کتابگردی جهانی: کتاب صداهای مراکش
🎙️سلام به شنوندگان رادیو «کتابِ هوش مصنوعی».
امروز با هم سفری داریم به سرزمین سرخِ مراکش، از مسیر کتاب «صداهای مراکش» (The Voices of Marrakesh) نوشتهی نویسندهی نوبلی، الیاس کانتی (Elias Canetti).
سفری که نه با چشم، بلکه با گوش آغاز میشود؛ جایی که هر صدا، قصهای برای گفتن دارد.
🎧 وقتی از دروازههای شهر وارد میشوی، نخستین چیزی که حس میکنی گرمای نفسِ دیوارهای سرخ است. شهر میلرزد از زندگی. بوی ادویه، صدای گاریها، فریاد فروشندگان، و نگاه آرام شترها در کنار دیوارهای بلند، تو را وارد جهانی میکند که زمان در آن معنای دیگری دارد. اینجا، هر چیز حرف میزند: دیوارها، حیوانات، و حتی سکوتِ میان صداها.
بازارِ مراکش همچون ارکستری است از رنگ و حرکت. در هر گوشه، کالایی دیگر و چهرهای تازه. در اینجا خرید کردن معامله نیست، گفتگوست. بوی چرم تازه با دودِ ادویهها در هم میآمیزد و چانهزدن به رقصی ظریف میان واژهها تبدیل میشود. هیچکس عجله ندارد؛ هر واژه طعم دارد، هر نگاه معنا.
🕌 اما در میان این هیاهو، صداهایی شنیده میشود که از جنس دیگریاند. در میدانهای شهر، نابینایان ایستادهاند و ذکر خدا را با صدایی یکنواخت و پرطنین تکرار میکنند. این تکرار، شبیه موسیقیای است که هیچگاه تمام نمیشود. در دل هر فریادشان، نوعی ایمان و استقامت نهفته است. آنها در تاریکی خود، نوری میتابانند که شنیده میشود، نه دیده.
اگر در کوچهها قدم بزنی، ممکن است ناگهان به سکوتی خالص برسی؛ سکوت خانههای قدیمی با درهای چوبی سنگین. وقتی از پلهها بالا بروی و به پشتبام برسی، شهر چهرهی دیگری دارد. از این بالا، مراکش دیگر بازار نیست، یک نقشه از زندگی است. سقفها کنار هم چون پوستِ زندهای گستردهاند و منارهها از میانشان چون فانوسهایی از سنگ بیرون زدهاند. باد از دوردست میوزد و پرستوها در هوا میچرخند.
🌸 در پشت این دیوارهای بلند، جهان پنهان زنان زنده است؛ جهانی که در سکوت و سایه، نفس میکشد. صدای خندهها از پشت پردهها میآید، و بوی نان تازه از خانهها بیرون میزند. در این شهر، زنان کمتر دیده میشوند اما حضورشان در همهجا حس میشود؛ در رنگ پارچهها، در دقت نقش قالیها، در نگاه پنهان از لای پنجرههای مشبک. کانتی با نگاهی شاعرانه این حضور خاموش را به صدایی ماندگار بدل میکند.
✡️ در محلهی ملّاح، کوچههای یهودینشین، هوا سنگینتر است. دیوارها نمزدهاند، پنجرهها کوچکاند و کودکان عبری میخوانند. صدای پیرمردی که دعا میگوید در کوچه میپیچد و با صدای آهنگران بازار درهم میآمیزد. شب که میرسد، شعلهی شمع از هر پنجره میدرخشد و دعاهایی آرام به آسمان میرود. این شهر، مجموعهای از صداهای دَرهم و همزیست است؛ موسیقیای که از فرهنگها و ایمانهای گوناگون ساخته شده است.
📖 و سرانجام، میدانِ جامعالفناست که همهچیز در آن به زندگی بازمیگردد. قصهگویان روی سکو مینشینند، جمعیت دایرهوار اطرافشان حلقه میزند، و داستانی از هزارویکشب آغاز میشود. صدای قصهگو بالا و پایین میرود، مردم میخندند، میترسند، یا در سکوت، درون خود سفر میکنند. اینجا، کلمه دوباره قدرت میگیرد. هر واژه جادویی است که جهان را دوباره زنده میکند.
🔥 شب هنگام، صدای دف و نی، میدان را پر میکند. نور مشعلها بر صورتها میافتد، و مراکش به خوابی پر از صدا فرو میرود. کانتی میگوید:
«در این بازار، صدای هر انسان، چون سنگی است که در چاه زمان میافتد و بازتابش را در چشم دیگری میتوان دید.»

