فهرست مطالب
در گفتگوی سوم کتاب حرفه؛ داستاننویس ۲ اثر فرانک ای. دیکسون و ساندرا اسمیت، متوجه شدیم که برای حفظ هماهنگی در داستان و باورپذیر کردن انگیزههای شخصیتها، نویسنده باید مجموعه قوانینی را که خود خلق کرده است، به طور واضح تعیین و دنبال کند. این قوانین باید شامل اصول فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی دنیای داستان باشند و نباید در طول داستان شکسته شوند.
برای این کار میتوان از تکنیکهایی مانند تعیین دقیق ژانر، تهیه پیشنویس قوانین، استفاده از نمودارها و نقشهها، و نمایش غیرمستقیم قوانین از طریق اعمال و دیالوگهای شخصیتها استفاده کرد. انگیزههای شخصیتها نیز باید به آرامی و به عنوان بخشی از یک مجموعه هماهنگ وارد داستان شوند و نباید به صورت مستقیم بیان شوند. بازبینی و اصلاح مکرر، ایجاد محدودیتها و مشورت با دیگران نیز به حفظ هماهنگی و باورپذیری داستان کمک میکنند. اکنون ادامه گفتگو.
User
مهربانی ممنوع: افزایش کشمکش در داستان
با شخصیتهای داستان خود بد رفتاری کنید. داستانها همانند زندگی عادی و روزمره ما نیست. کشمکش لازمه داستان است و داستان را جذاب میکند پس با مهربانی با شخصیتهای داستان رفتار نکنید و سادهترین راهها را پیش پای آنها نگذارید و سعی نکنید شخصیتها به سادهترین راه، مشکلات داستان را حل کنند. جذابیت چنین داستان بدون کشمکشی کجاست؟ باید به مقاومت درونی خود برای حمایت و کمک کردن به شخصیتهای داستان خود غلبه کنید و در فرآیندی آگاهانه و مبتنی بر برنامهریزی روی کشمکش داستان کار کنید. بگذارید کشمکشها بارها در داستان به اوج خود برسند و از زمین زدن شخصیتهای داستان خود هراسی نداشته باشید.
User
راهکارهایی برای افزایش کشمکش در داستان بدون استفاده از کلیشهها
چه راهکارهایی برای افزایش تنش و کشمکش در داستان بدون استفاده از کلیشهها وجود دارد؟
ChatGPT
ایجاد تعارضات داخلی و پیچیده
توضیح: بهجای تکیه بر تعارضات خارجی ساده، تعارضات درونی پیچیدهای برای شخصیتها ایجاد کنید که ریشه در ارزشها، باورها و تجربیات شخصی آنها دارد.
مثال: شخصیتی که بین وفاداری به خانواده و دستیابی به آرزوهای شخصی خود دچار کشمکش است.
شخصیتهای چندبعدی و خاکستری
توضیح: بهجای شخصیتهای کاملاً خوب یا بد، شخصیتهای چندبعدی با انگیزهها و ضعفهای انسانی بسازید. این نوع شخصیتها میتوانند تنشهای طبیعیتری ایجاد کنند.
مثال: یک شخصیت مثبت که در موقعیتهای خاص تصمیمات اخلاقی دشوار میگیرد و گاهی به اشتباهاتی دچار میشود.
افشای تدریجی اطلاعات
توضیح: اطلاعات کلیدی را به تدریج و در طول داستان افشا کنید. این کار باعث میشود که تنش و کنجکاوی خواننده تا پایان داستان حفظ شود.
مثال: گذشته مرموز یک شخصیت که به تدریج و از طریق فلشبکها یا یادداشتهای قدیمی افشا میشود.
استفاده از محیط و فضای داستان
توضیح: از محیط و فضای داستان برای افزایش تنش استفاده کنید. محیطهای بسته، شرایط آب و هوایی سخت یا مکانهای ناشناخته میتوانند حس تعلیق و نگرانی را تقویت کنند.
مثال: داستانی که در یک جزیره دورافتاده و در شرایط آب و هوایی بد جریان دارد، جایی که شخصیتها باید برای زنده ماندن تلاش کنند.
تضادهای فرهنگی و اجتماعی
توضیح: تضادهای فرهنگی و اجتماعی میتوانند منبع خوبی برای کشمکشهای غیرکلیشهای باشند. بررسی برخورد شخصیتها با ارزشها و قوانین متفاوت میتواند تنشهای جالبی ایجاد کند.
مثال: داستانی که در آن شخصیت اصلی با ارزشهای متفاوت فرهنگی و اجتماعی در کشور یا جامعهای جدید مواجه میشود.
زمانبندی و محدودیتهای زمانی
توضیح: محدودیتهای زمانی میتوانند تنش را افزایش دهند. شخصیتها باید در مدت زمان محدودی مشکلات خود را حل کنند که این امر باعث فشار و اضطراب بیشتری میشود.
مثال: یک شخصیت که باید در مدت کوتاهی مدارک مهمی را پیدا کند تا از وقوع یک فاجعه جلوگیری کند.
تضادهای اخلاقی
توضیح: ایجاد موقعیتهای اخلاقی پیچیده که در آن شخصیتها باید بین دو یا چند انتخاب دشوار تصمیم بگیرند. این نوع کشمکشها عمیقتر و جذابتر هستند.
مثال: یک پزشک که باید تصمیم بگیرد کدام یک از دو بیمار نیازمند به یک عضو پیوندی را نجات دهد.
روابط پیچیده و تغییرپذیر
توضیح: روابط پیچیده و پویای بین شخصیتها میتواند منبع خوبی برای ایجاد کشمکش باشد. تغییرات در روابط و خیانتها میتوانند به طور طبیعی تنش ایجاد کنند.
مثال: دو دوست نزدیک که بر سر یک فرصت شغلی رقابت میکنند و این رقابت باعث میشود دوستیشان به خطر بیفتد.
استفاده از نمادها و اشیا
توضیح: استفاده از نمادها و اشیای خاص که دارای معنای عمیقتری هستند و به تدریج معنای آنها آشکار میشود. این میتواند به تنش و جذابیت داستان اضافه کند.
مثال: یک گردنبند با نماد خاصی که هر بار در طول داستان ظاهر میشود و در نهایت معنای واقعی آن فاش میشود.
پیشبینی ناپذیری و پیچشهای داستانی
توضیح: از پیچشهای داستانی غیرمنتظره استفاده کنید تا خواننده را شگفتزده کنید. این کار باعث میشود که خواننده تا پایان داستان در تعلیق بماند.
مثال: شخصیتی که به نظر میرسد متحد اصلی قهرمان داستان است، در لحظه حساس به یک دشمن تبدیل میشود.
با استفاده از این تکنیکها، میتوانید تنش و کشمکشهای جذاب و غیرکلیشهای در داستان خود ایجاد کنید و خواننده را تا پایان داستان درگیر نگه دارید.
User
اوج کشمکش: کجا و چگونه؟
در چه نقاطی از داستان باید کشمکشها به اوج خود برسند تا تأثیر بیشتری بر خواننده داشته باشند؟
ChatGPT
برای اینکه کشمکشها تأثیر بیشتری بر خواننده داشته باشند، باید بهطور استراتژیک در نقاط کلیدی داستان به اوج خود برسند. این نقاط شامل موارد زیر است:
1. نقطه عطف اول (End of Act 1)
زمان: پایان بخش اول داستان
توضیح: این نقطه جایی است که داستان از معرفی شخصیتها و محیط عبور میکند و وارد بحران اصلی میشود. در این نقطه، کشمکش اولیه باید به اوج برسد تا خواننده مشتاق دنبال کردن داستان شود.
مثال: قهرمان داستان با چالشی بزرگ روبرو میشود که مسیر زندگی او را تغییر میدهد.
2. میانه داستان (Midpoint)
زمان: میانه داستان
توضیح: در این نقطه، کشمکش به نقطه اوج میانی میرسد که باعث میشود داستان به سطح جدیدی از تنش و درام برسد. این نقطه میتواند تغییرات عمدهای در مسیر داستان ایجاد کند.
مثال: قهرمان اطلاعات یا توانایی جدیدی به دست میآورد که او را به مرحله بعدی داستان هدایت میکند.
3. نقطه عطف دوم (End of Act 2)
زمان: پایان بخش دوم داستان
توضیح: در این نقطه، کشمکشها باید به حداکثر خود برسند و قهرمان داستان باید با بزرگترین چالش خود روبرو شود. این نقطه معمولاً شامل یک بحران بزرگ یا شکست موقتی است.
مثال: قهرمان شکست خورده یا فریب خورده است و باید تصمیم بگیرد که چگونه ادامه دهد.
4. اوج داستان (Climax)
زمان: نزدیک به پایان داستان
توضیح: اوج داستان جایی است که کشمکش اصلی به نهایت خود میرسد و قهرمان باید بزرگترین تصمیم یا اقدام خود را انجام دهد. این نقطه باید حداکثر تنش و درام را داشته باشد.
مثال: قهرمان با دشمن اصلی مواجه میشود و سرنوشت داستان در این نقطه تعیین میشود.
5. نقطه فرود (Falling Action)
زمان: پس از اوج داستان
توضیح: پس از اوج داستان، باید کشمکشها به تدریج کاهش یابد و نتایج اقدامات قهرمان نشان داده شود. این بخش کمک میکند تا داستان به پایان منطقی و رضایتبخشی برسد.
مثال: قهرمان با پیامدهای تصمیمات خود مواجه میشود و روابط و وضعیت نهایی شخصیتها روشن میشود.
6. پایان (Resolution)
زمان: پایان داستان
توضیح: در پایان داستان، کشمکشها به طور کامل حل میشوند و خواننده با حس رضایت داستان را ترک میکند. این بخش باید نشان دهد که چگونه شخصیتها از کشمکشها عبور کرده و تغییر کردهاند.
مثال: قهرمان به هدف خود رسیده یا از تجربهها درس گرفته است و به زندگی جدیدی وارد میشود.
کاربرد عملی در داستان
برای مثال، در رمان “ارباب حلقهها” نوشته جی. آر. آر. تالکین:
نقطه عطف اول: فرودو تصمیم میگیرد که حلقه را به ریوندل ببرد، شروع ماجراجویی اصلی.
میانه داستان: در موریا، گندالف در برابر بالروگ میافتد، تغییر بزرگ در گروه.
نقطه عطف دوم: فرودو و سم به تنهایی سفر خود را ادامه میدهند، تصمیم مهم برای ادامه ماجراجویی.
اوج داستان: نبرد نهایی در برابر سائورون و تلاش فرودو برای نابودی حلقه.
نقطه فرود: پس از نابودی حلقه، تاثیرات جنگ و بازگشت به شایر.
پایان: بازگشت فرودو به شایر و نشان دادن تغییرات او و دوستانش.
استفاده از این نقاط کلیدی به نویسنده کمک میکند تا کشمکشها را به شکلی موثر و تأثیرگذار در داستان بگنجاند و خواننده را به طور مستمر درگیر نگه دارد.
User
انواع پایان برای داستانهایی با کشمکشهای شدید
چه نوع پایانهایی برای داستانهایی با کشمکشهای شدید مناسبتر است و چگونه میتوان این پایانها را به شکلی رضایتبخش طراحی کرد؟
ChatGPT
1. پایان پیروزمندانه (Triumphant Ending)
مناسب برای: داستانهایی که شخصیتها بر کشمکشهای خود غلبه میکنند و به اهداف خود میرسند.
چگونه طراحی کنیم:
بستهبندی مناسب: همه خطوط داستانی را ببندید و اطمینان حاصل کنید که همه مسائل حل شدهاند.
رشد شخصیت: نشان دهید که شخصیتها چگونه از کشمکشها عبور کرده و رشد کردهاند.
پاداش برای تلاش: نتایج مثبت تلاشها و فداکاریهای شخصیتها را نشان دهید.
مثال: در پایان سهگانه “ارباب حلقهها”، نابودی حلقه و بازگشت صلح به سرزمین میانه.
2. پایان تلخ و شیرین (Bittersweet Ending)
مناسب برای: داستانهایی که شخصیتها به بخشی از اهداف خود میرسند اما هزینههای زیادی را متحمل میشوند.
چگونه طراحی کنیم:
تعادل احساسات: نقاط قوت و ضعف پایان را به تعادل برسانید.
واقعگرایی: تأثیرات واقعی و پیامدهای کشمکشها را نشان دهید.
آموزش و عبرت: از طریق پایان داستان، نکاتی اخلاقی یا فلسفی ارائه دهید.
مثال: در “هری پاتر و یادگاران مرگ”، هری پیروز میشود اما با از دست دادن دوستان و عزیزانش مواجه است.
3. پایان باز (Open Ending)
مناسب برای: داستانهایی که نیاز به پایان قطعی ندارند یا به دنبال ایجاد تفکر و بحث در خوانندگان هستند.
چگونه طراحی کنیم:
ایجاد سوالات: سوالات و نکات باز را بگذارید که خواننده بتواند درباره آنها فکر کند.
انعکاس شخصیت: پایان را به گونهای طراحی کنید که شخصیتها همچنان در حال تغییر و تحول باشند.
عدم قطعیت: نقاط داستانی را به گونهای باز بگذارید که امکان تفسیرهای مختلف وجود داشته باشد.
مثال: در فیلم “تلقین” (Inception)، پایان با چرخش نهایی توتم و عدم قطعیت آن.
4. پایان تراژیک (Tragic Ending)
مناسب برای: داستانهایی که با شکست، مرگ یا فاجعه به پایان میرسند.
چگونه طراحی کنیم:
احساسات عمیق: تأثیر عاطفی قوی ایجاد کنید که خواننده را عمیقاً درگیر کند.
منطق داستانی: اطمینان حاصل کنید که پایان تلخ منطقی و قابل پیشبینی از نظر داستانی باشد.
پیام یا عبرت: از طریق تراژدی، پیام یا درس مهمی ارائه دهید.
مثال: در “رومئو و ژولیت”، مرگ عاشقان جوان به دلیل اشتباهات و سوءتفاهمات.
5. پایان بازسازی (Redemptive Ending)
مناسب برای: داستانهایی که شخصیتها از طریق فداکاری یا تغییرات عمیق شخصیتی نجات پیدا میکنند.
چگونه طراحی کنیم:
رستگاری شخصیت: نشان دهید که شخصیتها چگونه از اشتباهات خود یاد گرفته و تغییر کردهاند.
فداکاری: عمل فداکارانه یا تغییر عمیق شخصیتها را به تصویر بکشید.
امید و بازسازی: پایان را با پیام امید و امکان بازسازی ارائه دهید.
مثال: در “کریسمس کارول” (A Christmas Carol)، اسکروج پس از دیدار با ارواح تغییر میکند و به انسان بهتری تبدیل میشود.
طراحی پایان رضایتبخش
پایانبندی خطوط داستانی: اطمینان حاصل کنید که همه خطوط داستانی به طور منطقی به پایان برسند.
بازبینی کشمکشها: تمام کشمکشهای اصلی و فرعی را حل و فصل کنید.
توسعه شخصیتها: تغییرات و رشد شخصیتها را نشان دهید و به خواننده بگویید که شخصیتها چگونه از تجربیات خود بهره بردهاند.
پیام نهایی: پیام یا درس نهایی داستان را به طور ضمنی یا صریح ارائه دهید.
ارتباط عاطفی: پایان داستان باید از نظر عاطفی خواننده را تحت تأثیر قرار دهد و احساسات او را برانگیزد.
منطق داستانی: اطمینان حاصل کنید که پایان داستان با منطق و قوانین داخلی داستان سازگار است.
با استفاده از این رویکردها، میتوانید پایانهای مختلفی را برای داستانهایی با کشمکشهای شدید طراحی کنید که هم رضایتبخش و هم تأثیرگذار باشند.
User
جذابیت و تأثیر حسی در داستانهای بدون پیرنگ
پیرنگ بعضی از داستانها گاهی چنان با مهارت ساخته شده است که گاهی دیده نمیشود. خیلی زود درباره پیرنگ داستانها قضاوت نکنید و مُهر بیپیرنگی به داستانها نزنید. گاهی باید بهجای ظاهر داستان به استخوانبندی داستان توجه کنید. اما بعضی از داستانها واقعا پیرنگی ندارند. این داستانهای بدون پیرنگ را میتوان داستانهای برنامهریزی شده هم نامید. داستان برنامهریزی شده به پیرنگ یا سایر عناصری که در داستانهای دارای پیرنگ میبینید، نیازی ندارند. این نوع داستانها خیلی بیشتر از ناداستانهایی هستند که ممکن است در نگاه اول بهنظر بیایند. آنها یک ویژگی منحصربهفرد دارند: تاثیر و جاذبه حسی.
در داستانهای بدون پیرنگ، چگونه میتوان جذابیت و تاثیر حسی ایجاد کرد؟
ChatGPT
ایجاد جذابیت و تأثیر حسی در داستانهای بدون پیرنگ
داستانهای بدون پیرنگ سنتی، بهجای تکیه بر ساختارهای روایی کلاسیک، بر احساسات، توصیفات و لحظات معنادار تمرکز دارند. در اینجا راهکارهایی برای ایجاد جذابیت و تأثیر حسی در این نوع داستانها ارائه میشود:
استفاده از توصیفات حسی قوی
توضیح: توصیفات دقیق و زنده از محیط، صداها، بوها، طعمها و احساسات فیزیکی میتوانند خواننده را عمیقاً در داستان غوطهور کنند.
مثال: توصیف یک روز بارانی با جزئیات دقیق از صدای قطرات باران، بوی خاک خیس و حس سرما.
تمرکز بر شخصیتپردازی عمیق
توضیح: خلق شخصیتهای پیچیده و چندبعدی که احساسات و انگیزههای قوی دارند، میتواند داستان را جذاب و باورپذیر کند.
مثال: نشان دادن افکار درونی، واکنشها و تغییرات ظریف در رفتار شخصیتها.
ایجاد لحظات احساسی
توضیح: خلق لحظات احساسی و عاطفی که باعث ارتباط عمیقتر خواننده با داستان شود.
مثال: صحنهای که در آن شخصیت اصلی با دوست قدیمی خود پس از سالها دوباره دیدار میکند.
بازی با زبان و سبک نوشتاری
توضیح: استفاده از زبان غنی، سبکهای مختلف نوشتاری و بازی با کلمات میتواند تجربه خواندن را لذتبخشتر کند.
مثال: نوشتن داستان به صورت شعرگونه یا استفاده از جملات کوتاه و تیز برای ایجاد ریتم.
فضاسازی دقیق و موثر
توضیح: خلق فضایی که به داستان عمق بیشتری ببخشد و حال و هوای خاصی را به خواننده منتقل کند.
مثال: توصیف یک کافه دنج با نور ملایم و موسیقی آرام در پسزمینه.
استفاده از نمادها و استعارهها
توضیح: استفاده از نمادها و استعارهها برای اضافه کردن لایههای معنایی به داستان.
مثال: یک پرنده در قفس که نمادی از آزادی ازدسترفته شخصیت است.
نمایش احساسات بهجای گفتن
توضیح: بهجای توضیح مستقیم احساسات شخصیتها، آنها را از طریق اعمال و واکنشهایشان نشان دهید.
مثال: نشان دادن گریه کردن شخصیت بهجای گفتن “او غمگین بود”.
تمرکز بر لحظات کوچک و جزئیات
توضیح: تمرکز بر جزئیات کوچک و لحظات روزمره که ممکن است در داستانهای بزرگ نادیده گرفته شوند.
مثال: توصیف یک فنجان قهوه داغ و لحظهای که شخصیت آن را با آرامش مینوشد.
ایجاد تضادهای ظریف و درونی
توضیح: ایجاد تضادهای درونی و ظریف در شخصیتها و موقعیتها میتواند تنش و جذابیت ایجاد کند.
مثال: شخصیت اصلی که بین احساس امنیت در خانه و آرزوی ماجراجویی در جهان دچار تردید است.
بهکارگیری ساختارهای غیرمعمول
توضیح: استفاده از ساختارهای غیرمعمول مانند روایت غیرخطی، جریان آگاهی و تغییر دیدگاهها.
مثال: نوشتن داستان از دیدگاههای مختلف شخصیتها یا استفاده از فلشبکها و فلشفورواردها.
مثال عملی
داستان کوتاه: غروب در کافه
توصیف محیط: نور ملایم غروب از پنجرههای بزرگ کافه به داخل میتابد و فضا را با رنگهای نارنجی و طلایی پر میکند. بوی قهوه تازه دمکشیده در هوا پراکنده است و صدای ملایم موسیقی جاز در پسزمینه شنیده میشود.
شخصیتپردازی: سارا، زنی با موهای خرمایی بلند و چشمان سبز، در گوشهای از کافه نشسته و به آرامی قهوهاش را مینوشد. او هر از گاهی به ساعتش نگاه میکند و لبخند محوی روی لبهایش شکل میگیرد. جان، مردی با ریش کوتاه و عینک دودی، از در وارد میشود و به سمت میز سارا میرود.
لحظات احساسی: وقتی جان مینشیند، سارا با دیدن او اشک در چشمانش جمع میشود، اما سعی میکند لبخند بزند. جان دستش را روی دست سارا میگذارد و بدون هیچ حرفی، احساسات عمیقشان را با نگاهشان به هم منتقل میکنند.
استفاده از زبان و سبک: جملات کوتاه و تیز برای توصیف حرکات و احساسات به کار میروند. “سارا لبخند زد. جان نگاهش کرد. اشکها پنهان شدند.”
نمادها و استعارهها: فنجان قهوهای که سارا با دستانش گرم نگه میدارد، نمادی از تلاش او برای حفظ گرما و امید در زندگی است.
جزئیات: جان کتابی با خود آورده که جلد آن خراشیده و کهنه است. او آن را به سارا میدهد. این کتاب نمادی از گذشته مشترک آنهاست که هنوز ارزشمند است.
User
توصیفات و اعمال شخصیتها برای نشان دادن سلسلهمراتب
اگر شخصیت داستان شما بهیادماندنی نباشد، اصلا داستانی ندارید. هر شخصیتی که نتواند از صحنهای تا صحنه دیگر در ذهن خواننده بماند، برای نویسنده بیفایده است. اما یادمان باشد که اهمیت تمام شخصیتهای داستان با هم برابر نیست و نباید تلاش کنید که همه شخصیتها به یک اندازه بهیادماندنی شوند. تلاش کنید در داستان خود سلسلهمراتب شخصیتهای خود را رعایت کنید تا خواننده بتواند درجه اهمیت شخصیتهای داستان شما را درک کند.
چگونه میتوانید از توصیفات و اعمال شخصیتها برای نشان دادن سلسلهمراتب و درجه اهمیت آنها استفاده کنید؟
ChatGPT
برای نشان دادن سلسلهمراتب و درجه اهمیت شخصیتها در داستان، میتوانید از تکنیکهای مختلفی در توصیفات و اعمال آنها استفاده کنید. در زیر به چندین روش کارآمد اشاره میشود:
1. توصیف جزئیات فیزیکی و ظاهری
شخصیتهای اصلی: توصیف دقیق و پرجزئیات از ظاهر شخصیتهای اصلی، شامل لباسها، حالات چهره و ویژگیهای بدنی.
شخصیتهای فرعی: توصیفهای کلی و کمجزئیاتتر.
مثال: “چشمان نافذ و آبی الکساندر، با نگاه عمیقی که به نظر میرسید تا عمق روح را میکاود، توجه همه را به خود جلب میکرد. در مقابل، جک با لباسهای ساده و چهرهای معمولی بیشتر در پسزمینه قرار میگرفت.”
2. توصیف رفتار و حرکات
شخصیتهای اصلی: توصیف رفتارها و حرکات خاص و منحصر به فرد که نشاندهنده شخصیت و اهمیت آنهاست.
شخصیتهای فرعی: رفتارهای عادی و کمتر برجسته.
مثال: “سارا با وقار و آرامش خاصی قدم برمیداشت، هر حرکتش نشان از اعتماد به نفس و قدرت داشت، در حالی که دیگران به دنبالش با عجله و دستپاچگی حرکت میکردند.”
3. نحوه صحبت کردن و دیالوگها
شخصیتهای اصلی: دیالوگهای پیچیدهتر، با عمق و معنا.
شخصیتهای فرعی: دیالوگهای سادهتر و مستقیم.
مثال: “آنا با لحنی آرام و متین گفت: ‘ما باید آینده را به گونهای بسازیم که به گذشته افتخار کنیم.’ در حالی که مایکل ساده گفت: ‘باید کار را تمام کنیم.'”
4. واکنش دیگران به شخصیتها
شخصیتهای اصلی: نشان دادن احترام، توجه و واکنشهای شدیدتر از سوی سایر شخصیتها.
شخصیتهای فرعی: واکنشهای معمولی و کمتر توجه شده.
مثال: “وقتی مارک وارد اتاق شد، همه سرها به سوی او چرخید و صدای همهمه فروکش کرد. اما وقتی جیم وارد شد، هیچکس به آمدنش توجهی نکرد.”
5. توصیف محیط و فضای مرتبط با شخصیتها
شخصیتهای اصلی: محیط و فضای پیرامون آنها با جزئیات بیشتر و خاصتر توصیف شود.
شخصیتهای فرعی: توصیف محیطهای عادی و کمتر مشخص.
مثال: “دفتر کار آلیس با کتابخانهای پر از کتابهای نایاب و پنجرهای بزرگ که به باغ سرسبز باز میشد، نشان از جایگاه ویژه او داشت. در مقابل، میز کار تام در گوشهای تاریک و پر از کاغذهای پراکنده بود.”
6. نشان دادن تأثیر شخصیتها بر پیرنگ
شخصیتهای اصلی: اعمال و تصمیمات آنها تاثیر مستقیم و مهمی بر پیرنگ داستان دارد.
شخصیتهای فرعی: اعمال و تصمیمات کمتر تاثیرگذار.
مثال: “تصمیم جسورانه الیسا برای ترک شهر، مسیر زندگی همه شخصیتها را تغییر داد، در حالی که انتخابهای جیم تنها تاثیرات کوچکی بر داستان داشت.”
7. استفاده از دیدگاههای مختلف
شخصیتهای اصلی: از دیدگاه آنها بیشتر استفاده شود تا خواننده با افکار و احساساتشان بیشتر آشنا شود.
شخصیتهای فرعی: دیدگاه آنها به ندرت یا به طور محدود نشان داده شود.
مثال: “ناتالی در خلوت خود به تأملات عمیق فرو میرفت، تحلیلهای او درباره رویدادها و افراد همیشه جالب بود. اما جیسون تنها گاهی در ذهن خود به بازنگری اتفاقات میپرداخت.”
مثال عملی
داستان کوتاه: تاجگذاری
توصیف ظاهری و فیزیکی:
الکساندر با ردای مخملی بنفش و تاج طلاییاش، در حالی که نور خورشید از پنجرههای کلیسا بر او میتابید، در مرکز توجه همه قرار داشت. در مقابل، جک با لباسهای ساده خاکستری در پسزمینه ایستاده بود.
توصیف رفتار و حرکات:
الکساندر با قدمهای محکم و استوار به سمت تخت سلطنتی حرکت میکرد. هر حرکتش نشان از اعتماد به نفس و اقتدار داشت. جک در کنار دیوار با دستهای لرزان و نگاهی مضطرب ایستاده بود.
دیالوگها:
الکساندر با صدای رسا و مطمئن گفت: “ما این سرزمین را به شکوه و عظمت خواهیم رساند.” جک با صدایی ضعیف و مردد گفت: “باید سعی کنیم از این وضعیت بیرون بیاییم.”
واکنش دیگران:
وقتی الکساندر صحبت میکرد، همه با احترام و توجه گوش میدادند و سرهایشان را خم میکردند. اما وقتی جک صحبت میکرد، تنها چند نفر نگاههای سریع و گذرایی به او میانداختند.
توصیف محیط:
تاجگذاری در تالار بزرگ قصر برگزار میشد که با فرشهای قرمز و دیوارهای طلاکاری شده تزیین شده بود. جایگاه جک در گوشهای تاریک و بدون تزئینات ویژه بود.
تاثیر بر پیرنگ:
تصمیم الکساندر برای اعلام جنگ، داستان را به سمت یک ماجراجویی بزرگ و تغییرات بزرگ سوق داد. اما انتخاب جک برای پنهان شدن تنها یک حاشیهای کوچک از داستان بود.
دیدگاههای مختلف:
داستان از دیدگاه الکساندر روایت میشد و خواننده به عمق تفکرات و احساسات او پی میبرد. جک تنها در چند بخش کوتاه به عنوان یک شخصیت فرعی با دیدگاه محدود ظاهر میشد.
با استفاده از این تکنیکها، میتوانید سلسلهمراتب و درجه اهمیت شخصیتها را به طور موثر و طبیعی در داستان خود نشان دهید.