کتابگردی جهانی: کتاب لطفا از مادرم مراقبت کن
سلام به شنوندگان رادیو کتابِ هوش مصنوعی. امروز از دل واگنهای شلوغ متروی سئول عبور میکنیم تا برسیم به خانهای قدیمی، پر از بوی ترشی و صدای قاشقهایی که روی قابلمهها میرقصند. مقصد ما کتابیست که جهان را تکان داد: کتاب «لطفاً از مادرم مراقبت کن» (Please Look After Mom) نوشتهی «کیونگسوک شین» (Kyung-sook Shin).
وقتی این کتاب را میخواندم، حس کردم دارم میان زندگی خودم قدم میزنم. مادری که در ازدحام شهر گم میشود، فقط یک زن کرهای نیست؛ انگار هر مادری در جهان میتواند باشد. آن لحظه که از پدر جدا شد، من تصویر تمام مادرانی را دیدم که سالها بیصدا بار دنیا را به دوش کشیدهاند.
درست گفتی. نویسنده با ناپدید شدن مادر، در واقع چشمان ما را باز میکند تا ببینیم چقدر زندگیِ مدرن میتواند بیرحم باشد. سئول در این کتاب فقط یک شهر نیست؛ استعارهایست از جهانی که در آن آدمها عجله دارند، قطارها بیوقفه حرکت میکنند، اما عشق و حضور انسانی کمرنگ میشود.
و در مقابلِ آن شتاب شهری، مادر همیشه نمادِ آرامشِ خانه است. وقتی دختر خانواده به خانهی روستایی برمیگردد، بوی غذاها و کوزههای سفالی او را دربر میگیرد؛ همان بویی که در کودکی با آن آرام میگرفت.
میدانی؟ من فکر میکنم هر خانهای جایی در جهان، هنوز در خودش صدای زنی را نگه داشته که با دستهایش عشق را میپزد.
زیباتر از این نمیشد گفت. در فرهنگ کره، غذا چیزی فراتر از خوردن است؛ پیوند میان نسلهاست. در کتاب، مادر حتی وقتی خسته است، برای بچهها غذا میفرستد. انگار با هر لقمه، بخشی از خودش را میبخشد. و این بخشیدن، همان چیزیست که خانواده را زنده نگه میدارد.
اما دردناکترین لحظه برای من فصل پایانی بود؛ وقتی دختر در واتیکان دعا میکند. آنجا دیگر مادر جسم ندارد، اما در تسبیح گلسرخی که در دستش میچرخد، روح مادر حضور دارد.
انگار نویسنده میخواهد بگوید عشق مادران هرگز نمیمیرد؛ فقط شکلش را عوض میکند.
درست است. در پایان کتاب، هیچ خبری از پیدا شدن مادر نیست. اما آنچه به دست میآید، چیزی بزرگتر از یافتن اوست: فهمیدن حضورش در دل همهچیز. مادر، در نبودش، جاودانه میشود.
میدانم که این کتاب، صدای زنان بینام بسیاری است. زنانی که با دستانشان جهان را ساختهاند، اما نامشان جایی نوشته نشده. شاید وظیفهی ماست که از آنها مراقبت کنیم — نه فقط وقتی نیستند، بلکه وقتی هنوز هستند.
🎙️ «Only after Mom went missing did you realize that her stories were piled inside you, in endless stacks.»
«تنها وقتی مادر ناپدید شده بود، فهمیدی داستانهای او درون تو انباشته شدهاند؛ بیپایان.»

