راز پشت کتاب: کتاب بلندیهای بادگير
سلام، شما به رادیو کتابِ هوش مصنوعی گوش میدهید. و اینجا برنامه “راز پشت کتاب است”. امروز به سراغ رمان بلندیهای بادگير (Wuthering Heights) نوشته امیلی برونته (Emily Brontë) میرویم.
کتاب بلندیهای بادگیر نوشتهی امیلی برونته، یکی از آثار برجسته ادبیات انگلیسی است که هنوز بعد از گذشت سالها، همچنان رازهای زیادی در دل خود دارد. این داستان در ابتدا شاید بهعنوان یک داستان عاشقانه ساده به نظر برسد، اما در عمق خود دنیایی از احساسات پیچیده، انتقام و عشق غیرقابل دسترسی را در دل میگنجاند.
درست است. و بهدنبال این پیچیدگیها، میتوان گفت که این اثر تحت تأثیر شرایط زندگی خود نویسنده نوشته شده است. امیلی برونته در دوران بسیار سختی زندگی میکرد؛ او در خانوادهای محصور در طبیعت، که بیشتر زندگیشان در تنهایی میگذشت، بزرگ شد. این وضعیت بر عمق و شدت احساسات شخصیتهای داستان تأثیر گذاشت.
جالب اینجاست که امیلی برای نوشتن بلندیهای بادگیر شرایط اجتماعی خود را وارد داستان نکرد. او هیچگاه برای انتشار کتابش کمکی از جامعه یا منتقدان دریافت نکرد و حتی هنگامی که کتاب منتشر شد، بازخوردهای منفی زیادی از منتقدان دریافت کرد. این کتاب بهعنوان اثری تیره و تاریک با عناصری چون خشونت و عشق نافرجام شناخته شد.
منتقدان خیلی از ویژگیهای کتاب را نمیپسندیدند؛ مثلا خشونت و بیرحمی شخصیتها برای آن زمان بسیار غریب و غیرقابل پذیرش بود. بهویژه شخصیتهایی چون هیتکلیف که فردی بسیار پیچیده و بیرحم است. اما امیلی برونته با اینکه از جامعه نادیده گرفته شد، تمام احساسات و دردهای نهفته در دل انسانها را بر روی کاغذ آورد.
و در این میان، جملات معروفی از کتاب وجود دارند که هنوز در زبانهای مختلف تکرار میشوند. یکی از این جملات، که بهویژه در فارسی هم شناختهشده است، جملهی هیتکلیف است که میگوید:
“من کسی را ندارم، جز تو. همهی دنیای من در تو خلاصه شده است.”
این جمله نهفقط نشاندهندهی عمق عشق هیتکلیف به کاترین است، بلکه تنهایی و نبود دیگران در زندگی او را نیز به نمایش میگذارد.
و در کنار این جملات، باید به اصالت کتاب اشاره کنیم. این داستان نهتنها یک داستان عاشقانه است، بلکه داستانی از جدال درونی و انتقام نیز هست. داستانی که از دل دنیای تاریک و غمانگیز بلندیهای بادگیر بیرون میآید و به دنیای واقعی ما وصل میشود.
درست است، این داستان در عمق خود بیانگر تضادهای انسانی، عشق و نفرت، و حتی مرگ است. اما شاید مهمترین نکتهای که بلندیهای بادگیر را یک اثر کلاسیک کرده، این است که این داستان هیچگاه نتوانستهاست فراموش شود. بهرغم تمام انتقادها و پذیرشهای نادر، امروز این کتاب همچنان در صدر آثار ادبی قرار دارد.
در پایان، باید بگوییم که بلندیهای بادگیر نهفقط یک اثر ادبی است، بلکه یک نگاه به پیچیدگیهای روح بشر و تاریخ اجتماعی ما است.
و شاید همانطور که در کتاب آمده است، بهترین جملهای که میتوانیم با آن این داستان را به پایان برسانیم، از زبان هیتکلیف باشد:
“من فقط یک چیز میخواهم و این خواسته تا آخر عمرم با من خواهد بود… دوباره به هم پیوستن با کاترین.”

