نامهای به نويسنده: کتاب رگهای از طلا
🎧 جولیا کامرون عزیز، (Julia Cameron)
گاهی آدم از خودش میپرسد:
«آیا هنوز درون من، نوری برای درخشش وجود دارد؟»
تو در کتابِ رگهای از طلا (The Vein of Gold: A Journey to Your Creative Heart)، با زبانی ساده و صادقانه پاسخ دادی: بله، در درونِ هر انسانی، گنجی پنهان است — فقط باید جرات کنیم زمینِ روحمان را بکنیم و آن را پیدا کنیم.
تو گفتی خلاقیت، یک استعدادِ خاص نیست، یک نیروی الهی است که در رگهای همهی ما جریان دارد. و من وقتی صفحاتِ صبحگاهی را شروع کردم — وقتی هر روز، بیقضاوت، افکارِ آشفتهام را روی کاغذ ریختم — احساس کردم صدایی که سالها خاموش بود، دوباره زنده شد. صدای همان کودکِ درونم که هنوز دوست دارد نقاشی بکشد، بنویسد، بخواند و بیترس زندگی کند.
تو در قرار ملاقات هنری یادم دادی که خلاقیّت، از بیرون نمیآید، بلکه از درون تغذیه میشود؛ از لحظههایی که با خودم خلوت میکنم، در سکوت قدم میزنم و دوباره به رنگها، صداها و تصویرهای اطرافم گوش میدهم. در جهانی که پر از شتاب، سر و صدا و فشارِ مداوم است، همین لحظههای خلوت، درمانِ روح خستهی ماست.
جولیا جان، امروز ما در عصری زندگی میکنیم که همه چیز با سرعت عوض میشود. آدمها برای دیده شدن رقابت میکنند، اما کمتر کسی واقعاً به خودش نگاه میکند. تو به ما یاد دادی که ارزشِ واقعی در سکوت، در گوش دادن، و در باور کردنِ صدای درونی است. گفتی اگر به آن صدا گوش دهیم، راهِ طلاییِ زندگیمان را پیدا خواهیم کرد — نه راهی برای شهرت، بلکه برای آرامش و معنا.
میدانی چه چیزی در کارت جادویی است؟
اینکه به ما اجازه دادی “ناقص باشیم” و در عین حال “در حال رشد”. اینکه گفتی خلاقیّت، فقط نقاشی و موسیقی نیست، بلکه نوعی زیستن است؛ نگاهی است که میتواند حتی شستنِ ظرفها را به عملی شاعرانه تبدیل کند.
من از تو سپاسگزارم که به ما یاد دادی درونِ هر یک از ما “رگهای از طلا” وجود دارد — طلاهایی از احساس، الهام و امید — و این گنج، فقط با عشق و صبوری آشکار میشود.
و حالا با جملهای از خودت نامهام را تمام میکنم:
«وقتی با قلبِ خلاقِ خود در تماس باشی، هر روز، آغازِ تازهایست.»
و جولیا کامرون عزیز، به خاطرِ یادآوریِ این حقیقتِ درخشان، از تو سپاسگزارم.

