فهرست مطالب
- 1 پیشگفتار: کتابی برای عصر بیبدیل
- 2 راحتتر است پایان جهان را تصور کنیم تا پایان سرمایهداری
- 3 اگر اعتراضی برگزار کنید و همه بیایند چه؟
- 4 سرمایهداری و امر واقع
- 5 ناتوانی بازاندیشانه، بیتحرکی و کمونیسم لیبرال
- 6 ۶ اکتبر ۱۹۷۹ – «مبادا به چیزی دل ببندی»
- 7 هر آنچه سخت و استوار است، در روابط عمومی ذوب میشود
- 8 واقعگرایی سرمایهدارانه همچون رویا و اختلال حافظه
- 9 «هیچ مرکز مبادلهای وجود ندارد»
- 10 پرستار نامرئی – مراقبتهایی که بحران را زنده نگه میدارند
- 11 سخن پایانی: فراتر از دیوارهای نامرئی
کتاب «واقعگرایی سرمایهدارانه» (Capitalist Realism) نوشتهی مارک فیشر (Mark Fisher) یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین آثار نظری در قرن بیستویکم است؛ کتابی که با جسارت و وضوحی کمنظیر به سراغ پرسشی میرود که بسیاری از ما در زندگی روزمره احساسش میکنیم، اما قادر به بیان آن نیستیم: چرا تصور پایان دنیا برایمان آسانتر از تصور پایان سرمایهداری است؟
مارک فیشر، نظریهپرداز و نویسندهای که آثارش در حوزه فرهنگ، سیاست و موسیقی بازتاب گستردهای داشته، در این کتاب نشان میدهد که «سرمایهداری» دیگر صرفاً یک نظام اقتصادی یا سیاسی نیست؛ بلکه به نوعی به «هوای تنفسی» ما بدل شده است. او توضیح میدهد که چگونه سرمایهداری توانسته نه تنها ساختارهای اقتصادی، بلکه ذهنیت، رویاها و حتی اضطرابهای شخصی ما را شکل دهد.
«واقعگرایی سرمایهدارانه» ترکیبی است از تحلیل فلسفی، نقد فرهنگی و مثالهای ملموس از آموزش، رسانه و زندگی روزمره. فیشر در این کتاب با بهرهگیری از فیلمها، موسیقی و تجربههای شخصیاش، فضایی خفقانآور را ترسیم میکند که در آن، آلترناتیوی واقعی به سرمایهداری وجود ندارد یا حتی تصور آن غیرممکن جلوه داده میشود.
اهمیت این اثر در این است که به خواننده یادآور میشود بسیاری از رنجها، افسردگیها و بحرانهای فردی ما، ریشه در ساختارهای اجتماعی و سیاسی دارند؛ و این آگاهی میتواند نخستین گام برای تغییر باشد. همانطور که فیشر به زیبایی استدلال میکند، اگر بپذیریم وضعیت موجود تنها «واقعیت» ممکن نیست، آنگاه میتوانیم به امکانهای تازهای برای زندگی، فرهنگ و سیاست بیندیشیم.
کتاب «واقعگرایی سرمایهدارانه» نه تنها یک متن تئوریک برای دانشجویان فلسفه یا علوم اجتماعی است، بلکه زنگ هشداری برای هر فردی است که احساس میکند در جهان امروز گرفتار تکرار بیپایان و بیمعنای مصرف و روزمرگی شده است.
پیشگفتار: کتابی برای عصر بیبدیل
(A Book for the Age of No Alternatives)
🕰️ کتاب «واقعگرایی سرمایهدارانه» نوشته مارک فیشر در آغاز قرن بیستویکم شکل گرفت؛ دورانی که جهان پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۹۰ میلادی، بیش از هر زمان دیگری زیر سلطه منطق سرمایهداری قرار داشت. این دوره با شعاری شناخته میشد که از زبان مارگارت تاچر به روح زمانه راه یافت: «هیچ بدیلی وجود ندارد.»
🌍 در چنین فضایی، سرمایهداری تنها یک نظام اقتصادی نبود؛ بلکه بهعنوان «تنها شکل ممکن زندگی» معرفی میشد. سیاستمداران و نظریهپردازان از «پایان تاریخ» سخن میگفتند و رسانهها تصویری جاودانه از سرمایهداری میساختند. حتی فرهنگ عامه – از فیلمها و سریالهای هالیوودی گرفته تا موسیقی و تبلیغات – این ایده را بازتولید میکردند. در این فضا، پایان جهان قابل تصورتر از پایان سرمایهداری بود.
📺 فیشر این دوران را با دقت زیر نظر داشت. او میدید که چگونه هر اعتراض و هر هنری که رنگ و بوی انتقاد داشت، بهسرعت در دل بازار جذب میشد و به کالا بدل میگشت. در نتیجه، حتی صداهای مخالف نیز بیاثر میشدند و به تداوم همان نظام خدمت میکردند. این همان واقعیتی بود که فیشر میخواست آن را آشکار کند: سرمایهداری نه فقط از اقتصاد، بلکه از ذهنها تغذیه میکند.
💡 او این کتاب را برای نسلی نوشت که در فضای بیبدیلی و یأس رشد کرده بودند؛ نسلی که با افسردگی، اضطراب و بیانگیزگی دستوپنجه نرم میکردند و میپنداشتند این مشکلات صرفاً شخصیاند. فیشر نشان داد که این رنجها فردی نیستند، بلکه ریشهای اجتماعی و ساختاری دارند. او میخواست نگاهها دوباره از درون فرد به بیرون و به سمت ساختارهای کلان تغییر کند.
🔥 «واقعگرایی سرمایهدارانه» کتابی است برای دورانی که آلترناتیوها حذف یا ناپدید شده بودند. پیامی است برای جهانی که خیال میکرد تاریخ به پایان رسیده است. فیشر در برابر این باور ایستاد و گفت: سرمایهداری نیز تاریخی است و همانطور که آغاز داشته، میتواند پایان داشته باشد. تنها مانع واقعی، دیوارهای نامرئیای است که به ما القا میکنند هیچ راه دیگری وجود ندارد.
راحتتر است پایان جهان را تصور کنیم تا پایان سرمایهداری
(It’s easier to imagine the end of the world than the end of capitalism)
🌍 تصور کنید جهانی را که در آن دیگر کودکی متولد نمیشود؛ جهانی خالی از آینده، پر از اضطراب و خفقان. فیلم فرزندان انسان (Children of Men) چنین تصویری ارائه میدهد؛ جایی که نسل بشر در حال نابودی است و هیچ امیدی برای فردا باقی نمانده. اما نکته مهم اینجاست: این جهان خیالی تفاوت چندانی با جهان امروز ندارد. سرمایهداری آنقدر در تار و پود زندگی نفوذ کرده که پایان آن غیرقابل تصور به نظر میرسد.
🛑 سرمایهداری نه تنها یک نظام اقتصادی، بلکه یک «هوای تنفسی» است. در همه جا حضور دارد: از مدرسه و دانشگاه گرفته تا اداره و رسانه. حتی در لحظاتی که با فیلم، موسیقی یا هنر روبهرو میشویم، ردپای آن دیده میشود. همه چیز به کالا تبدیل میشود و ارزشها جای خود را به قیمت میدهند. وقتی حتی اعتراضها و جنبشهای ضدسرمایهداری بهسرعت در قالب محصولات فرهنگی فروخته میشوند، دیگر کجا میتوان خارج از آن ایستاد؟
📺 کافی است به فرهنگ عامه نگاه کنیم. فیلمهای پرزرقوبرق آخرالزمانی یکی پس از دیگری ساخته میشوند، اما هیچکدام راهی برای جهانی متفاوت نشان نمیدهند. در این آثار، ما فاجعه را میبینیم، اما همچنان همان قهوهفروشیهای زنجیرهای، همان برندها و همان منطق بازار پابرجا میمانند. حتی پایان جهان راحتتر از پایان سرمایهداری به تصویر کشیده میشود.
📉 سرمایهداری با مهارتی عجیب بحرانها را در خود جذب میکند. جنگ، رکود اقتصادی یا فجایع زیستمحیطی نه بهعنوان تهدید، بلکه بهعنوان فرصتهایی برای بازتولید و گسترش نظام بازار عمل میکنند. در این چرخه، حتی تخریب و ویرانی هم به سوختی برای ادامه بقا تبدیل میشود.
🖼 در چنین فضایی، فرهنگ نیز به موزهای بزرگ تبدیل میشود. آثار هنری که روزی فریاد اعتراض یا خلاقیت بودند، امروز تنها به اشیایی برای نمایش بدل شدهاند. همه چیز ارزش مصرفی و تجاری پیدا کرده است. دیگر نه گذشته معنای واقعی دارد و نه آیندهای نو قابل تصور است. تنها بازتولید مداوم اکنونِ سرمایهدارانه باقی میماند.
💡 واقعگرایی سرمایهدارانه در اصل به ما میگوید: «همین است که هست.» هر تلاشی برای تغییر، غیرواقعی و خیالی جلوه داده میشود. مثل بیماریای که فرد را قانع میکند هیچ درمانی وجود ندارد، این منطق درونی ذهنها را فلج میکند. همین پذیرش ناآگاهانه است که سرمایهداری را قدرتمندتر از همیشه میسازد.
اگر اعتراضی برگزار کنید و همه بیایند چه؟
(What if you held a protest and everyone came)
📢 تصور کن فراخوانی برای اعتراض داده میشود، هزاران نفر شرکت میکنند، اما هیچچیز تغییر نمیکند. این همان چیزی است که واقعگرایی سرمایهدارانه به ما تحمیل میکند: حتی وقتی مردم معترضاند، سیستم با قدرت ادامه میدهد. در این فضا، اعتراض هم بخشی از بازی شده است. دیگر اعتراض تهدیدی برای نظم موجود نیست، بلکه خود تبدیل به نمایش شده؛ چیزی که رسانهها مصرف میکنند و بازار از آن سود میبرد.
📺 در دنیای امروز، رسانهها بهجای آنکه صدای مردم باشند، اغلب اعتراضها را بیاثر میکنند. تصویرهای شلوغی خیابان، فریادها و پلاکاردها به سرعت در چرخهی خبری پخش و فراموش میشوند. گویی اعتراض صرفاً یک محتوای سرگرمکننده است. مهمتر از خواستهها، «تصویر» اعتراض اهمیت پیدا میکند.
🛍 سیستم سرمایهداری حتی نارضایتی را میفروشد. تیشرتهایی با شعارهای انقلابی، موسیقیهایی با لحن اعتراضی و فیلمهایی با پیامهای ضدسیستم، همه و همه در دل بازار جای دارند. این یعنی حتی زبان اعتراض نیز درون منطق سرمایهداری بلعیده میشود. دیگر نه فریادها و نه اشکها، چیزی را تکان نمیدهند.
📚 مدارس و دانشگاهها هم از این منطق جدا نیستند. آموزش دیگر فضایی برای اندیشیدن و پرسشگری نیست، بلکه مکانی برای تولید نیروی کار انعطافپذیر و مطیع است. دانشآموزان یاد میگیرند که اعتراض «غیرعملی» است و «واقعگرایی» یعنی سازگار شدن با شرایط موجود. این نوع آموزش، ذهنها را از درون بیاثر میکند و امکان خیالپردازی درباره جهانی متفاوت را از بین میبرد.
🧠 نتیجه چنین شرایطی، شکلگیری نوعی ناتوانی جمعی در تصور تغییر است. افراد حس میکنند گیر افتادهاند، اما راهی برای خروج نمیبینند. اعتراضها مثل بخارِ بیاثر از دهان بیرون میآید و در هوا ناپدید میشود. این بیاثر شدن، خود یکی از نشانههای قدرتمند بودن واقعگرایی سرمایهدارانه است.
🎭 در نهایت، همه چیز به نوعی نمایش تبدیل میشود. حتی کسانی که مخالف سرمایهداریاند، گاهی صرفاً نقش بازی میکنند. اعتراضها بهجای اینکه تغییری واقعی ایجاد کنند، به بخشی از چرخهی بازتولید تبدیل میشوند. جهان آنقدر در منطق سرمایهداری غرق شده که حتی شورشها و مقاومتها نیز بدون خطر جذب میشوند.
سرمایهداری و امر واقع
(Capitalism and the Real)
🌀 سرمایهداری تنها یک نظام اقتصادی نیست، بلکه همچون هوایی است که در آن نفس میکشیم. این نظام خود را بهعنوان «واقعیت» جا میزند، آنقدر عادی و بدیهی که تصور جهانی بیرون از آن غیرممکن به نظر میرسد. همین طبیعیسازی، بزرگترین قدرت آن است. همهچیز از آموزش و بهداشت گرفته تا فرهنگ و روابط انسانی، در قالب منطق بازار بازآفرینی میشود.
🏢 در منطق سرمایهداری، هر چیز باید مثل یک «کسبوکار» اداره شود. مدرسهها به شرکتهای کوچک شبیهاند، بیمارستانها مثل کارخانه مدیریت میشوند و حتی زندگی خصوصی افراد هم به پروژهای برای سرمایهگذاری روی خود تبدیل میشود. وقتی همهچیز با معیار سود و زیان سنجیده میشود، دیگر جایی برای ارزشهای انسانی، اخلاقی یا جمعی باقی نمیماند.
🧩 سرمایهداری خود را واقعگرا معرفی میکند؛ گویی تنها گزینهی ممکن است. اما این «واقعگرایی» بیشتر شبیه یک افسانه است. آنچه بهعنوان واقعیت به ما عرضه میشود، در حقیقت پوششی است برای پنهان کردن تناقضها و بحرانهایی که درون این نظام جریان دارد. رکودها، بحرانهای زیستمحیطی، فروپاشیهای مالی و نابرابریهای فزاینده، نشان میدهند سرمایهداری چندان هم پایدار و منطقی نیست.
🔍 نظریهپردازانی مانند ژاک لکان به ما یادآور میشوند که «امر واقع» چیزی است که همواره بیرون از چارچوبهای رسمی باقی میماند. سرمایهداری تلاش میکند خودش را بهعنوان تنها واقعیت جا بزند، اما همیشه چیزهایی هست که در این روایت جا نمیشوند: رنج انسانها، افسردگیهای جمعی، و احساس پوچی که با مصرف بیشتر پر نمیشود. این همان شکافی است که نشان میدهد واقعگرایی سرمایهدارانه توهمی بیش نیست.
⚡ وقتی به تاریخ نگاه کنیم، میبینیم چیزهایی که روزی غیرممکن تصور میشدند، بعدها به واقعیت تبدیل شدند. خصوصیسازی گسترده یا شهریههای دانشگاهی که زمانی تصورش سخت بود، اکنون عادی شده است. این یعنی «امکانپذیر» یا «غیرممکن» بودن، بیشتر از آنکه حقیقتی ثابت باشد، ساخته و پرداختهی منطق سیاسی و اقتصادی است. سرمایهداری تلاش میکند افقها را محدود کند تا تغییرات رادیکال غیرقابل تصور جلوه کنند.
🧱 واقعگرایی سرمایهدارانه در نهایت شبیه دیواری است که همهجا کشیده شده. هر ایدهای برای تغییر، یا بهعنوان خیالی و غیرواقعی رد میشود، یا خیلی زود توسط خود سیستم جذب و بیاثر میگردد. اما شکافهایی در این دیوار وجود دارد؛ همان لحظههایی که نشان میدهند «واقعیت» سرمایهداری مطلق نیست و میتوان ورای آن اندیشید.
ناتوانی بازاندیشانه، بیتحرکی و کمونیسم لیبرال
(Reflexive impotence, immobilization and liberal communism)
😶 یکی از مهمترین ویژگیهای انسان در جهان امروز، احساسی است که میتوان آن را «ناتوانی بازاندیشانه» نامید. همه میدانند که اوضاع بد است، همه از بحرانها، نابرابریها و فسادها آگاهاند، اما همین آگاهی بهجای آنکه نیرویی برای تغییر ایجاد کند، به نوعی بیحرکتی و انفعال منجر میشود. گویی دانستنِ مشکل به خودی خود جایگزین عمل شده است.
🪑 این حالت بیشتر شبیه فلجی جمعی است. مردم بهجای اینکه در برابر مشکلات دست به اقدام بزنند، به تماشاگرانی منفعل تبدیل شدهاند. آنها میدانند سیستم عادلانه نیست، اما میگویند: «کاری از دست ما برنمیآید.» این انفعال همان چیزی است که سرمایهداری برای بقای خود نیاز دارد؛ سیستمی که همواره بحران تولید میکند، اما در عین حال افراد را قانع میسازد هیچ بدیلی وجود ندارد.
💼 در کنار این ناتوانی، شکل دیگری از انفعال هم وجود دارد که با نام «کمونیسم لیبرال» شناخته میشود. این وضعیت وقتی رخ میدهد که شرکتها و ثروتمندان بزرگ، خود را خیرخواه معرفی میکنند. برندهای مشهور بخشی از سودشان را به خیریهها اختصاص میدهند، یا کمپینهای تبلیغاتی با پیامهای انسانی راه میاندازند. در ظاهر، این کارها نشانه مسئولیتپذیری است، اما در واقع راهی است برای تداوم همان سیستم ناعادلانه، بدون آنکه تغییری واقعی رخ دهد.
🛒 برای مثال، وقتی یک کمپانی چندملیتی در عین استثمار نیروی کار و تخریب محیطزیست، بخشی از درآمدش را صرف کمک به فقرا میکند، در حقیقت نوعی «پاکسازی وجدان» به خریداران و مدیران هدیه میدهد. افراد احساس میکنند با خرید محصولات این شرکت، به تغییر جهان کمک کردهاند، در حالی که همان خرید به تقویت همان سازوکارهای نابرابر منجر میشود.
📱 این منطق حتی به زندگی روزمره هم نفوذ کرده است. وقتی فردی با خرید یک محصول خاص تصور میکند سهمی در کاهش فقر یا نجات زمین داشته، در واقع نوعی رضایت کاذب به او داده میشود. نتیجه این است که میل به اقدام جمعی و تغییر ریشهای کاهش مییابد، زیرا افراد احساس میکنند کار لازم را انجام دادهاند.
🧩 ترکیب ناتوانی بازاندیشانه، بیتحرکی و کمونیسم لیبرال، تصویر جامعهای را میسازد که در آن همه چیز به ظاهر آگاهانه، اخلاقی و مدرن به نظر میرسد، اما در باطن هیچ حرکت جدی برای تغییر شکل نمیگیرد. همین وضعیت باعث میشود سرمایهداری با وجود بحرانهای پیدرپی، همچنان بدون رقیب ادامه پیدا کند.
۶ اکتبر ۱۹۷۹ – «مبادا به چیزی دل ببندی»
(October 6, 1979: ‘Don’t let yourself get attached to anything’)
🎶 روز ششم اکتبر ۱۹۷۹ نقطهای نمادین در تاریخ فرهنگ معاصر است؛ شبی که گروه موسیقی Joy Division اجرایی داشت و همزمان تحولی در جهان موسیقی و ذهنیت اجتماعی شکل گرفت. این تاریخ تنها یک رویداد هنری نبود، بلکه نشانهای از تغییرات عمیقتری بود که سرمایهداری با خود به همراه آورد: فرهنگی که از شور جمعی به سردی، بیتفاوتی و انزوا کشیده میشد.
🖤 آن دوران، نسل جوان درگیر احساس پوچی و بیآیندگی بود. شعار «مبادا به چیزی دل ببندی» تصویری روشن از روحیهای است که در آن هیچ چیز پایدار و قابل اتکا به نظر نمیرسید. روابط عاطفی، شغل، هنر یا سیاست؛ همه در معرض زوال و بیمعنایی قرار داشتند. سرمایهداری بهگونهای عمل میکرد که هر پیوندی موقتی و شکننده جلوه کند.
📺 رسانهها و فرهنگ عامه این وضعیت را بازتاب میدادند. فیلمها و موسیقیها پر بودند از مضامینی درباره پایان جهان، از دست رفتن آینده و ناتوانی در ساختن چیزی نو. این آثار نه تنها بازتاب شرایط بودند، بلکه خود به بازتولید همان احساس انزوا کمک میکردند. تماشاگران با دیدن یا شنیدن چنین آثاری، بیش از پیش به این باور میرسیدند که هیچ راهی برای تغییر وجود ندارد.
🛑 سرمایهداری در این مقطع به اوج مهارت خود رسیده بود: توانایی در تبدیل حتی ناامیدی و خشم به کالا. موسیقیهای اعتراضی، فیلمهای تلخ و آثار هنری انتقادی، همگی به محصولاتی برای فروش بدل شدند. در نتیجه، حتی شورشها و اعتراضها نیز در دل بازار جذب شدند و انرژی انتقادی آنها بیاثر گردید.
💔 این فضای فرهنگی باعث شد نسلها بهتدریج با نوعی بیحسی جمعی خو بگیرند. وقتی فرد باور دارد هیچ چیز ارزش دلبستن ندارد، دیگر خطر اعتراض یا مطالبه تغییر هم کاهش مییابد. همین منطق، انسجام اجتماعی را میشکند و افراد را به جزیرههای جدا از هم بدل میکند؛ دقیقاً همان چیزی که سرمایهداری نیاز دارد تا ادامه دهد.
🌌 تاریخ ۶ اکتبر ۱۹۷۹ در نهایت یادآور این حقیقت است که فرهنگ و احساسات جمعی، فقط بازتاب جهان بیرون نیستند، بلکه خود بخشی از سازوکاری هستند که تداوم نظام سرمایهداری را تضمین میکند. در جهانی که همهچیز ناپایدار و موقتی به نظر میرسد، دل نبستن و بیتفاوتی به یک استراتژی بقا تبدیل میشود.
هر آنچه سخت و استوار است، در روابط عمومی ذوب میشود
(All that is solid melts into PR: market Stalinism and bureaucratic anti-production)
📊 در جهان امروز، بسیاری از سازمانها و نهادها به جای تمرکز بر کار واقعی، بیشتر انرژی خود را صرف ساختن «تصویر» میکنند. معیار موفقیت نه کیفیت کار، بلکه گزارشها، نمودارها و جداولی است که برای نمایش به مدیران یا رسانهها تهیه میشوند. این همان چیزی است که میتوان آن را «استالینیسم بازاری» نامید؛ سیستمی که به جای دستاورد واقعی، نشانهها و آمار ساختگی را ارزشمند میسازد.
🗂 کارمندان در چنین محیطی اغلب بیشتر وقت خود را صرف پر کردن فرمها، تنظیم گزارشها و آمادهسازی اسناد نمایشی میکنند تا انجام وظایف اصلی. هدف اصلی، جلب رضایت مدیران بالادستی یا کسب امتیاز در ارزیابیها است. نتیجه این است که کار واقعی به حاشیه میرود و «ضدتولید بوروکراتیک» شکل میگیرد؛ فعالیتی که ظاهراً پرکار به نظر میرسد اما در حقیقت چیزی تولید نمیکند.
🏫 این منطق در آموزش و دانشگاهها بسیار آشکار است. معلمان و استادان بیش از آنکه وقت خود را صرف آموزش یا پژوهش کنند، درگیر فرمها و شاخصهایی هستند که باید در سیستم ثبت شود. موفقیت یک مدرسه یا دانشگاه بیشتر با اعداد و نمودارها سنجیده میشود تا با کیفیت یادگیری. همین امر باعث میشود آموزش به جای فضایی برای خلاقیت و پرسشگری، به محیطی پر از کنترل و فشار اداری تبدیل شود.
📺 در سطح گستردهتر، رسانهها و روابط عمومیها نقشی محوری دارند. سازمانها، شرکتها و حتی دولتها مدام در حال بازسازی چهره خود هستند. آنچه مهم است «ظاهر» است نه واقعیت. وقتی بحران رخ میدهد، اولین واکنش نه حل مشکل، بلکه مدیریت تصویری است که از آن بحران ارائه میشود.
🧩 سرمایهداری در این حالت نه تنها به بازتولید کالاها و خدمات مشغول است، بلکه با مهارت، تصاویر و نشانهها را تولید میکند. این تصاویر جای واقعیت را میگیرند و افراد را قانع میکنند که اوضاع در حال پیشرفت است، حتی اگر تجربه روزمره خلاف آن را نشان دهد.
🔄 چنین سازوکاری باعث میشود افراد در چرخهای بیپایان از کارهای نمایشی گرفتار شوند. آنها خسته و فرسودهاند، اما حس میکنند هیچوقت به نتیجهای واقعی نمیرسند. سرمایهداری با این روش، انرژی انسانها را مصرف میکند بدون آنکه تغییری معنادار ایجاد کند.
واقعگرایی سرمایهدارانه همچون رویا و اختلال حافظه
(‘…if you can watch the overlap of one reality with another’: capitalist realism as dreamwork and memory disorder)
💤 سرمایهداری شباهت زیادی به یک رویا دارد؛ رویایی که پایان ندارد و بارها و بارها تکرار میشود. همانطور که در خواب، اتفاقهای عجیب و غیرمنطقی برایمان طبیعی به نظر میرسند، در جهان سرمایهداری هم تناقضها بهسادگی پذیرفته میشوند. مردم میدانند نظام اقتصادی پر از بحران و بیعدالتی است، اما در عین حال زندگی روزمره ادامه دارد، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده.
🪞 این حالت به اختلالی شبیه است که در آن خاطرهها دچار آشفتگی میشوند. گذشته تحریف میشود، حال بیثبات است و آینده قابل تصور نیست. سرمایهداری با تولید مداوم تصاویر و روایتها، حافظه جمعی را بازنویسی میکند. آنچه دیروز فاجعه تلقی میشد، امروز به امری عادی بدل میشود. تکرار رسانهای باعث میشود مردم میان واقعیت و بازنمایی سردرگم شوند.
📺 فیلمها، تبلیغات و رسانهها بخشی از همین «کارِ رویا» هستند. آنها واقعیت را مثل مواد خام میگیرند و آن را به شکلی جدید و قابل مصرف بازسازی میکنند. در این بازسازی، خشونت، نابرابری یا حتی شورش، تبدیل به سرگرمی یا محصولی فرهنگی میشود. نتیجه این است که مرز میان واقعیت و خیال محو میگردد.
🌀 این روند نوعی بیحسی جمعی ایجاد میکند. انسانها با انبوهی از تصاویر و روایتها احاطه شدهاند و دیگر نمیتوانند به روشنی تشخیص دهند چه چیزی واقعی است و چه چیزی صرفاً بازنمایی. این آشفتگی حافظهای، به سرمایهداری امکان میدهد تا شکستها و بحرانهایش را پشت پردهی روایتهای تازه پنهان کند.
💡 همانطور که خواب میتواند هم آرامشبخش و هم کابوسوار باشد، سرمایهداری هم ترکیبی از وعدههای شیرین و تهدیدهای تاریک است. افراد در این چرخه، مدام میان امیدهای تبلیغاتی و ترسهای رسانهای سرگرداناند. این نوسان، مانع از آن میشود که چشماندازی روشن برای تغییر شکل گیرد.
📍 در نهایت، سرمایهداری همچون رویایی بیپایان است که در آن حافظه دچار اختلال شده. گذشته، حال و آینده در هم میآمیزند و انسانها در وضعیتی معلق گرفتار میشوند. این سردرگمی بزرگترین سلاح نظامی است که حتی خوابها و خاطرهها را در اختیار گرفته تا هیچ چیز بیرون از آن قابل تصور نباشد.
«هیچ مرکز مبادلهای وجود ندارد»
(There’s no central exchange)
🏦 یکی از ویژگیهای مهم سرمایهداری مدرن، پراکندگی و گریز از مرکز است. برخلاف تصور رایج که گمان میکند قدرت در دست یک نهاد یا گروه مشخص متمرکز است، سرمایهداری شبکهای وسیع و چندلایه ساخته که در آن هیچ نقطهای بهعنوان مرکز اصلی وجود ندارد. همین نبودِ مرکز، آن را دشوارتر برای نقد و مقاومت میکند.
🌐 در این شبکه، تصمیمها و پیامدها پراکندهاند. یک بحران مالی ممکن است در والاستریت آغاز شود، اما آثارش به سرعت به خانههای مردم عادی در سراسر جهان سرایت میکند. هیچکس نمیتواند دقیقاً مسئول را پیدا کند، زیرا قدرت میان بانکها، شرکتها، دولتها و حتی خود مصرفکنندگان تقسیم شده است.
📱 فناوری و رسانههای دیجیتال این پراکندگی را تقویت کردهاند. الگوریتمها و دادهها جریان سرمایه را هدایت میکنند، بدون آنکه انسانی مشخص پشت آنها دیده شود. به همین دلیل، افراد بیشتر حس میکنند درگیر یک ماشین عظیم بیچهرهاند که هیچکس نمیتواند آن را متوقف کند.
🌀 نبود مرکز به معنای نبود قدرت نیست؛ بلکه به معنای آن است که قدرت همهجا حضور دارد و در جزئیترین ابعاد زندگی روزمره نفوذ کرده. از انتخابهای خرید گرفته تا شیوه آموزش و حتی روابط عاطفی، همهچیز درون منطق بازار تعریف میشود. این پراکندگی، نقد سرمایهداری را پیچیده میکند، چون دیگر نمیتوان یک دشمن مشخص را نشانه گرفت.
💳 مثال سادهای از این وضعیت، کارتهای اعتباری یا وامهای بانکی است. افراد از آنها استفاده میکنند تا نیازهای فوری خود را برطرف کنند، اما همین استفاده آنها را به بخشی از زنجیره بدهی جهانی بدل میسازد. هیچکس مجبورشان نمیکند، اما سیستم به گونهای طراحی شده که انتخابهای فردی در نهایت همان ساختار کلان را بازتولید کند.
🕸 سرمایهداری مانند تار عنکبوتی است که هر کس با کوچکترین حرکتی در آن گرفتار میشود. نبود مرکز مشخص، امکان فرار یا جدایی را دشوار میسازد. همین شبکه پراکنده و درهمتنیده است که باعث میشود سرمایهداری بیش از هر زمان دیگری قدرتمند به نظر برسد.
پرستار نامرئی – مراقبتهایی که بحران را زنده نگه میدارند
(The Marxist Nurse)
🩺 در دل واقعگرایی سرمایهدارانه، نوعی «مراقبت پنهان» جریان دارد؛ نیرویی که نه برای درمان ریشهای بیماریها، بلکه برای زنده نگهداشتن بحرانها به کار میرود. استعارهی «پرستار مارکسیستی» به این واقعیت اشاره دارد: همانطور که پرستار از بیمار مراقبت میکند تا زنده بماند، بسیاری از نهادهای اجتماعی و فرهنگی هم از سرمایهداری مراقبت میکنند تا با وجود بحرانهای مداوم، همچنان پابرجا بماند.
🏥 مدارس، رسانهها، حتی سرگرمیها، همگی نقش نوعی پرستار را بازی میکنند. آنها درد و فشار را تسکین میدهند، اما هرگز سراغ علت اصلی بیماری نمیروند. برای مثال، وقتی افسردگی و اضطراب ناشی از شرایط اجتماعی فراگیر میشود، راهحلها اغلب در قالب دارو یا مشاوره فردی ارائه میگردند، نه تغییر ساختارهایی که خود این مشکلات را ایجاد کردهاند.
💊 سرمایهداری با این روش، مشکلات را به سطح فردی تقلیل میدهد. کسی که احساس نارضایتی میکند، به جای پرسش از جهان اطراف، تشویق میشود تا خود را با قرص، تکنیکهای روانی یا دورههای آموزشی تطبیق دهد. این چرخه باعث میشود ریشههای واقعی بحرانها پنهان بمانند و نظام موجود همچنان بیرقیب ادامه دهد.
📚 نقش دانشگاهها و روشنفکران نیز در همین راستاست. بسیاری از آنان به جای ارائه بدیلهای رادیکال، درگیر نظریهپردازیهای پیچیده یا نقدهای محدود میشوند که در عمل کمکی به تغییر واقعی نمیکند. این تولید دانش نیز بهنوعی مراقبت از نظام سرمایهداری است؛ دانشی که گاهی بیشتر به بازتولید وضع موجود خدمت میکند تا برهمزدن آن.
🧩 استعاره «پرستار» به ما نشان میدهد که سرمایهداری چگونه با مدیریت درد و بحران، بدون حل آنها، بقای خود را تضمین میکند. مثل بیماری که همیشه نیمهجان است، اما هرگز نمیمیرد؛ چراکه کسی همواره مراقب اوست. این پرستاران نامرئی همان سیاستها، نهادها و فرهنگهایی هستند که به جای تغییر بنیادین، فقط وضعیت موجود را قابلتحملتر میکنند.
🌍 در نهایت، جهان سرمایهداری بیشتر شبیه بیماری مزمنی است که درمان نمیشود، فقط مدیریت میشود. افراد با مسکنها، حواسپرتیها و وعدههای کوچک آرام میشوند تا چرخه ادامه یابد. واقعگرایی سرمایهدارانه به ما القا میکند که همین کافی است، در حالی که پرسش اصلی باید این باشد: آیا میتوان فراتر از مراقبتهای سطحی، به فکر درمان واقعی بود؟
سخن پایانی: فراتر از دیوارهای نامرئی
(Beyond the Invisible Walls)
🌅 جهان امروز پر از دیوارهایی است که به چشم نمیآیند؛ دیوارهایی که در ذهن ساخته شدهاند و به ما میگویند هیچ چیز جز سرمایهداری ممکن نیست. این دیوارها با تبلیغات، رسانهها، فرهنگ مصرفی و حتی آموزش، هر روز محکمتر میشوند. ما در زندانی نامرئی قدم میزنیم و آن را «واقعیت» مینامیم.
💔 اما حقیقت این است که هیچ دیواری ابدی نیست. سرمایهداری خود را جاودانه نشان میدهد، اما تناقضهای درونی و بحرانهای پیدرپیاش نشان میدهد که شکنندهتر از آن چیزی است که تصور میکنیم. درست همان لحظههایی که همهچیز تیره و بیامید به نظر میرسد، شکافی کوچک در این دیوارها پیدا میشود. شکافی که میتواند پنجرهای به آیندهای دیگر باشد.
🌱 مارک فیشر در کتاب «واقعگرایی سرمایهدارانه» (Capitalist Realism) ما را به این آگاهی میرساند که بسیاری از رنجهای فردی و اضطرابهای درونی، ریشه در ساختارهای اجتماعی دارند. ما تنها مقصر نیستیم، ما تنها نیستیم. این فهم، نخستین گام برای رهایی است؛ چرا که تغییر از لحظهای آغاز میشود که باور کنیم جهان لزوماً نباید همینطور باشد.
🔥 سرمایهداری قدرت خود را از پذیرش ما میگیرد. هر بار که میگوییم «هیچ راهی وجود ندارد»، در واقع سوختی تازه به آن میدهیم. اما اگر حتی برای لحظهای تصور کنیم که میتوان جهانی دیگر ساخت، نخستین سنگ این دیوار ترک برمیدارد. امید، نه یک رویای کودکانه، بلکه سلاحی است علیه بزرگترین دروغ این نظام: اینکه هیچ بدیلی وجود ندارد.
🌍 آیندهای متفاوت تنها زمانی شکل میگیرد که جرئت کنیم ورای این دیوارهای نامرئی فکر کنیم. اگر بتوانیم جهان را دوباره تصور کنیم، اگر بتوانیم رویایی جمعی را جان بدهیم، آنگاه دیگر پایان دنیا آسانتر از پایان سرمایهداری نخواهد بود. آن روز، رویاها به واقعیت تبدیل خواهند شد.

