فهرست مطالب
کتاب «کوه زنده» (The Living Mountain) نوشتهی نان شپرد (Nan Shepherd) اثری نادر و شاعرانه در ادبیات طبیعت است که در دل کوههای کِیرنگورم (Cairngorms) اسکاتلند شکل گرفته و با نگاهی ژرف و انسانی، تجربهی زیستن در دل طبیعت را بازگو میکند. این کتاب نه راهنمای صعود است، نه روایت فتح قله؛ بلکه سفری درونی و شهودی است به قلب کوه، به اعماق زمین، به حسها و پیوندهایی که انسان با جهان پیرامون دارد.
نان شپرد که بیشتر با رمانهای مدرن خود شناخته میشود، این کتاب را در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم نوشت، اما تا دههها بعد منتشر نشد. او با زبانی ساده اما عمیق، از کوه نه بهعنوان مانعی برای غلبه، بلکه بهعنوان دوستی برای شناختن یاد میکند. برای شپرد، کوه فقط یک چشمانداز فیزیکی نیست؛ موجودی زنده است که با انسان وارد گفتوگویی خاموش، حسی و معنوی میشود.
«کوه زنده» کتابی است درباره دیدن؛ دیدن دوبارهی همان چیزهایی که بارها دیدهایم اما هیچگاه واقعاً آنها را نفهمیدیم. نان شپرد ما را دعوت میکند نه به فتح قله، بلکه به ماندن روی فلات، به درنگ در خلوت کوه، به شناخت جهان از درون بدن خود. او معتقد است که «تن نیز میاندیشد» و لمس باد، سنگ، باران و نور، همان اندازه معرفت میآفریند که ذهن و تفکر.
این کتاب، با نثری شاعرانه و آرام، مرزی میان طبیعتنویسی، فلسفه، خودشناسی و شعر را درهم میشکند. اگر دوست دارید طبیعت را نه فقط ببینید، بلکه حس کنید، در آن حل شوید و از دل آن به خودتان برسید، «کوه زنده» شما را صدا میزند.
در آغوش فلات
(In the Embrace of the Plateau)
🌄 تابستان روی فلاتهای مرتفع، گاه به لطافت عسل است و گاه به خروش طوفان. هر دو چهره، بخشی از حقیقت کوهاند. شناختن این حقیقت نیاز به وقت دارد، به راه رفتن و دیدن و زندگی کردن. اینجا چیزی فراتر از دادههای جغرافیایی منتظر است؛ چیزی که فقط با زیستن در دل کوه میتوان لمسش کرد.
🌬️ فلاتهای کوهستانهای کِیرنگورم در اسکاتلند، سطحی بلند، خالی و سنگیاند. قلههایی مثل بن مکدوی (Ben Macdui) و بریریاخ (Braeriach)، فقط برآمدگیهایی بر این سطح وسیع هستند. منظرهها از پایین تماشایی نیستند؛ تماشای شکافها و درهها از بالا، تجربهای استثنایی خلق میکند. اینجا نقطهای نیست برای صعود و افتخار، بلکه جایی است برای توقف، تماشای آسمان، و گوش دادن به سکوتی که درون انسان را دگرگون میکند.
👁️ نور در این کوهها شفاف است، نفوذپذیر، بیخشونت و بیپیرایه. روزهایی هست که چشم از دوردست نمیگذرد و تا افقهای دور، تا بن نوئیس یا حتی خیال آتلانتیس را هم میبیند. در چنین روزهایی، ارتفاع انسان را سرشار میکند. نور نه فقط میتابد، بلکه میلرزد، جاری میشود، و ذهن را میبرد به ورای زمان.
💧 آبهایی که از فلات سرازیر میشوند، از زلالی شگفتآورشان جان تازهای به چشم و دل میدهند. آب رودخانه دی و آون به چنان شفافیتی میرسد که نگاه در آن بیزمان میماند. اینجا، لمس آب، شنیدن صدای جاری شدنش، و تماشای درخشش سادهاش، تجربهای از حضور ناب است. انگار با عنصر خالصی روبهرو هستی که از جنس سکوت، نور و حرکت است.
🧗♀️ رسیدن به این فلاتهای بلند، کار دشواری نیست؛ اما ماندن و دیدن، نیاز به صبر دارد. برخی با سرعت از قلهای به قلهی دیگر میدوند، پرچم میکارند و رکورد میشکنند. اما در این میان، کسانی هم هستند که فقط میخواهند با کوه باشند. نه برای فتح، بلکه برای همنشینی. برای شناختن چیزهایی که تنها با توقف، با ایستادن در باد، با نگاه کردن به رد نور بر سنگها ممکن میشود.
🪨 صعود به قلهها، چالشی جسمی است، اما آنچه در دل کوه جریان دارد، چیزی است شبیه مراقبه. بدن در این ارتفاع، سبک میشود. ذهن رها میشود. حتی کسانی که در پاییندستها حس خستگی دارند، اینجا جان میگیرند. انگار بادهای سرد کوهستان، هوای تازهای به ریه و روح میدمند.
🎒 حس عجیبی هست که گاهی در ارتفاعات سراغ آدم میآید؛ نوعی سبکی، نوعی جنون شیرین. آدم جاهایی را میپیماید که در خاطرهاش، خطرناک و ترسناکاند، اما در لحظه، سبکبال و بیدغدغه از آنها میگذرد. بعدها، در رختخواب و گرمای خانه، یاد آن گامها لرزه به جان میاندازد. ولی کوه دوباره که بخواند، پاها دوباره بهراحتی راه میروند، ذهن دوباره شجاع میشود.
🔥 آنچه میان انسان و کوه میگذرد، فقط فیزیکی نیست. چیزی رد و بدل میشود. کوه به تن پاسخ میدهد، به چشم، به گوش، به پوست. گاهی حس میکنی کوه تو را نگاه میکند، و اگر نگاهت شفاف باشد، چیزی از آن سوی سنگها به دلت نفوذ میکند.
ژرفای خاموش — شکافها، پناهگاهها و سکوت
(Silent Depths — Hollows, Shelters & Stillness)
🏔️ کوه فقط بلندی نیست؛ درهها، شکافها و فرورفتگیها، چهره پنهان کوهاند. در نخستین سالهای رفتوآمد به کوه، همواره به قلهها چشم دوخته بودم. اما روزی، در یک صبح پاییزی، کسی مرا به سمت درهای برد که از چشمم پنهان مانده بود، دریاچهای پنهان میان صخرهها، ساکت، سرد و دور از هر نگاه.
🌫️ این دریاچه در دل کوه جای گرفته، اما از پایین دیده نمیشود. مثل رازِ سربستهای است که فقط با حضور، با بالا رفتن و نزدیک شدن، خودش را نشان میدهد. دو آبشار از دو سمت به درونش میریزند. صدای آب آنقدر لطیف است که در سکوت حل میشود. در برابر این آرامش، تنها کاری که میشود کرد، نگاه کردن و ساکت ماندن است.
🚶♂️ راه رسیدن به این دریاچه آسان نیست. صخرههای سیاه و لبههای تیزِ سنگها پا را میخراشند. اما لحظهای که به لب آب میرسی، کوه با تمام بزرگی خود کوچک میشود و فقط آن سطح بیحرکت آب باقی میماند؛ آبی که مثل آینه، سکوت را بازتاب میدهد. لمس این آب با انگشت، تجربهای است از حضور در لحظهای ناب.
🌌 در دل این شکافها، شب معنای دیگری دارد. خواب در کوه، شبیه خواب در خانه نیست. صداهای شب، گرمای زمین، سرمای باد و تاریکی کامل، بدن را وادار میکند با همه حواسش زنده باشد. گاهی خواب نمیآید، اما همین بیداری هم نوعی سکون و پیوند است. تن روی سنگ خالی، زیر آسمان پرستاره، انگار خود را به زمین میسپارد.
🛏️ بیدار شدن در کوه شبیه بیدار شدن در زندگی دیگری است. چشم باز میشود، نور نرم و تازه از گوشهی افق بالا میآید، و بدن، که شاید درد داشته باشد، با زمین آشتی کرده. خوابیدن روی سنگ، در سکوت، بدون پناهگاههای معمول، فرصتی است برای بازگشت به آنچه طبیعی و اصلی است.
🌲 در این ژرفاهای خاموش، کوه نه با شکوه و عظمت، بلکه با فروتنی حضور دارد. اینجا هیچ چیز فریاد نمیزند. صداها کم میشوند. چشمها تیزتر میبینند. و دل، راهی پیدا میکند به درون.
رود، برف، یخ — زمزمههای عنصر آب
(River, Snow, Ice — Whispers of Water)
💧 آب در کوه همیشه در حرکت است. از دل سنگ میجوشد، در سراشیبی جاری میشود، به قطره، رود، مه و برف درمیآید. در فلاتهای بلند، آب نهفقط یک عنصر، بلکه زبانی است که کوه با آن سخن میگوید. رودها از لبههای فلات فرو میریزند، گاهی آرام و بلورین، گاهی خروشان و رامنشدنی.
🏞️ رود آون، که شفافیتش افسانهای است، چنان زلال است که مرز میان آب و هوا محو میشود. وقتی چشم در آن میافتد، زمان متوقف میشود. آبهای جوان، تازه از دل چشمهها بیرون آمده، بر سطح سنگها میلغزند و روشنایی میپراکنند. دیدن آنها مثل تماشای نور در حال جاری شدن است.
❄️ اما آب همیشه نرم و روان نیست. وقتی زمستان میرسد، کوه چهرهی دیگری پیدا میکند. برف روی فلات مینشیند، سطحها را هموار و یکنواخت میکند. در روزهای طوفانی، باد برف را میکوبد، جمع میکند، پنهان میسازد. گاه برف تا ماهها در شکافها و چالهها میماند، سفید و بیصدا.
🌨️ شبهای برفی، سکوت کوه سنگینتر میشود. در این شبها، قدم زدن روی برف تازه، صدای خاصی دارد. پا در هر گام فرومیرود، و هوا از صدای خرد شدن برف پر میشود. هوای سرد، خالص و گزنده، گونهها را میسوزاند. اما در همین سرما، حسی از زندگی هست؛ نوعی بیداری، حضوری کامل در تن.
🧊 گاهی آب یخ میزند، اما همچنان در دل یخ، حرکتش ادامه دارد. رگههای بلور، ترکهای باریک، و صدای آرام تراوش، نشان میدهند که زندگی حتی در انجماد ادامه دارد. در بعضی روزها، صخرهها از برف پوشیده میشوند و قندیلها از تختهسنگها آویزاناند. کوه به تندیسی زنده بدل میشود؛ مجسمهای که هر لحظه در حال تغییر است.
🚿 لمس آب سرد کوه، یا نوشیدن از آن، تجربهای ناب است. خنکی آب مثل برق از گلوی آدم میگذرد و جان را تازه میکند. در گرمای تابستان، یا پس از ساعتها پیادهروی، این آب، زندگی را از نو آغاز میکند.
🌧️ عنصر آب، در تمام شکلهایش، صدای کوه را با خود دارد. گاه زمزمه میکند، گاه غرش، گاه سکوت. دیدن، شنیدن و لمس آن، راهی است برای شناختن کوه از درون.
نور، باد و بیزمانی
(Light, Wind & Timelessness)
🌬️ در کوه، باد چیزی بیش از جریان هواست. گاه نجوا میکند، گاه نعره میکشد، گاه مثل دستی نامرئی از روی پوست میگذرد. در فلاتهای بلند، باد به تنهایی شکلدهندهی جهان است؛ مسیر برف را تعیین میکند، فرم درختچهها را میسازد، و صدای کوه را حمل میکند.
🌫️ روزهایی هست که باد چنان آرام میوزد که انگار زمین نفس میکشد. و روزهایی هم هست که هر گام در برابرش چالشی میشود. گاهی باد سرد است و تیغدار، گاهی گرم و دلپذیر. ولی همیشه زنده است، مثل حضوری که هیچگاه ترک نمیکند.
☀️ نور در کوهستان، روشنایی معمول نیست. کیفیتی دارد که در جای دیگری دیده نمیشود. در روزهای آفتابی، رنگها شفافترند؛ سنگها گرمتر، آبها درخشانتر، آسمان گستردهتر. در صبحهای زود، همهچیز رنگ آبی و بنفش دارد؛ در غروبها، طلا و مس بر همهچیز مینشیند.
👁️ کوه را باید با چشمهایی تازه دید. وقتی نور به شکل خاصی روی سطحی میافتد، گاه چیزی ظاهر میشود که واقعی نیست، اما حس واقعی بودن دارد. مثل قلهای خیالی در دوردست، یا سایهای که به شکل حیوان درمیآید. این خطاهای دید، بخشی از حقیقتاند؛ نشان میدهند که دیدن هم مثل بودن، نسبی است.
🌀 در بعضی لحظهها، باد و نور با هم میرقصند. نور میدرخشد، مه حرکت میکند، و فضای اطراف حالتی رویایی پیدا میکند. در این لحظهها، گذر زمان حس نمیشود. ساعتها میگذرند، اما ذهن در همان نقطه باقی میماند. سکوت، نور و هوا، ذهن را از قید عادتها آزاد میکنند.
🌈 دیدن در کوه، فقط به چشم محدود نیست. گاهی باد چیزی را لمس میکند که کلمات نمیتوانند بگویند. گاهی نور چیزی را نشان میدهد که عقل نمیبیند. تجربهی بودن در کوه، ترکیبی است از دیدن، شنیدن، حس کردن و رها شدن.
🌌 کوه، با نور و باد، در لحظهای بیزمان زندگی میکند. نه در گذشته است، نه در آینده؛ فقط در اکنون. و کسی که با آن همراه شود، شاید بتواند لحظهای در این اکنون ناب، بیوزن و آزاد، زندگی کند.
زندگی در سکوت — گیاه، پرنده، جانور
(Life in Silence — Plant, Bird, Creature)
🌿 زندگی در کوه آشکار نیست. با صدای بلند نمیآید، پررنگ و چشمگیر نیست. اما اگر نگاه عمیقتری باشد، همهجا جریان دارد. گیاهانی کوتاه، ریشهگرفته از سنگ؛ پرندگانی آرام که با باد پرواز میکنند؛ جانورانی که خود را در رنگ کوه پنهان کردهاند. سکوت این کوه، پر است از حضورهای نامرئی.
🌱 بوتههای کوچک، در خاکی کمعمق و در بادهای سرد، با شکیبایی شگفتانگیزی میرویند. گیاهان روی فلات، نرم، انعطافپذیر و نزدیک به زمین هستند. آنها با کوه در گفتگو هستند. برگهای ریز، ساقههای چسبیده به زمین، و گلهای سادهای که فقط با لمس نور میشکفند.
🪻 در برخی فصلها، فلات پر میشود از رنگ صورتی گلهای کوهستانی. گلهایی که در برابر برف دوام آوردهاند، در میان سنگها ریشه دواندهاند، و تنها در سکوت رشد کردهاند. حتی خزهها و گلسنگها هم، با پیچوتاب و تنوع بینظیرشان، روایتگر پیوند عمیق با سنگ و آب و نور هستند.
🦜 پرندگان کوه، ساکنان سبکبال این سرزمیناند. چکاوکها، شاهینها و گاهی عقابهایی که در آسمان چرخ میزنند. گاهی فقط سایهی پروازشان روی زمین دیده میشود. پرندهای که از دور بهسوی آسمان اوج میگیرد، شکلی از آزادی است. پرواز آنها، بخشی از حرکت کوه است.
🦊 جانوران، از موشهای کوهستانی گرفته تا روباهها و خرگوشهای سفید، همه با کوه سازگار شدهاند. پوست آنها با فصل عوض میشود، مسیرهای آنها در برف پنهان میماند، و چشم آنها همیشه مراقب است. گاهی تنها ردپاها خبر از حضورشان میدهند. آنها بیشتر پنهاناند تا آشکار، بیشتر گوشبهزنگ هستند تا جسور.
🐞 حتی حشرات، در میان صخرهها و در شکافهای ریز، حضور دارند. صدای زنبورها، حرکت تند سوسکها، و گاهی رنگ درخشان پروانهای که با باد بالا میرود، به کوه رنگ و حرکت میدهد. کوچکترین حیات، بخشی از کلیت کوه است.
🔍 این زندگیها، بیادعا، بیهیاهو، اما هماهنگ با زمین و آسمان جریان دارند. سکوت کوه، محل آشکار شدن این هستی پنهان است. اگر کسی با حوصله و احترام نگاه کند، میبیند که کوه زنده است؛ نه با صدا، که با حضور آرام و پرشکوه تمام موجوداتش.
انسان در کوهستان
(Human in the Mountain)
🚶♂️ انسان، تنها یکی از ساکنان این کوه است. نه فرمانروا، نه بیگانه. کسی است که گاهی با احترام وارد میشود، گاهی با شتاب، گاهی با غرور، گاهی با دلهره. رابطه انسان با کوه، همواره میان فاصله و نزدیکی در نوسان است.
🧗♂️ برخی برای صعود میآیند، برای فتح، برای ثبت رکورد. از قلهای به قلهی دیگر میدوند، زمان را میسنجند، راهها را میشمارند. این تلاشها شاید از شوق باشد، اما در آنها چیزی از «بودن» گم میشود. کوه، چیزی نیست که با اندازهگیری کامل شود. کوه را باید زندگی کرد، نه شمارش.
🎒 کسانی هم هستند که کوه را آرام طی میکنند. نه بهخاطر قلهها، بلکه برای لمس کردن هوا، شنیدن سکوت، دیدن جزئیات. اینها همانهایی هستند که با کوه گفتوگو میکنند، نه رقابت. برای آنها، یک روز روی فلات بدون هیچ هدفی، پربارتر از چند ساعت صعود است.
📍 انسان وقتی در کوه میماند، تغییر میکند. بدن با زمین هماهنگ میشود. تنفس آهستهتر میشود. گامها موزونتر. ذهن، که همیشه در حال گریز است، کمی مکث میکند. آنچه در پایین مهم بود، در اینجا کماهمیت میشود. چشم، جزئیات تازهای را میبیند؛ پوست، هوا را بهتر حس میکند.
💀 کوه مهربان است، اما بیپرده. اگر بیدقت باشی، میلغزی. اگر از نشانهها غافل شوی، راه را گم میکنی. در حافظه کوه، انسانهایی هستند که برنگشتهاند. کسانی که در برف گم شدند، در مه ناپدید شدند، یا با امیدی بزرگ آمدند اما بازنگشتند. کوه سوگواری نمیکند، اما فراموش هم نمیکند.
🪵 انسانهایی هم بودهاند که با عشق به کوه، جان دادهاند. نه از بیاحتیاطی، که از پیوندی عمیق. آنها برای دانستن کوه آمده بودند، نه برای تسخیر آن. گاهی مرگ آنها، بخشی از زندگی کوه شده. مثل یک سنگ، یک رود، یا یک درخت خشکشده در باد.
🧘♀️ در بهترین حالت، انسان در کوه، ناظر نیست؛ بخشی از صحنه است. گامهایش ادامهی مسیر باد است. نفسهایش بخشی از هوای سرد. خوابش امتداد شب است. بودنش، کمادعا، آرام، و زنده.
زبان تن — حواس، لمس، دیدن
(The Body’s Language — Senses, Touch, Vision)
👣 شناختن کوه، فقط از راه فکر یا نگاه ممکن نیست. بدن هم باید بشنود، ببیند، لمس کند. بدن در کوه نهفقط یک همراه است، بلکه خودِ تجربه است. کوه را با پاها، پوست، چشم و نفس باید زندگی کرد.
👀 دیدن در کوه، فراتر از نگاه کردن است. گاهی بعد از ساعتها راه رفتن، ناگهان چیزی دیده میشود که از آغاز همانجا بوده. چشم، تازه باز میشود. نور از زاویهای خاص میتابد و شکلِ تازهای به آشناها میدهد. یا مه، سنگی را به چیزی دیگر شبیه میکند. این بازیِ دید، بخشی از راز کوه است.
🤲 دستها نیز راهی برای دانستن هستند. لمس پوست خیسِ سنگ پس از باران، تماس نرمِ خزهها، زبری لبهی صخره یا رطوبتِ سردِ قندیلها، هرکدام تکهای از حقیقتاند. گاهی، دست بیشتر از چشم میبیند. لذت عبور از میان بوتهی خیسِ ارس یا لمس ساقهی ظریفِ گُل، بخشی از همان دانشی است که فقط از راه بودن بهدست میآید.
👃 بوی باران بر خاک خشک، رایحهی گرم گلهای کوهی، یا حتی بوی بدن حیوانی که از نزدیکی گذشته، همه نشانهاند. بوها، راههایی برای پیوند با فضا هستند. بوی درخت توس در هوای بارانی، میتواند ذهن را آرام یا سرخوش کند. در لحظههایی خاص، بوها ذهن را به سکوت و توجه دعوت میکنند.
👂 صدای آب، وزش باد، تکان شاخهای خشک در دوردست، صدای بال زدن پرندهای که دیده نمیشود… گوشها در کوه تیزتر میشنوند. سکوت اینجا، پر از صداست. باید با دقت شنید. صداها، مثل راهنماهای نامرئی، تو را از درون هدایت میکنند.
🌡️ حس دما، وزن، و حرکت، همه بخشی از گفتوگوی تن و کوه هستند. سرما، در عمق عضله مینشیند. گرمای آفتاب، روی سنگ گرم، در پوست نفوذ میکند. گاه بدن چنان با محیط آمیخته میشود که مرزها محو میشوند. در لحظهای خاص، بدن دیگر جدا از کوه نیست.
🧠 وقتی حواس یکییکی بیدار میشوند، ذهن هم نرم میشود. اندیشهها سبکتر، زندهتر، شفافتر میشوند. نه از راه تحلیل، بلکه از راه آگاهی بیواسطه. در اینجا، شناخت، نه یک نتیجه ذهنی، بلکه تجربهای جسمی است. بدن، خودش فکر میکند؛ با پاها، با دست، با تنفس.
🌌 کوه را نمیشود فقط دید یا توصیف کرد. باید در آن حل شد، رفت در دل حسها، و اجازه داد کوه از طریق تن حرف بزند. وقتی همهچیز یکی میشود — نور، صدا، هوا، تن — آنوقت است که آدم نه «در کوه» بلکه «با کوه» است.
یکی شدن با کوه — هستی و آگاهی
(Becoming the Mountain — Being & Awareness)
🌄 کوه را نمیشود در قالبهای آشنا تعریف کرد. نه فقط یک مکان است، نه فقط یک منظره. کوه، حضوری است که آدمی را به سوی خودش میکشد، نه برای تملک، نه برای فتح، بلکه برای آمیختن. در نهایت، شناختن کوه یعنی رها شدن از خود و حل شدن در چیزی فراتر.
🕊️ در لحظههایی کمیاب، وقتی ذهن ساکت میشود، تن خسته نیست، باد ملایم است و نور نرم، انسان ناگهان از حالت ناظر بیرون میآید. دیگر تماشاگر نیست. خودش هم بخشی از کوه میشود. سنگ و نور و پوست، تفاوتی ندارند. بودن در اینجا یعنی یکی بودن.
💫 در چنین لحظهای، گذشته و آینده رنگ میبازند. فقط اکنون میماند. نه حتی یک لحظه از زمان، بلکه حضوری که زمان را پشت سر گذاشته. در این حال، حتی نامها بیمعنا میشوند. قلهای که هزار بار از آن یاد شده، فقط تکهای از زمین است؛ بینام، بیادعا، پر از زندگی.
🌬️ این تجربه به تلاش نیاز ندارد. برعکس، با رها کردن بهدست میآید. وقتی آدمی دست از سنجش و قضاوت و هدف برمیدارد، وقتی فقط میماند و نفس میکشد و میبیند، آنوقت کوه هم خود را آشکار میکند. نه از بیرون، بلکه از درون.
🌳 گاهی کافی است ساعتها روی تختهسنگی بنشینی، بدون حرف، بدون برنامه. فقط باشی. صدای نسیم، نور آفتاب روی انگشتان، حرکت سایهها روی زمین… همهی اینها نشانهاند، اما نه برای مقصدی دیگر، بلکه خودشان مقصدند.
🌀 در این یگانگی، آدمی سبک میشود. ذهن دیگر نمیخواهد چیزی را «بداند»، بلکه فقط با آن زندگی میکند. حسها باز میشوند. تن، هوشیار میماند. و آگاهی، بدون کلمه، بدون فکر، جاری میشود.
🌌 در پایان این سفر، چیزی فتح نشده، اما چیزی عمیقاً شناخته شده. کوه هنوز همان کوه است. اما نگاه، شنیدن، بودن، همه دگرگون شدهاند. شناخت، نه از راه صعود، بلکه از راه حضور حاصل شده. کوه زنده است — نه فقط با سنگ و برف و باد، بلکه با حسی که در دل کسی که آن را زیسته، جا خوش کرده است.