمان میخورد، نیازی به خواندن بیش از هزار صفحه آن نیست. دانستن اینکه این کتاب درباره جنگهای ناپلئونی و تأثیر آن بر زندگی شخصیتها است، کفایت میکند.
بسیاری از شخصیتهای برجسته نیز هنر صحبت درباره کتابهای ناشناخته را در خود پرورش دادهاند. برای مثال، لایبرارین در رمان «مرد بدون صفات» اثر روبرت موزیل (Robert Musil’s The Man Without Qualities)، با افتخار اعلام میکند که هیچیک از کتابهای کتابخانه عظیمش را نخوانده است. او معتقد است که با نخواندن این آثار، دیدگاه وسیعتری نسبت به کل کتابها پیدا کرده و این برای او ارزش بیشتری دارد.
بنابراین، بهجای تلاش برای خواندن تکتک کتابها، بهتر است به دیدی جامعتر دست یابیم. این دیدگاه به ما کمک میکند که وقتی در موقعیتی قرار میگیریم که درباره کتابی که نمیشناسیم صحبت کنیم، با اعتمادبهنفس و ظرافت این کار را انجام دهیم. هنر صحبت درباره کتابهایی که نمیشناسید، نه یک ضعف، بلکه یک مهارت است که باید آن را گرامی داشت.
کتابهایی که فقط ورق زدهاید
بسیاری از ما با این تجربه آشنا هستیم: کتابی را باز میکنیم، نگاهی به فهرست مطالب میاندازیم، چند صفحه اول را میخوانیم، شاید حتی بخشهایی از میانه کتاب را مرور کنیم، و در نهایت آن را میبندیم. اما این عمل «ورق زدن» یا مرور سطحی، کمتر از خواندن کامل ارزشمند نیست. اگر به درستی انجام شود، میتواند دیدگاهی سریع و کارآمد از محتوای کتاب به ما بدهد.
خواندن، همیشه به معنای غرق شدن در هر جمله و هر کلمه نیست. بلکه گاهی ورق زدن کتاب، ما را به جوهره اصلی آن نزدیکتر میکند. این روش، بهویژه در عصر مدرن که زمان محدود است و کتابها بیپایان، به ابزاری مهم برای تعامل با ادبیات تبدیل شده است.
تصور کنید که در یک مهمانی با موضوع ادبیات شرکت کردهاید و نام «در جستجوی زمان از دسترفته» مارسل پروست (Marcel Proust’s In Search of Lost Time) بر سر زبانهاست. اگر قرار بود تمام هفت جلد این اثر را بخوانید، شاید هرگز آماده این بحث نمیشدید. اما اگر چند صفحه از هر جلد را ورق زده باشید و بدانید که این کتاب درباره خاطرات و تأملات درونی است، به راحتی میتوانید در گفتوگو شرکت کنید.
شخصیتهای بزرگ ادبی نیز از این تکنیک بهره بردهاند. برای مثال، پل والری (Paul Valéry)، نویسنده برجسته فرانسوی، صریحاً اعتراف میکرد که بیشتر آثار نویسندگان دیگر را فقط مرور کرده است. او حتی در مقالهای درباره پروست، با خونسردی اعلام کرد که تنها بخشهایی از آثار او را خوانده، اما این امر مانع از آن نشد که تحلیلهای عمیقی درباره سبک و محتوای کار او ارائه دهد.
ورق زدن، یک نوع تعامل هوشمندانه با کتاب است. شما میتوانید ساختار کلی کتاب، ایدههای اصلی، و حتی لحن نویسنده را بدون نیاز به خواندن کامل آن درک کنید. این روش به شما این امکان را میدهد که در کمترین زمان، بیشترین اطلاعات ممکن را به دست آورید.
در واقع، ارزش ورق زدن در این است که شما را از جزئیات غیرضروری رها میکند و به شما کمک میکند که دیدگاهی کلنگرانه داشته باشید. این همان چیزی است که بسیاری از نویسندگان و منتقدان بزرگ نیز به آن تأکید کردهاند. به جای تلاش برای تسلط بر یک کتاب، به دنبال یافتن جایگاه آن در میان آثار دیگر باشید.
ورق زدن، برخلاف تصور عمومی، به معنای بیاعتنایی به کتاب نیست. بلکه یک مهارت است که به ما کمک میکند در دنیای پرشتاب امروز، هم به کتابها احترام بگذاریم و هم زمانی برای زندگی داشته باشیم. به قول پیر بایار، درک کلی کتاب از جزئیاتش مهمتر است، و این همان چیزی است که ورق زدن را به هنری ارزشمند تبدیل میکند.
کتابهایی که دربارهشان شنیدهاید
اگر بگوییم بیشتر دانستههای ما درباره کتابها از شنیدههایمان حاصل شده، چندان اغراق نکردهایم. ما اغلب به جای خواندن یک کتاب، از گفتهها، نقدها و تحلیلهای دیگران بهره میبریم. این روش شاید در نگاه اول سطحی به نظر برسد، اما در حقیقت یکی از پایههای فرهنگ ادبی است.
شنیدن درباره یک کتاب، فرصتی طلایی برای ورود به دنیای آن بدون نیاز به خواندنش است. نقدهای ادبی، مکالمات دوستانه، یا حتی شایعات ادبی، دریچهای برای فهم کلی یک اثر باز میکنند. برای مثال، شاید هرگز «شازده کوچولو» اثر آنتوان دو سنت اگزوپری (The Little Prince by Antoine de Saint-Exupéry) را نخوانده باشید، اما احتمالاً میدانید که داستان آن درباره کودکی است که از سیارهای دوردست آمده و به دنبال کشف معناهای زندگی است. همین اطلاعات، که از شنیدههای شما نشأت گرفته، برای شرکت در هر بحثی درباره این کتاب کافی است.
این شیوه، نه تنها محدود به خوانندگان عادی است، بلکه منتقدان بزرگ نیز از آن بهره بردهاند. برای نمونه، در «نام گل سرخ» اثر امبرتو اکو (Umberto Eco’s The Name of the Rose)، شخصیت اصلی، ویلیام باسکرویل، بدون اینکه کتاب گمشده ارسطو درباره کمدی را بخواند، به درک عمیقی از محتوای آن میرسد. او با استفاده از سرنخها، شایعات و واکنشهای دیگران نسبت به این اثر، تصویر دقیقی از آن را در ذهن خود ترسیم میکند.
شنیدن درباره کتابها، نوعی تعامل اجتماعی است. وقتی شما اطلاعاتی درباره اثری را از دیگران دریافت میکنید، در واقع بخشی از یک «کتابخانه جمعی» را در اختیار میگیرید. این کتابخانه جمعی، از هزاران صدای مختلف تشکیل شده که هر یک زاویهای خاص از یک اثر را روشن میکند.
گاهی اوقات، شنیدهها حتی جذابتر از خود کتاب هستند. برای مثال، تصور کنید که «اولیس» جیمز جویس را بخواهید بخوانید. احتمالاً شنیدههایتان درباره سبک پیچیده و دشوار این اثر، برایتان هیجانانگیزتر از تلاش برای خواندن متن واقعی باشد. یا شاید درباره «گتسبی بزرگ» اثر اسکات فیتزجرالد فقط این را بدانید که داستانش درباره رویای آمریکایی و شکست آن است. همین اطلاعات برای درک جایگاه این کتاب در ادبیات کافی است.
شنیدن درباره کتابها، ما را به سمت درکی عمیقتر از فرهنگ ادبی سوق میدهد. وقتی درباره اثری میشنوید، نیازی نیست که هر جزئیات آن را بدانید. کافی است مفاهیم کلی، جایگاه اثر در تاریخ ادبیات، و تأثیری که بر مخاطبان گذاشته است را بشناسید. این دانش، شما را قادر میسازد که در مکالمات ادبی حضور داشته باشید و حتی ایدههای خود را بیان کنید.
در نهایت، باید به یاد داشته باشیم که دانستن درباره کتابها، همیشه به معنای خواندن آنها نیست. فرهنگ شنیدن و انتقال اطلاعات، پلی است که ما را به دنیای آثار بزرگ وصل میکند. این هنر، به ما کمک میکند که با وجود محدودیتهای زمانی، همچنان در جهان ادبیات نقشآفرین باشیم.
کتابهایی که فراموش کردهاید
لحظهای را تصور کنید که با اشتیاق درباره کتابی صحبت میکنید، اما درست در میانه صحبتهایتان متوجه میشوید که بخش بزرگی از آن را به یاد نمیآورید. آیا این به معنای آن است که آن کتاب را نخواندهاید؟ یا شاید فراموش کردن، تنها مرحلهای اجتنابناپذیر از فرایند خواندن است؟
کتابهایی که فراموش کردهایم، بخشی از تجربه خواندن ما هستند، حتی اگر حضورشان در حافظه ما کمرنگ شده باشد. خواندن، اغلب بیشتر از اینکه یادآوری جزئیات باشد، به جا گذاشتن اثری کلی است؛ اثری که هرچند محو و پراکنده، همچنان بخشی از تفکر و شخصیت ما را شکل میدهد.
فراموش کردن کتابها، شاید از نگاه برخی یک شکست به نظر برسد، اما در واقع فرصتی برای بازاندیشی است. حافظه انسانی مانند یک کتابخانه نیست که همهچیز را دقیق و منظم ثبت کند؛ بلکه بیشتر شبیه به یک رمان مدرنیستی است که تنها لحظات کلیدی و تأثیرگذار را برجسته میکند. آیا بهخاطر دارید که در نوجوانی «جنایت و مکافات» داستایوفسکی (Dostoevsky’s Crime and Punishment) را خواندید؟ شاید دیگر به یاد نیاورید که نام شخصیت اصلی «راسکولنیکف» است، اما هنوز احساس سنگینی اخلاقی آن داستان در ذهن شما باقی مانده است.
این فراموشی، حتی میتواند نشانگر قدرت واقعی یک کتاب باشد. کتابهایی که به یاد میآوریم، تنها آنهایی نیستند که بهدقت حفظ کردهایم، بلکه آنهایی هستند که در لایههای عمیقتر ذهنمان، همچنان ما را تحت تأثیر قرار میدهند. برای مثال، ممکن است جزئیات «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز (Gabriel García Márquez’s One Hundred Years of Solitude) را فراموش کرده باشید، اما فضای جادویی و احساسی که در ماکوندو تجربه کردید، همچنان با شماست.
فراموش کردن همچنین نشان میدهد که هیچ خوانشی نهایی نیست. هر بار که دوباره به سراغ یک کتاب بروید، چیزهای جدیدی کشف میکنید که پیشتر از نگاهتان پنهان مانده بود. همین فراموشی است که خواندن دوباره را جذاب میکند. کتابها، مانند دوستان قدیمی، همیشه چیزی برای گفتن دارند، حتی اگر بارها از کنارشان عبور کرده باشید.
از سوی دیگر، فراموش کردن میتواند ابزاری باشد برای صحبت کردن درباره کتابها، حتی اگر جزئیاتشان را به یاد نیاورید. شما میتوانید از کلیاتی که هنوز در ذهن دارید، یا حتی از حس و حالی که کتاب برایتان ایجاد کرده، بهره ببرید. مثلاً اگر به یاد نمیآورید که در «برادران کارامازوف» داستایوفسکی چه اتفاقاتی رخ داد، میتوانید درباره تمهای بزرگ آن، مانند ایمان، شک و اخلاق، صحبت کنید. این تمها، فراتر از حافظه ما، همیشه با کتاب همراه هستند.
در نهایت، فراموشی بخشی طبیعی از خواندن است. هر کتابی که خواندهایم، چه آن را به یاد داشته باشیم و چه نه، بخشی از ما شده است. کتابهایی که فراموش کردهایم، همچنان در جایی از ناخودآگاهمان زندگی میکنند و به شکلگیری دیدگاهها، ایدهها و حتی شیوه زندگی ما کمک میکنند. فراموش کردن کتابها، همانقدر که یک فقدان به نظر میرسد، میتواند پلی باشد برای بازگشت به آنها، یا حتی برای کشف دوباره خودمان.
بخش دوم: مواجهههای ادبی
برخورد در جامعه: مدیریت مکالمات درباره کتابها در جمعهای اجتماعی
هیچچیز به اندازه صحبت درباره کتابها در جمعهای اجتماعی نمیتواند همزمان هیجانانگیز و ترسناک باشد. لحظهای تصور کنید: در یک مهمانی، کسی با اشتیاق از کتابی نام میبرد و ناگهان نگاهها به سمت شما برمیگردد، گویی همه منتظرند که شما نظر عالمانهای ارائه دهید. حال اگر آن کتاب را نخوانده باشید چه میکنید؟ فرار میکنید؟ سکوت میکنید؟ یا شاید به روشی که در این فصل خواهیم آموخت، با اعتمادبهنفس صحبت کنید؟
در مواجهه با چنین موقعیتهایی، اولین قدم این است که شرمساری را کنار بگذارید. دانستن درباره تمام کتابها نه ممکن است و نه ضروری. فرهنگ، چیزی فراتر از تسلط بر جزئیات است؛ آنچه اهمیت دارد، توانایی شما در بهرهگیری از دانستههایتان برای شرکت در گفتوگوهاست.
اگر درباره کتابی چیزی نخواندهاید، میتوانید با سؤالات هوشمندانه نقش یک شنونده کنجکاو را ایفا کنید. بهجای اینکه در دام سکوت یا سردرگمی بیفتید، از دیگران بخواهید که دیدگاهشان را بیشتر توضیح دهند. مثلاً اگر کسی از کتاب «مدار رأسالسرطان» اثر هنری میلر (Henry Miller’s Tropic of Cancer) صحبت کرد، بپرسید: «چه چیزی در این کتاب برای شما جذاب بود؟» یا «فکر میکنید این اثر چه تأثیری بر ادبیات مدرن گذاشته است؟» این رویکرد نهتنها به شما کمک میکند که در مکالمه شرکت کنید، بلکه اطلاعات بیشتری هم درباره کتاب به دست میآورید.
از سوی دیگر، اگر درباره کتاب فقط شنیدهاید، از این دانش استفاده کنید. برای مثال، اگر میدانید که «اولیس» جویس روایتی پیچیده از یک روز در دوبلین است، این اطلاعات را مطرح کنید و بگویید: «من شنیدهام که این کتاب بهخاطر ساختارشکنیهای ادبیاش معروف است.» این روش به شما اجازه میدهد که در گفتوگو حضور داشته باشید، بدون اینکه نیازی به خواندن کل کتاب باشد.
از همه مهمتر، به یاد داشته باشید که اظهار نظر درباره کتابها نیازی به داشتن دانش کامل از آنها ندارد. بسیاری از مکالمات اجتماعی، بهجای عمیق بودن، صرفاً جنبه سرگرمی یا نمایشی دارند. شما میتوانید با استفاده از عباراتی عمومی اما معنادار، بهراحتی از پس این مکالمات بربیایید. عباراتی مانند «این کتاب خیلی بحثبرانگیز بوده، نه؟» یا «به نظرم این اثر تأثیر بزرگی بر نسل خودش گذاشته» همیشه مفید هستند.
اما اگر کسی از شما انتظار داشت که بهطور عمیق درباره کتاب صحبت کنید، حتی در این حالت هم میتوانید با اندکی خلاقیت از موقعیت عبور کنید. بهعنوان مثال، بگویید: «راستش، من بیشتر به تفاسیر کلی درباره این کتاب علاقهمندم. شما فکر میکنید پیام کلی آن چیست؟» این تاکتیک، مسئولیت تحلیل جزئی را به طرف مقابل منتقل میکند و شما را در جایگاه شنوندهای باهوش قرار میدهد.
در جمعهای اجتماعی، صحبت درباره کتابها بیش از آنکه به میزان مطالعه شما وابسته باشد، به مهارتهای ارتباطیتان بستگی دارد. به قول پیر بایار، «کتابها بهانهای برای ارتباطات انسانی هستند، نه آزمونی برای سنجش دانش.» بنابراین، با خیال راحت از فرصتها برای شرکت در این مکالمات استفاده کنید، حتی اگر کتاب موردنظر را نخوانده باشید.
برخورد با اساتید: چگونه با افراد متخصص درباره کتابها صحبت کنیم؟
چالش صحبت درباره کتابهایی که نخواندهاید، در مقابل اساتید به اوج خود میرسد. اینجا دیگر نمیتوانید با عباراتی کلی و چاشنی لبخند از موضوع فرار کنید. اساتید بهویژه در دانشگاه، مانند شکارچیانی ماهر بهدنبال کمترین نشانه از بیمطالعه بودن شما هستند. اما حتی در چنین موقعیتی هم، میتوان با هوشمندی و استفاده از تکنیکهای مناسب، نهتنها از مواجهه سربلند بیرون آمد، بلکه حتی تأثیرگذار ظاهر شد.
یکی از مهمترین اصول در برخورد با اساتید این است که به جای تلاش برای اثبات خواندن کامل یک کتاب، از استراتژی سؤالپرسیدن استفاده کنید. اگر استادی شما را مستقیماً درباره یک اثر، مثلاً «هملت» شکسپیر (Shakespeare’s Hamlet)، مخاطب قرار داد، نیازی نیست که شروع به نقلقول مستقیم از متن کنید. کافی است بگویید: «به نظرم این اثر پر از لایههای پیچیده است. شما فکر میکنید تم اصلی که شکسپیر در این نمایشنامه به آن پرداخته چیست؟» این کار نهتنها فشار را از روی شما برمیدارد، بلکه استاد را به بحثی عمیقتر و بیشتر به ذائقه خودش هدایت میکند.
ترفند دیگر، تأکید بر جنبههای کلی کتاب است. مثلاً اگر درباره کتابی صحبت میشود که تنها نام آن را شنیدهاید، مانند «بودن و زمان» هایدگر (Heidegger’s Being and Time)، میتوانید بحث را به مفاهیمی گستردهتر هدایت کنید: «من شنیدهام که این اثر تأثیر بزرگی بر فلسفه اگزیستانسیالیسم گذاشته. شما اینطور فکر میکنید؟» این روش نهتنها شما را در بحث نگه میدارد، بلکه به استاد نشان میدهد که شما دیدگاهی کلی و مرتبط دارید، حتی اگر متن اصلی را مطالعه نکرده باشید.
همچنین، در مواجهه با اساتید، از نقش «شنونده هوشمند» غافل نشوید. بسیاری از اساتید، بهویژه آنهایی که عاشق تدریس هستند، از صحبتکردن درباره موضوعات موردعلاقهشان لذت میبرند. اگر درباره کتاب موردبحث چیزی نمیدانید، میتوانید با پرسیدن سؤالات مرتبط، استاد را به توضیح بیشتر دعوت کنید. مثلاً: «این کتاب چطور دیدگاه شما را درباره موضوع تغییر داد؟» یا «این اثر چطور با دیگر آثار مشابه مقایسه میشود؟»
و اگر استاد بخواهد شما را در مورد جزئیات دقیق به چالش بکشد، از یکی از تکنیکهای محبوب پیر بایار استفاده کنید: پذیرش با ابهام. بهجای اینکه بگویید «این قسمت را به یاد نمیآورم»، میتوانید بگویید: «این بخش برای من کمی چالشبرانگیز بود. به نظر شما چگونه میتوان آن را بهتر درک کرد؟» این پاسخ، نهتنها شما را از فشار مستقیم خارج میکند، بلکه به استاد نشان میدهد که شما به موضوع علاقهمند هستید و در حال تأمل درباره آن هستید.
در نهایت، به یاد داشته باشید که حتی اساتید هم همه کتابها را نخواندهاند. بسیاری از آنها، مانند دانشجویان، بر اساس اطلاعات ثانویه یا تفاسیر دیگران درباره کتابها صحبت میکنند. نکته کلیدی در این مواجهه، ایجاد تصویری از علاقهمندی و کنجکاوی است. به قول پیر بایار، «نخواندن، بخشی طبیعی از تجربه خواندن است. مهم این است که چگونه این ندانستن را به دانشی قابلارائه تبدیل کنید.»
بنابراین، با اعتمادبهنفس، سوالپرسیدن، و استفاده از نکات کلی، میتوانید هر استاد سختگیری را قانع کنید که شما بهرغم نخواندن یک کتاب، در بحثی عمیق درباره آن مشارکت دارید.
برخورد با نویسنده: مدیریت گفتوگوها با نویسندگان کتابهایی که نخواندهایم
شاید هیچ مواجههای حساستر و اضطرابآورتر از روبهرو شدن با نویسنده کتابی نباشد که آن را نخواندهاید. این لحظه، مانند قدمزدن بر روی طنابی نازک است که هر اشتباه کوچکی میتواند شما را به سقوطی آزاد و تحقیرآمیز بکشاند. اما نگران نباشید؛ حتی در چنین موقعیتی هم، میتوانید با کمی مهارت و شوخطبعی، از ماجرا سربلند بیرون بیایید.
اولین قانون در برخورد با نویسنده: هرگز وارد جزئیات نشوید. نویسندگان، برخلاف تصور، انتظار ندارند که شما هر کلمه از کتابشان را به یاد داشته باشید. آنها بیشتر به واکنش کلی شما نسبت به اثرشان علاقهمند هستند. مثلاً اگر نویسندهای از شما پرسید که نظرتان درباره کتابش چیست، میتوانید با یک جمله مبهم اما تحسینآمیز پاسخ دهید: «کتابتان عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار داد. فکر میکنم هر خوانندهای برداشت متفاوتی از آن خواهد داشت.» این جمله به قدری کلی است که میتواند درباره هر کتابی صادق باشد.
دومین نکته: روی احساسی که کتاب در شما ایجاد کرده تمرکز کنید، نه محتوای آن. حتی اگر کتاب را نخواندهاید، میتوانید با اشاره به حس و حال کلی اثر، نشان دهید که با آن ارتباط برقرار کردهاید. مثلاً بگویید: «فضای اثر شما واقعاً تأثیرگذار بود و مرا به فکر فرو برد.» این پاسخ، نهتنها صادقانه به نظر میرسد، بلکه باعث میشود نویسنده حس کند که کارش ارزشمند بوده است.
سومین تکنیک، که شاید شجاعانهترین باشد، پرسیدن سؤالهای باز از نویسنده است. به جای اینکه خود را تحت فشار بگذارید تا درباره کتاب صحبت کنید، از خود نویسنده بخواهید که درباره کارش توضیح دهد. مثلاً بگویید: «چه چیزی شما را به نوشتن این کتاب ترغیب کرد؟» یا «فکر میکنید پیام اصلی کتابتان چگونه بر مخاطبان تأثیر گذاشته است؟» این سؤالها نهتنها فشار را از روی شما برمیدارند، بلکه باعث میشوند نویسنده بیشتر صحبت کند و کمتر متوجه نخواندن شما شود.
اما اگر نویسنده از شما انتظار داشته باشد که بهطور دقیق درباره بخشهایی از کتابش صحبت کنید، از استراتژی ابهام آگاهانه استفاده کنید. برای مثال، اگر بپرسد نظر شما درباره شخصیت اصلی چیست، میتوانید بگویید: «من شخصیت اصلی را خیلی پیچیده و چندلایه یافتم. شما چطور این تعادل را در نوشتار ایجاد کردید؟» این پاسخ، نویسنده را به توضیح بیشتر وادار میکند و شما را از وضعیت دشوار نجات میدهد.
به یاد داشته باشید که بسیاری از نویسندگان، خودشان هم به ندرت همه کتابهایشان را دوباره میخوانند. حتی ممکن است جزئیاتی از کتابشان را فراموش کرده باشند. بنابراین، نیازی نیست که شما هم کاملاً بر متن مسلط باشید. به قول پیر بایار، «آنچه نویسنده میخواهد، نه تحلیل دقیق، بلکه تحسین مبهم و دلگرمکننده است.»
در نهایت، روبهرو شدن با نویسندهای که اثرش را نخواندهاید، یک هنر است؛ هنری که به ترکیبی از ظرافت، هوش اجتماعی و کمی خلاقیت نیاز دارد. اگر این اصول را رعایت کنید، نهتنها از این مواجهه جان سالم به در میبرید، بلکه شاید حتی یک تحسینکننده واقعی به نظر برسید!
برخورد با کسی که دوستش دارید: نقش کتابها در روابط شخصی و رمانتیک
هیچچیز خطرناکتر از این نیست که کسی که به او علاقهمند هستید، از شما درباره کتابی که میگوید «اثر موردعلاقهاش» است، نظر بخواهد، درحالیکه شما حتی جلد آن را هم ورق نزدهاید. این موقعیت، ترکیبی از استرس اجتماعی و فشار احساسی است که میتواند بهشدت شما را تحتفشار قرار دهد. اما نگران نباشید؛ با استفاده از کمی ظرافت و طنز، میتوانید نهتنها از این بحران عبور کنید، بلکه حتی تأثیر مثبتی بگذارید.
اولین و مهمترین نکته این است که نشان دهید به کتابی که او دوست دارد، علاقهمند هستید. این علاقه، هرچند واقعی یا ساختگی، میتواند به شما کمک کند که گفتوگو را بهگونهای هدایت کنید که طرف مقابل حس کند شما به علایق او اهمیت میدهید. اگر مثلاً کتاب «بلندیهای بادگیر» امیلی برونته (Emily Brontë’s Wuthering Heights) را نخواندهاید، میتوانید بگویید: «این کتاب مدتهاست که در لیست مطالعهام قرار دارد. میتوانی به من بگویی که چرا اینقدر دوستش داری؟» این سؤال، نهتنها شما را از ارائه نظر بیپایه نجات میدهد، بلکه مکالمه را به سمت او هدایت میکند و به او اجازه میدهد تا درباره علاقهاش صحبت کند.
نکته بعدی، بهرهگیری از اطلاعات دستدوم است. اگر حتی کمی درباره کتاب شنیدهاید، از این دانستهها برای گفتوگو استفاده کنید. مثلاً اگر میدانید که «بلندیهای بادگیر» داستانی پیچیده درباره عشق و انتقام است، میتوانید با اشاره به این تمها، مکالمه را به مسیری کلیتر هدایت کنید: «من شنیدهام که این کتاب بهشدت درباره عشق و تأثیرات مخرب آن است. تو فکر میکنی کدام جنبهاش اینقدر جذابش کرده؟»
از طرفی، هیچوقت قدرت اعتراف صادقانه را دستکم نگیرید، البته با کمی طنز. اگر واقعاً هیچچیزی درباره کتاب نمیدانید، میتوانید با لحنی دوستانه بگویید: «راستش را بخواهی، هنوز نخواندهام، اما تو همیشه بهترین پیشنهادها را داری. میخواهی خلاصهاش را برایم بگویی؟» این اعتراف، نهتنها حس صداقت شما را منتقل میکند، بلکه به طرف مقابل فرصت میدهد که علاقهاش را با شما به اشتراک بگذارد.
در برخی موارد، ممکن است بخواهید کمی خلاق باشید و مکالمه را به احساسات مرتبط با کتاب هدایت کنید. برای مثال، بپرسید: «وقتی این کتاب را خواندی، چه حسی بهت دست داد؟» یا «به نظرت، اگر این کتاب را بخوانم، چه چیزی دربارهاش برای من جالب خواهد بود؟» این رویکرد، به شما کمک میکند که بدون نیاز به جزئیات، همچنان در مکالمه مشارکت داشته باشید.
اما اگر شرایط خیلی سخت شد، همیشه میتوانید از تکنیک آخر پیر بایار استفاده کنید: تقدیر مبهم و تحسین شاعرانه. بدون اینکه وارد محتوای کتاب شوید، چیزی شبیه این بگویید: «به نظرم این کتاب باید خیلی خاص باشد که اینقدر روی تو تأثیر گذاشته. واقعاً دوست دارم بیشتر دربارهاش بدانم.»
در نهایت، هدف از این مواجهه، نه نمایش دانش شما، بلکه نشان دادن علاقهتان به کسی است که دوستش دارید. همانطور که پیر بایار میگوید، «کتابها بهانهای برای ارتباط انسانی هستند، نه میدان جنگ برای اثبات برتری.» بنابراین، با مهربانی، علاقه و اندکی خلاقیت، میتوانید هر گفتوگویی را به لحظهای دلپذیر و بهیادماندنی تبدیل کنید.
بخش سوم: شیوههای رفتار
شرمسار نبودن: غلبه بر حس گناه درباره نخواندن کتابها
در جامعهای که خواندن به یک فضیلت فرهنگی تبدیل شده، اعتراف به نخواندن یک کتاب میتواند مانند اعلام جرم علیه خودتان باشد. اما چرا باید اینطور باشد؟ چرا باید احساس شرمساری کنیم از اینکه «جنگ و صلح» را نخواندهایم یا هنوز به سراغ «صد سال تنهایی» نرفتهایم؟ پیر بایار در این فصل با صراحت و شوخطبعی به ما یادآوری میکند که نخواندن کتابها، نه تنها یک عیب نیست، بلکه بخشی از زندگی طبیعی در دنیای پر از کتاب است.
اولین قدم برای غلبه بر شرمساری این است که بپذیرید هیچکس نمیتواند همه کتابها را بخواند. حتی بزرگترین دانشمندان و نویسندگان هم نمیتوانند با حجم عظیم آثاری که هر روز منتشر میشود رقابت کنند. تصور کنید که هر سال میلیونها کتاب در سراسر جهان چاپ میشود؛ آیا واقعاً امکان دارد که حتی به گوشهای از این جهان پهناور دسترسی پیدا کنیم؟
دومین گام، تغییر نگاه به مفهوم خواندن است. خواندن، تنها محدود به مرور کلمات روی صفحه نیست. همانطور که بایار اشاره میکند، شنیدن درباره کتابها، ورق زدن آنها، یا حتی فراموش کردن بخشهایی از آنها هم میتواند بخشی از تجربه خواندن باشد. به جای شرمساری از نخواندن، بهتر است بپذیریم که این یک مرحله طبیعی از مواجهه با ادبیات است.
برای نمونه، فرض کنید در جمعی حضور دارید و صحبت از کتاب «اولیس» جیمز جویس میشود. شما میتوانید بدون اینکه لحظهای احساس شرم کنید، بگویید: «این کتاب را هنوز نخواندهام، اما شنیدهام که سبک خاص و روایت پیچیدهاش یک شاهکار مدرنیستی است.» این اعتراف، نه تنها نشاندهنده صداقت شماست، بلکه شما را به گفتوگویی سازنده وارد میکند.
یکی از موانع بزرگ در این زمینه، حس رقابت فرهنگی است. بسیاری از ما فکر میکنیم که نخواندن یک کتاب، جایگاه ما را در میان دیگران پایین میآورد. اما واقعیت این است که هیچکس واقعاً از شما انتظار ندارد که همهچیز را بدانید. مهمتر از خواندن، داشتن علاقه و کنجکاوی نسبت به موضوعات مختلف است.
بایار پیشنهاد میدهد که نخواندن را به عنوان بخشی از هویت فرهنگی خود بپذیرید. حتی میتوانید با طنز به این موضوع نگاه کنید. مثلاً وقتی کسی درباره کتابی که نخواندهاید صحبت میکند، بگویید: «چه خوب که تو خواندهای، حالا میتوانم ازت یاد بگیرم!» این رویکرد نه تنها باعث میشود دیگران احساس خوبی پیدا کنند، بلکه شما را فردی مشتاق یادگیری نشان میدهد.
در نهایت، شرمساری از نخواندن کتابها، یک مانع ذهنی است که باید آن را کنار بگذاریم. به قول بایار: «کتابخواندن درباره ارتباطات انسانی است، نه رقابتهای فرهنگی.» به جای تلاش برای اثبات چیزی که نیستید، به دانستهها و کنجکاویهای خود اعتماد کنید. کتابها همیشه آنجا خواهند بود؛ و شما نیز همیشه فرصتی برای خواندنشان خواهید داشت، اگر واقعاً بخواهید.
تحمیل ایدههایتان: چگونه دیدگاه خود را در مکالمات تقویت کنیم؟
گاهی بهترین دفاع در مواجهه با کتابهایی که نخواندهاید، حمله است! بله، درست خواندید. به جای شرمساری یا انفعال، میتوانید با اعتمادبهنفس ایدههایتان را در گفتوگو تحمیل کنید، حتی اگر آن کتاب را نخوانده باشید. پیر بایار در این فصل با چاشنی طنز نشان میدهد که چگونه میتوان بدون تسلط کامل بر متن، در مکالمهها تسلط کامل بر فضا داشت.
یکی از روشهای کلیدی برای تحمیل ایدههایتان، ایجاد چارچوبی شخصی برای تفسیر کتاب است. اگر درباره کتابی چیزی نمیدانید، کافی است موضوع را به سمت ایدهها و تجربیات خود هدایت کنید. مثلاً اگر صحبت از «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی (Tolstoy’s The Death of Ivan Ilyich) است و شما آن را نخواندهاید، میتوانید بگویید: «این اثر برای من یادآور این است که چطور انسانها اغلب تا لحظههای پایانی زندگیشان معنای واقعی را جستوجو نمیکنند.» حالا شما نه تنها نظر دادهاید، بلکه گفتوگو را به سمت تحلیل شخصی و فلسفی کشاندهاید.
راه دیگر برای تأثیرگذاری، تاکید بر جنبههای کلی و مفهومی کتابهاست. بیشتر کتابها به موضوعاتی بزرگ و جهانی میپردازند: عشق، مرگ، آزادی، قدرت. اگر نمیتوانید وارد جزئیات شوید، کافی است به این مفاهیم اشاره کنید. مثلاً درباره «1984» جورج اورول (George Orwell’s 1984)، نیازی نیست درباره ساختار حزب یا شخصیت وینستون اسمیت صحبت کنید. میتوانید بهسادگی بگویید: «این کتاب یک هشدار جدی درباره خطرات نظارت و از بین رفتن آزادیهای فردی است. فکر میکنم امروز هم کاملاً مرتبط باشد.»
یکی از استراتژیهای دیگر، جابهجا کردن نقشها در گفتوگو است. اگر کسی با شور و هیجان درباره کتابی صحبت میکند، به او فرصت دهید که ایدههایش را با جزئیات بیشتری توضیح دهد. با سؤالات هدفمند، او را به سمت ایدههایی که خودتان میخواهید، هدایت کنید. مثلاً بپرسید: «فکر میکنید پیام اصلی این کتاب با دیدگاه شما درباره جامعه امروز همخوانی دارد؟» این روش به شما اجازه میدهد که ایدههای خود را بهطور غیرمستقیم وارد بحث کنید.
یکی از نکات جالبی که بایار در این فصل مطرح میکند، این است که کتابها به خودی خود بیثبات هستند. هر خوانندهای کتاب را از زاویه دید خود میبیند و تفسیری منحصربهفرد از آن ارائه میدهد. بنابراین، هیچ تفسیری «قطعی» نیست. اگر با اعتمادبهنفس درباره ایدهای صحبت کنید، احتمالاً دیگران آن را بهعنوان یکی از برداشتهای ممکن از کتاب خواهند پذیرفت، حتی اگر خود نویسنده با شما مخالف باشد!
نکته آخر این است که هرگز نگذارید که گفتوگو از کنترل شما خارج شود. اگر احساس کردید بحث به سمتی میرود که ممکن است شما را افشا کند، کافی است با یک جمله کلی اما محکم بحث را جمعبندی کنید. چیزی مثل: «این کتاب نشان میدهد که چطور انسانها همیشه در جستوجوی معنا هستند، و به نظرم این چیزی است که همه ما میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم.» این جمله، نه تنها شما را از وضعیت دشوار نجات میدهد، بلکه به گفتوگو پایانی زیبا و جامع میبخشد.
پیر بایار به ما یاد میدهد که صحبت درباره کتابها، بیش از آنکه به محتوای دقیق آنها وابسته باشد، به توانایی ما در هدایت بحث و تحمیل ایدههایمان مربوط است. پس اگر کتابی را نخواندهاید، نگران نباشید؛ کافی است که با اعتمادبهنفس صحبت کنید، و به یاد داشته باشید که هر گفتوگویی فرصتی برای ارائه دیدگاههای منحصربهفرد شماست.
اختراع کتابها: ایجاد و ابداع کتابهای خیالی برای بحثهای فرهنگی
چه کسی گفته است که کتابی برای وجود داشتن باید نوشته شده باشد؟ پیر بایار در این فصل با شوخطبعی خاص خودش نشان میدهد که چگونه میتوان کتابهایی را که هرگز وجود خارجی نداشتهاند، اختراع کرد و با آنها گفتوگوهای ادبی جذابی خلق کرد. این ایده نهتنها جسورانه است، بلکه ابزاری خلاقانه برای مشارکت در مکالمات فرهنگی و تحت تأثیر قرار دادن دیگران است.
اختراع کتابها در نگاه اول شاید عملی خیالی یا حتی فریبنده به نظر برسد، اما اگر دقیقتر به آن نگاه کنیم، درمییابیم که بسیاری از مکالمات ما درباره کتابها، حتی واقعیترین آنها، به تفسیرها و بازآفرینیهایی خیالی شباهت دارد. وقتی درباره کتابی صحبت میکنید که آن را نخواندهاید، عملاً در حال بازسازی آن بر اساس تصورات، شنیدهها و دانستههای پیشین خود هستید. بنابراین، اختراع کامل یک کتاب، تنها گامی جسورانهتر در همین مسیر است.
فرض کنید در جمعی هستید که بحث درباره ادبیات مدرن و نویسندگانی مانند جیمز جویس یا فرانتس کافکا داغ است. شما میتوانید بهراحتی کتابی تخیلی خلق کنید و بگویید: «آیا اثر کمتر شناختهشدهای از کافکا به نام شهر و بادها (The City and the Winds) را خواندهاید؟ این کتاب درباره شهری است که بادهای آن ذهن ساکنان را به بازی میگیرند. به نظر من این اثر، نگاهی دیگر به مفاهیم انزوا و بیگانگی دارد که در کارهای دیگر کافکا هم دیده میشود.» این ادعا، نه تنها جالب و اصیل به نظر میرسد، بلکه احتمالاً هیچکس جرات نخواهد کرد صحت آن را به چالش بکشد.
یکی از مزایای اختراع کتابها این است که شما میتوانید ایدهها و تفکرات خود را بدون محدودیتهای متن واقعی بیان کنید. میتوانید کتابی را تصور کنید که دقیقاً نمایانگر چیزی باشد که میخواهید دربارهاش صحبت کنید. برای مثال، اگر بخواهید درباره تغییرات اجتماعی حرف بزنید، کافی است یک کتاب خیالی در این زمینه بسازید و بگویید: «کتابی هست که مدتهاست ذهن مرا درگیر کرده: آسمان شکسته نوشته مارتین گرین. این اثر، در قالب یک داستان علمیتخیلی، به ما نشان میدهد که چگونه تغییرات کوچک در جوامع میتواند انقلابی بزرگ ایجاد کند.»
البته، بایار با ظرافت اشاره میکند که اختراع کتابها نیازمند کمی مهارت و ظرافت است. مهمترین نکته این است که کتابی که اختراع میکنید، باید تا حدی باورپذیر باشد. برای این کار، از نامهای نویسندگان واقعی، سبکهای آشنا و موضوعاتی که در بحث مطرح شده استفاده کنید. به این ترتیب، کتاب خیالی شما هم به نظر واقعی میآید و هم با فضای مکالمه هماهنگ میشود.
از سوی دیگر، اختراع کتابها نهتنها راهی برای بیان خلاقانه ایدههاست، بلکه به شما این امکان را میدهد که خود را فردی با اطلاعات گسترده نشان دهید. هیچکس انتظار ندارد که شما تمام کتابهای واقعی را خوانده باشید، اما اگر بتوانید کتابی خیالی با جزئیاتی جذاب بسازید، نشان میدهید که تخیل و خلاقیت شما مرزی نمیشناسد.
در نهایت، اختراع کتابها به ما یادآوری میکند که ادبیات، بیش از هر چیز، ابزاری برای گفتوگو و تبادل ایدههاست. واقعیت یا تخیل بودن یک کتاب، اهمیتی ندارد؛ مهم این است که چگونه از آن برای ایجاد ارتباط و الهامبخشی استفاده میکنیم. به قول پیر بایار، «ادبیات نه در صفحات کتاب، که در ذهن کسانی زنده است که دربارهاش صحبت میکنند، حتی اگر کتابی وجود خارجی نداشته باشد.»
صحبت درباره خودتان: استفاده از کتابها به عنوان بستری برای روایت زندگی شخصی
کتابها شاید ظاهراً درباره داستانها، ایدهها، یا شخصیتهای دیگر باشند، اما حقیقت این است که بیشتر اوقات، وقتی درباره کتابی صحبت میکنیم، در واقع داریم درباره خودمان حرف میزنیم. پیر بایار در این فصل با طنز هوشمندانهای نشان میدهد که چگونه مکالمات ادبی میتوانند فرصتی برای بازتاب شخصیت، تجربیات، و دیدگاههای ما باشند، حتی اگر آن کتاب را نخوانده باشیم.
یکی از راههای کلیدی برای صحبت درباره خودتان از طریق کتابها، اتصال ایدههای کتاب به تجربیات شخصیتان است. تصور کنید که کسی درباره «جنایت و مکافات» داستایوفسکی (Dostoevsky’s Crime and Punishment) صحبت میکند و شما آن را نخواندهاید. به جای تلاش برای بحث درباره جزئیات، میتوانید بگویید: «این کتاب من را یاد زمانی میاندازد که درباره مفهوم گناه و اخلاق خیلی فکر میکردم. به نظرم همه ما در برهههایی از زندگیمان با این موضوع دستوپنجه نرم کردهایم.» به این ترتیب، مکالمه را به سمتی میبرید که درباره دیدگاهها و تجربیات خودتان صحبت کنید.
این رویکرد نهتنها شما را از ضرورت تسلط به متن کتاب معاف میکند، بلکه نشان میدهد که چگونه مفاهیم بزرگ ادبیات با زندگی شخصی ما پیوند دارند. شما از یک اثر استفاده میکنید تا تصویری از خودتان ارائه دهید و بهنوعی مخاطب را به شناخت بهترتان دعوت کنید.
راه دیگر، بیان تأثیرات کلی کتابها بر زندگیتان است. اگر کتابی را بهطور کامل نخواندهاید، میتوانید درباره احساسی که نسبت به آن دارید یا ایدهای که از آن الهام گرفتهاید صحبت کنید. مثلاً اگر کسی درباره «کیمیاگر» پائولو کوئلیو (Paulo Coelho’s The Alchemist) حرف میزند، میتوانید بگویید: «من همیشه به جستوجوی درونی و دنبال کردن رویاها علاقهمند بودهام. به نظرم این کتاب درباره همین موضوعات است، درست است؟» این جمله، نهتنها نشان میدهد که شما علاقهمند به موضوع هستید، بلکه اجازه میدهد مخاطب درباره کتاب بیشتر توضیح دهد.
پیر بایار در این فصل تأکید میکند که کتابها بهانهای برای کشف خودمان هستند. وقتی درباره یک اثر ادبی صحبت میکنیم، اغلب در حال بیان دیدگاهها و اولویتهای شخصی خودمان هستیم. این رویکرد، گفتوگوها را از سطح اطلاعات خام فراتر میبرد و به فضایی عمیقتر و انسانیتر وارد میکند.
یکی از نکات جالب این است که میتوانید از هر کتابی، حتی کتابی که نخواندهاید، برای بیان دیدگاههای شخصیتان استفاده کنید. کافی است موضوع اصلی کتاب را بشناسید و آن را به جنبهای از زندگی خودتان مرتبط کنید. اگر درباره «1984» جورج اورول (George Orwell’s 1984) بحث میشود، میتوانید بگویید: «من همیشه درباره خطرات از دست دادن آزادیهای فردی نگران بودهام. فکر میکنم این کتاب هم به همین مسئله میپردازد، درست است؟» این رویکرد، شما را در جایگاه کسی قرار میدهد که دغدغههای مشابه با نویسنده دارد.
در نهایت، صحبت درباره کتابها، فرصتی برای ارتباط برقرار کردن با دیگران است. وقتی دیدگاهها و تجربیات خودتان را با ادبیات پیوند میدهید، به گفتوگو معنا و جذابیتی خاص میبخشید. به قول بایار: «کتابها، آینهای هستند که در آنها خودمان را میبینیم، حتی اگر هرگز صفحاتشان را ورق نزده باشیم.» بنابراین، بدون نگرانی از نخواندن یک کتاب، از آن برای روایت داستان خودتان استفاده کنید.
نتیجهگیری: کتابخواندن بهعنوان سفری غیرخطی
خواندن همیشه درباره عبور از صفحه اول به صفحه آخر نیست. خواندن، سفر است؛ سفری که مسیر آن در هر قدم میتواند تغییر کند، گاه مستقیم و روشن، و گاه پیچیده و مبهم. هر کتابی که در مسیرمان قرار میگیرد، صرفنظر از اینکه آن را کامل بخوانیم یا تنها دربارهاش بشنویم، مانند فانوسی است که نورش نهتنها کتاب را روشن میکند، بلکه گوشههای تاریک ذهن و قلبمان را نیز به چالش میکشد.
پیر بایار در سراسر این کتاب، با ظرافت و شوخطبعی، یک حقیقت عمیق را آشکار میکند: کتابخواندن، یک عمل مکانیکی نیست؛ یک تجربه انسانی است. ما از کتابها انتظار نداریم که تنها با واژههایشان ما را تغییر دهند، بلکه آنها را به عنوان دریچههایی میبینیم که به سوی فهم جدید از خودمان و دیگران باز میشوند.
به لحظاتی فکر کنید که کتابی در قفسه دیدهاید و تنها نامش در ذهن شما جرقهای روشن کرده است. شاید هرگز آن را باز نکردهاید، اما همان نام یا جلد، شما را به فکر واداشته، ایدهای جدید به ذهن شما داده یا حتی احساس خاصی را برانگیخته است. این لحظهها به ما یادآوری میکنند که کتابها فقط در خواندنشان معنا نمییابند؛ بلکه در تأثیری که بر ذهن و زندگی ما میگذارند، زنده میشوند.
سفر کتابخواندن، سفری غیرخطی است، زیرا هر کتاب برای هرکسی داستان متفاوتی تعریف میکند. همانطور که ممکن است از میان صفحات یک رمان، زندگی خودمان را پیدا کنیم، گاهی هم ممکن است تنها با شنیدن نام یا خلاصهای از آن، در دنیای دیگری غرق شویم. کتابها، پلی میان گذشته و حال، تخیل و واقعیت، و بین انسانها هستند.
اما مهمتر از همه، این سفر به ما اجازه میدهد که خودمان را بیابیم. هر کتابی که میخوانیم یا دربارهاش صحبت میکنیم، فرصتی است برای گفتن چیزی از درون خودمان، برای ارتباط برقرار کردن، برای بازتاب دادن خودمان در جهان بزرگتری که در آن زندگی میکنیم.
پیر بایار در پایان، ما را به پذیرش یک واقعیت دعوت میکند: همه کتابها را نمیتوان خواند، همه جزئیات را نمیتوان به خاطر سپرد، و نیازی هم نیست. مهم این است که چگونه با کتابها ارتباط برقرار کنیم، چگونه از آنها به عنوان ابزارهایی برای گفتگو، تفکر و کشف استفاده کنیم.
کتابخواندن، سفر به سوی ناشناختههاست. مهم نیست که این سفر را با تمام جزئیات طی کنیم یا تنها در حاشیههایش قدم بزنیم. مهم این است که در مسیر این سفر، یاد بگیریم، احساس کنیم و تغییر کنیم. هر کتاب، خواه خواندهشده باشد یا نخوانده، دری است که ما را به دنیایی وسیعتر میبرد. پس بهجای نگرانی از آنچه نخواندهایم، به آنچه یاد گرفتهایم و آنچه هنوز منتظر کشف است، فکر کنیم.
این سفر، داستان ماست. داستانی که هر روز با هر کتاب جدید، یا حتی با هر گفتوگو درباره یک کتاب، ادامه پیدا میکند. و اینگونه است که ما، در میان کتابها، در میان کلمات، و در میان لحظههای ناتمام، به خودمان نزدیکتر میشویم.
طنز پیر بایار: هنر نخواندن با خنده
پیر بایار، استادانه مرز میان فلسفه و طنز را در هم میشکند و در کتاب چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم صحبت کنیم؟، با چاشنی طنز، ما را دعوت میکند تا به نخواندنمان افتخار کنیم. در ادامه، برخی از بخشهای بامزه و تفکربرانگیز این کتاب را میخوانید که نشاندهنده نبوغ طنزآمیز اوست:
سرنوشت فراموشی:
بایار با کنایهای زیرکانه مینویسد:
«بسیاری از کتابهایی که خواندهایم، در حافظهمان مثل یک قطره آب در شن گم میشوند. اما نگران نباشید؛ این فراموشی، بخشی از شکوه انسانی ماست. اگر هرچه میخواندیم به یاد میآوردیم، احتمالاً دیگر جایی برای مکالمات ادبی نمیماند.»
چگونه نویسنده را فریب دهیم؟
در مواجهه با نویسندهای که از شما میپرسد نظر واقعیتان درباره کتابش چیست، بایار میگوید:
«مهمترین کار این است که هرگز با جزئیات وارد بحث نشوید. اگر بخواهید جزئیات بدهید، نویسنده فوراً متوجه میشود که کتابش را نخواندهاید. پس کافی است بگویید: “کتاب شما عمیقاً الهامبخش بود و مرا به فکر فرو برد.” نویسندگان عاشق این جملات هستند، چون هیچکس نمیداند دقیقاً چه معنایی دارند!»
کتابهای خیالی، راهی برای فرار:
بایار پیشنهاد میدهد که اگر در بحثی گیر کردید، میتوانید به سادگی کتابی خیالی اختراع کنید:
«شما میتوانید کتابی به نام سایههای روشن زندگی به نویسندگی “نیکلاس گرین” را معرفی کنید. کسی نخواهد پرسید این نویسنده کیست، چون احتمالاً خودش هم به اندازه شما تظاهر میکند که همهچیز را میداند!»
کتابخوانی دروغین، یک فضیلت؟
بایار، با طنزی عمیق، میگوید:
«مردم معمولاً فکر میکنند کتابخوانی یک وظیفه اخلاقی است. اما بیایید صادق باشیم: بیشتر کسانی که کتاب میخوانند، این کار را انجام میدهند تا در جمعها جذابتر به نظر برسند. پس چرا وقت را تلف کنیم؟ نخواندن و نشان دادن علاقه به کتابها هم میتواند همان تأثیر را داشته باشد!»
نبوغ فراموشی:
بایار درباره قدرت فراموش کردن مینویسد:
«اگر به یاد نیاورید که در یک کتاب چه اتفاقی افتاده، نیازی نیست عذرخواهی کنید. در واقع، میتوانید بگویید که نویسنده آنقدر باهوش بوده که شما را درگیر موضوعات بزرگتر کرده است. مثلاً اگر کسی از شما پرسید: “چرا اسم شخصیت اصلی را فراموش کردهاید؟” پاسخ دهید: “چون تمام مدت در حال فکر کردن به پیام اخلاقی داستان بودم.”»
پیر بایار در کتابش به ما یادآوری میکند که زندگی، بیش از آن کوتاه است که برای احساس گناه به خاطر نخواندن کتابها صرف شود. او با طنز گزندهاش، هنر بیاعتنایی زیرکانه را به ما میآموزد و ما را تشویق میکند که نهتنها از نخواندن خجالت نکشیم، بلکه از آن به عنوان فرصتی برای کشف خلاقانه خودمان بهره بگیریم.
کتاب پیشنهادی: