کتاب همه‌ی بازاریاب‌ها دروغگو هستند

کتاب همه‌ی بازاریاب‌ها دروغگو هستند

وقتی پای بازاریابی به میان می‌آید، حقیقت دیگر آن‌قدرها اهمیت ندارد! در کتاب «همه‌ی بازاریاب‌ها دروغگو هستند» (All Marketers Are Liars)، نویسنده‌ی خلاق و پیشروی دنیای بازاریابی، ست گادین (Seth Godin)، پرده از واقعیتی برمی‌دارد که شاید در نگاه اول شوکه‌کننده باشد: مردم نه بر اساس واقعیت، بلکه بر اساس داستان‌هایی که باور می‌کنند، تصمیم می‌گیرند.

گادین در این کتاب نه‌تنها از قدرت بی‌بدیل داستان‌سرایی در بازاریابی سخن می‌گوید، بلکه نشان می‌دهد که بهترین بازاریاب‌ها، در حقیقت داستان‌گویانی ماهر هستند؛ آن‌ها روایتی می‌سازند که با نگرش و پیش‌فرض‌های ذهنی مشتری هم‌راستاست. به بیان دیگر، مصرف‌کننده‌ها پیش از آنکه محصول را ببینند، به آن احساسی پیدا می‌کنند. اگر آن احساس با «جهان‌بینی» آن‌ها همخوان باشد، داستان را باور می‌کنند، حتی اگر واقعی نباشد.

کتاب با مثال‌های ملموس، از لیوان‌های لوکس شراب تا خرید کفش‌های گران‌قیمت، نشان می‌دهد که چه‌طور بازاریابان داستان‌هایی خلق می‌کنند که ما، به‌عنوان مشتری، داوطلبانه آن‌ها را باور می‌کنیم؛ نه به این خاطر که واقعیت دارند، بلکه چون می‌خواهیم آن‌ها را باور کنیم.

با این حال، گادین تأکید می‌کند که عصر فریب و دروغ‌پردازی به پایان رسیده است. دیگر نمی‌توان با داستان‌های غیرواقعی، مردم را برای مدت طولانی فریب داد. در دنیای شفاف و متصل امروز، فقط داستان‌هایی دوام می‌آورند که واقعی، اصیل و قابل راستی‌آزمایی باشند.

«همه‌ی بازاریاب‌ها دروغگو هستند» کتابی است برای همه‌ی کسانی که می‌خواهند ایده‌ای را به گوش دیگران برسانند، تغییری ایجاد کنند یا محصولی را عرضه کنند. خواه بازاریاب باشید یا معلم، کارآفرین باشید یا نویسنده، این کتاب به شما می‌آموزد که اگر می‌خواهید موثر باشید، باید داستانی واقعی بگویید که دیگران بخواهند آن را باور کنند.

این کتاب، یادآوری هوشمندانه‌ای است از اینکه:

«ما چیزی را باور می‌کنیم که دوست داریم باور کنیم. و وقتی باوری در ما شکل گرفت، برایمان به حقیقت تبدیل می‌شود.»

راز پنهان بازاریابی: داستان‌هایی که باور می‌کنیم

(The Hidden Secret of Marketing: Stories We Believe)

ما انسان‌ها حقیقت را آن‌گونه که هست نمی‌پذیریم، بلکه آن‌گونه که دوست داریم باشد، باور می‌کنیم. اگر به ما بگویند که شراب در لیوان گران‌تر بهتر مزه می‌دهد، آن را واقعاً بهتر احساس می‌کنیم. اگر باور داشته باشیم که رئیس جدید بهتر عمل خواهد کرد، واقعاً چنین می‌شود. واقعیت، چیزی نیست که وجود دارد؛ واقعیت، چیزی است که ما آن را باور داریم.

📢📖 بازاریابی دیگر درباره‌ی گفتن واقعیت‌ها نیست. دوران این‌که فقط مزایا و ویژگی‌های محصول را لیست کنیم، گذشته است. امروز بازاریابی یعنی ساختن و گفتن داستان‌هایی که با باورهای مخاطب همخوانی دارد. مردم چیزی را می‌خرند که داستان آن را باور کرده‌اند، نه چیزی که واقعاً بهتر یا مفیدتر باشد.

📉🔍 بازاریابانی که به دروغ‌پردازی روی می‌آورند، دیگر در امان نیستند. دنیای شفاف امروز، هر دروغ را به‌سرعت افشا می‌کند. داستان‌هایی که واقعیت نداشته باشند، خیلی زود فرو می‌ریزند و برند را نابود می‌کنند. اما اگر داستانی اصیل، باورپذیر و همخوان با خواسته‌های درونی مخاطب باشد، می‌تواند مسیر موفقیت را هموار کند.

🛍️💬 مشتری امروز، دنبال حقیقت نیست؛ دنبال احساسی باورپذیر است. مثل استِفانی که کفش ۱۲۵ دلاری «پوما» را فقط به این خاطر می‌خرد که احساس خاص‌بودن به او می‌دهد، نه به‌خاطر کیفیت جنس یا دوام. آنچه خریده، کفش نیست؛ بلکه داستانی است درباره‌ی هویت جدید خودش.

🎭📦 بازاریاب خوب، کسی است که بتواند داستانی تعریف کند که مشتری دوست داشته باشد آن را باور کند. در این مسیر، مشتری هم بخشی از فرآیند است: او خودش را قانع می‌کند که دارد تصمیمی منطقی می‌گیرد، درحالی‌که در واقع دارد احساسی خرید می‌کند.

📈🔥موفق‌ترین بازاریاب‌ها، دروغ نمی‌گویند. بلکه داستانی تعریف می‌کنند که آن‌قدر خوب با واقعیت ترکیب شده که در ذهن مشتری به حقیقت تبدیل می‌شود. داستان‌هایی که نه تنها شنیده می‌شوند، بلکه پیش‌بینی و تجربه‌ی محصول را تغییر می‌دهند.

جهان‌بینی مشتری: دریچه‌ای به ذهن مخاطب

(Customer Worldview: A Window into the Mind)

مردم دنیا را آن‌طور که هست نمی‌بینند، بلکه آن‌طور که باور دارند می‌بینند. هر فرد با پیش‌زمینه‌ای از تجربیات، ارزش‌ها، ترس‌ها و امیدها به جهان نگاه می‌کند. این «جهان‌بینی» یا Worldview فیلتر ذهنی‌ای است که تمام داستان‌ها از آن عبور می‌کنند. اگر داستانی با این فیلتر هم‌خوان نباشد، نادیده گرفته می‌شود.

👥🎯 بازاریاب موفق، تلاش نمی‌کند ذهن مخاطب را عوض کند؛ او به‌جای آن، داستانش را با ذهنیت مخاطب هماهنگ می‌سازد. تغییر دادن باور افراد، پرهزینه و زمان‌بر است. اما گفتن داستانی متناسب با آنچه مردم پیشاپیش به آن باور دارند، اثرگذار، ارزان و سریع است.

🌍🧩 همه دنبال امنیت، موفقیت، زیبایی و تأیید هستند. اما مسیر رسیدن به این خواسته‌ها برای هر کس متفاوت است. یکی با خرید کفش خاص احساس اعتبار می‌کند، دیگری با خوردن غذای ارگانیک. بنابراین، بازار را نمی‌توان یکپارچه دید. باید جهان‌بینی‌های متفاوت را تشخیص داد و هدف گرفت.

🖼️🧭 برای اینکه داستانی شنیده شود، باید آن را با «قاب» یا Frame مناسب ارائه کرد. قاب‌سازی یعنی تنظیم پیام به گونه‌ای که با باورهای موجود مخاطب هم‌راستا باشد. مثلاً «دونات داغ» بیشتر از «دونات خوشمزه» تحریک‌کننده است، چون با حسی فوری و شهوانی در ذهن مصرف‌کننده پیوند دارد.

💬🚫 بازاریابی وقتی شکست می‌خورد که پیامش با نگاه مخاطب ناسازگار باشد. فرض کنید مخاطبی از بازاریاب‌ها بیزار است؛ اگر شما هم مثل بقیه رفتار کنید، از همان لحظه اول طرد خواهید شد. اما اگر داستان شما متفاوت باشد و به او احساس «درک‌شدن» بدهد، دروازه ذهنش باز می‌شود.

🎯🧱 اینکه همه انسان‌ها داستان‌های متفاوتی باور می‌کنند، ضعف نیست؛ فرصت است. فرصت برای ساختن پیام‌هایی متناسب با باورهای مختلف. بازار فقط یک بازار نیست، بلکه مجموعه‌ای از بازارهای کوچک با جهان‌بینی‌های متفاوت است که هرکدام منتظر داستانی متناسب با خود هستند.

قدرت داستان اول: تأثیر اولیه و حس همدلی

(The Power of the First Story: First Impressions and Emotional Sync)

همه‌چیز از اولین نگاه شروع می‌شود. لحظه‌ای که مشتری برای اولین‌بار با یک محصول، برند یا ایده روبه‌رو می‌شود، ذهنش بی‌درنگ داستانی می‌سازد. این داستان اولیه، نه‌تنها برداشت او را شکل می‌دهد، بلکه در ادامه باعث می‌شود اطلاعات دیگر را هم در همان چارچوب تفسیر کند.

💡🧠 ذهن انسان برای ساده‌سازی و بقا، تصمیم‌های سریع می‌گیرد. وقتی مشتری چیزی را برای اولین‌بار می‌بیند، پیش‌فرض‌ها، احساسات و تجربیات قبلی بلافاصله وارد عمل می‌شوند. اگر اولین برداشت منفی باشد، داستان از همان ابتدا شکست می‌خورد.

📸📦 مثلاً اگر فروشگاهی ظاهری شلوغ و بی‌نظم داشته باشد، مشتری ناخودآگاه تصمیم می‌گیرد که محصولاتش هم بی‌کیفیت‌اند. یا اگر وب‌سایتی کند یا نامرتب باشد، کاربر ممکن است اصلاً سراغ خواندن محتوای آن نرود. این یعنی: طراحی، صدا، رنگ، زبان، بو و حتی بافت محصول – همه داستان می‌گویند.

❤️🎯 در داستان‌گویی موفق، مهم‌ترین بخش این است که مشتری احساس کند این داستان دقیقاً برای او ساخته شده است. باید چیزی در روایت شما باشد که بگوید: «ما تو را می‌فهمیم.» این همان لحظه‌ی اتصال است، جایی که مشتری می‌گوید: بله! این منم!

🔁📖 وقتی داستان اولیه شکل گرفت، ذهن مشتری شروع به کنار هم چیدن باقی قطعات می‌کند تا آن داستان را تقویت کند. اگر چیزی با آن داستان ناسازگار باشد، یا نادیده گرفته می‌شود یا به‌نوعی توجیه می‌گردد. این فرایند، بازاریاب را قدرتمند می‌سازد، اما فقط زمانی که از همان ابتدا، داستانش درست باشد.

🧪🔥 محصول خوب تنها کافی نیست. اگر اولین داستان جذاب نباشد، محصول حتی فرصت تجربه‌شدن را هم پیدا نمی‌کند. بازاریاب هوشمند می‌داند که اولین تأثیر، همه‌چیز است – نه فقط از لحاظ ظاهر، بلکه از لحاظ همخوانی احساسی با باورهای مشتری.

دروغ‌های مجاز: چرا همه‌مان قصه‌پردازیم؟

(Honest Lies: Why We Are All Storytellers)

همه دروغ می‌گویند—نه از سر فریب، بلکه برای معنا دادن به دنیای پیچیده. ما آن‌قدر با داده‌ها، انتخاب‌ها و پیام‌ها بمباران می‌شویم که برای بقا، به داستان‌سازی پناه می‌بریم. این داستان‌ها به ما کمک می‌کنند تا ساده‌تر تصمیم بگیریم، احساس بهتری داشته باشیم و با دنیای پیرامون‌مان ارتباط برقرار کنیم.

🛒💬 وقتی محصولی را می‌خریم، بیش از آنکه ویژگی‌هایش را بسنجیم، احساسی را دنبال می‌کنیم که باور به داستان آن محصول در ما ایجاد کرده است. کفش ورزشی خاص، احساس قدرت یا خلاقیت می‌دهد. چای لوکس، حس آرامش و وقار. در واقع، ما محصول را نمی‌خریم، بلکه داستان آن را خریداری می‌کنیم.

👗💡در دنیای بازاریابی، این یعنی که مصرف‌کننده خودش را گول می‌زند—اما با رضایت! چرا؟ چون دلش می‌خواهد با کفش پوما، آدم خاص‌تری باشد. با خرید لوسیون برند، زیباتر و خوش‌بوتر احساس کند. آن‌ها واقعیت را نمی‌خواهند، بلکه تجربه‌ی ذهنیِ بهتری از خودشان می‌خواهند.

🎯🧪 این داستان‌ها زمانی موثرند که با زندگی واقعی همخوانی داشته باشند. درست مثل آزمایش لیوان‌های ریدل (Riedel): وقتی به مردم گفته می‌شود که لیوان خاصی طعم شراب را بهتر می‌کند، واقعاً آن را بهتر احساس می‌کنند—نه به خاطر لیوان، بلکه به‌خاطر داستانی که باور کرده‌اند.

⚖️🚫 اما اگر این دروغ‌ها با واقعیت فاصله زیادی داشته باشند یا اصالت نداشته باشند، خیلی زود لو می‌روند. در عصر شبکه‌های اجتماعی و نقدهای عمومی، داستان نادرست عمر کوتاهی دارد. بنابراین، دروغ موفق بازاریابی، نه دروغ محض، بلکه برداشتی از حقیقت است که مخاطب دوست دارد آن را باور کند.

🤝📢 مشتری در داستان‌گویی شریک است. او خودش را قانع می‌کند، برای خودش توضیح می‌سازد و سپس همان داستان را برای دیگران بازگو می‌کند. بازاریاب فقط جرقه را می‌زند، ادامه‌ی شعله‌ور شدنِ داستان، به دست خود مشتری است.

قصه‌هایی که کار می‌کنند: مثال‌هایی از میدان واقعی

(Stories That Work: Real-World Examples)

شراب در یک لیوان معمولی و در لیوان برند «ریدل» (Riedel) مزه‌اش فرق می‌کند؟ آزمایش‌های علمی می‌گویند نه! اما مشتریانی که داستان «لیوان مخصوص طعم‌دهی به شراب» را باور کرده‌اند، طعم متفاوتی را واقعاً تجربه می‌کنند. این یعنی قدرت داستان، حتی وقتی فیزیکی چیزی تغییر نکرده است.

🏡🚗 آرتور، مشاور املاک محبوبی در نیویورک، خانه نمی‌فروشد—او داستان می‌فروشد. وقتی با مشتریانش محله‌ها را می‌گرداند، درباره‌ی خانواده‌ها، بچه‌ها، سگ‌ها و خاطرات آن خانه‌ها صحبت می‌کند. در پایان، مشتری نه فقط یک خانه، بلکه یک زندگی رویایی را می‌بیند… و می‌خرد.

🎨🖌️ شرکت طراحی «Number 17» در نیویورک، با یک صفحه ساده‌ی وب و یک دفتر عجیب و غریب، تصویری از اصالت و خاص‌بودن می‌سازد. مشتریان آن‌ها فقط طراحی نمی‌خرند؛ آن‌ها وارد داستانی می‌شوند که درباره‌ی هویت برند و روح مستقل آن‌هاست.

👟🔥استفانی، فیزیوتراپیستی با درآمد معمولی، کفش ۱۲۵ دلاری پوما را با اشتیاق می‌خرد. چرا؟ چون داستان کفش درباره‌ی «سبک زندگی خاص» است، نه چرم یا پاشنه. او دارد احساسی از استقلال و جذابیت را می‌خرد، نه فقط پوشاک.

🧼🏍️ برند «Kiehl’s Since 1851» لوسیون نمی‌فروشد، بلکه داستانی از صداقت، سلیقه، اصالت و زندگی شخصی را در فروشگاه کوچک‌شان در نیویورک تعریف می‌کنند. وجود موتور و هواپیمای مدل در مغازه، طراحی قدیمی، برخورد دوستانه، برچسب‌های دستی… همه می‌گویند: «اینجا یک کارخانه نیست، اینجا عشق است.»

🥣🥄 گرانولا داستان «سلامتی و زندگی طبیعی» را گفت، حتی اگر واقعاً پر از قند و چربی باشد. مشتریان آن را خریدند نه فقط به‌خاطر اینکه مفید بود، بلکه چون با جهان‌بینی‌شان هم‌خوانی داشت: «من به تغذیه اهمیت می‌دهم.»

📢👥 همه‌ی این مثال‌ها یک نقطه‌ی مشترک دارند: مشتری اول داستان را می‌شنود، بعد خودش ادامه‌اش می‌دهد. بازاریاب فقط شروع می‌کند، اما باور واقعی، از دل تجربه و تفسیر مشتری بیرون می‌آید.

بازاریابی اصیل: وقتی داستان، واقعیت را می‌سازد

(Authentic Marketing: When the Story Becomes Reality)

🔍💡داستان موفق فقط شنیده نمی‌شود؛ زندگی می‌شود. در دنیای امروز، مشتری‌ها به‌سرعت دروغ را تشخیص می‌دهند. آن‌ها دنبال داستانی می‌گردند که نه فقط باورپذیر، بلکه واقعی و زیسته شده باشد. بازاریابی اصیل یعنی اینکه خودت همان چیزی باشی که می‌گویی.

🏗️🎯 وقتی شرکت Longaberger ساختمان مرکزی‌اش را به شکل یک سبد بزرگ طراحی کرد، داشت داستان محصولش را زندگی می‌کرد. این فقط یک طراحی نبود، بلکه تأکیدی تصویری و حسی بر داستان عاشقانه‌ی آن‌ها با سبدبافی بود. این هماهنگی بین روایت و واقعیت، اعتماد می‌سازد.

🤖⛔ اما وقتی یک شرکت فناوری داستانی بزرگ درباره‌ی خدمات مشتری تعریف می‌کند ولی در عمل، پاسخ‌گویی ندارد، داستان فرو می‌پاشد. در جهانی پُر از نقد، امتیازدهی و رسانه‌های اجتماعی، داستانی که عمل پشتیبانش نباشد، به‌سرعت برملا می‌شود.

🧭👣 مشتری‌ها بیش از هر زمان دیگری می‌پرسند: «آیا این برند واقعاً همان چیزی است که ادعا می‌کند؟» اصالت، کمیاب‌ترین و باارزش‌ترین سرمایه‌ی امروز است. وقتی برند، در داستان خود زندگی می‌کند، مشتری‌ها نه‌تنها آن را باور می‌کنند، بلکه تبدیل به سفیران آن می‌شوند.

📦🫂 برندهایی که موفق‌اند، به‌جای تزئین بسته‌بندی، روح محتوا را تغییر داده‌اند. آن‌ها واقعاً به کیفیت، تجربه یا تفاوت اهمیت می‌دهند. داستان‌شان نه یک سناریوی بازاریابی، بلکه شرح حال واقعی خودشان است. از بسته‌بندی گرفته تا کارمند فروش، همگی بخشی از روایت‌اند.

🔁🔥وقتی داستان درست باشد و برند آن را زندگی کند، داستان خودش پخش می‌شود. دیگر نیازی به تبلیغات عظیم نیست. مصرف‌کننده داستان را تجربه می‌کند، باور می‌کند، و با اشتیاق آن را بازگو می‌کند.

تکنیک‌های قصه‌گویی موثر: از پنهان‌کاری تا مخاطب خاص

(Effective Storytelling Techniques: From Subtlety to Selective Targeting)

بهترین داستان‌ها آن‌هایی نیستند که همه چیز را فریاد می‌زنند، بلکه با پنهان‌کاری هوشمندانه عمل می‌کنند. هرچه داستان را کمتر توضیح بدهی، مخاطب بیشتر درگیر می‌شود. وقتی خودش نتیجه‌گیری کند، حس مالکیت و باور عمیق‌تری نسبت به داستان پیدا می‌کند.

🎯🧍 بازاریابی موفق، برای «همه» نیست. داستانی که بخواهد همگان را جذب کند، هیچ‌کس را جذب نمی‌کند. بهترین داستان‌ها دقیقاً برای گروهی خاص طراحی می‌شوند—گروهی با یک جهان‌بینی مشترک. آن‌ها هستند که اول باور می‌کنند، سپس روایت را به دیگران منتقل می‌کنند.

👁️⏳داستان خوب، سریع جرقه می‌زند. نباید توضیح داده شود یا نیاز به چند صفحه معرفی داشته باشد. فقط با یک نگاه، یک جمله یا یک تصویر، باید در ذهن مخاطب جا بیفتد. این همخوانی سریع با باورهای درونی، قدرت واقعی روایت را فعال می‌کند.

🎨👃 داستان‌سرایی قوی فقط به کلمات وابسته نیست؛ از رنگ و طراحی گرفته تا رایحه و صدا، همه در ساخت حس داستان موثرند. مثلاً طراحی خاص یک بطری یا بوی فروشگاه یک برند لوکس، می‌تواند بیشتر از صد تبلیغ، داستان را به دل بنشاند.

🚫🔁 داستان موفق، نباید خودش را نقض کند. اگر رستورانی ادعای غذاهای ارگانیک دارد اما از بسته‌بندی صنعتی استفاده می‌کند، مخاطب بلافاصله بی‌اعتماد می‌شود. انسجام در پیام، محیط و رفتار، کلید ماندگاری داستان است.

👥🌱برندهایی مثل LiveStrong یا Apple، کار خود را با مخاطبان محدود شروع کردند. اما چون داستان‌شان دقیقاً با آن گروه هم‌راستا بود، آن گروه با اشتیاق تبدیل به مبلغین داستان شدند. این یعنی قدرت «کوچک شروع کردن و بزرگ منتشر شدن».

🧩📌 در قصه‌گویی بازاریابی، هدف آموزش دادن یا تغییر باور نیست. هدف، یافتن مخاطبی است که از پیش، آماده‌ی شنیدن آن داستان است. اگر بتوانی حس درونی‌اش را قلقلک بدهی، خودش باقی ماجرا را خواهد ساخت، تعریف خواهد کرد و باور خواهد نمود.

داستان تو چیست؟ حالا نوبت توست!

(What’s Your Story? Now It’s Your Turn)

هر کسی که ایده‌ای دارد—خواه یک محصول، خدمت، پروژه، جنبش یا حتی یک باور—یک بازاریاب است. اگر می‌خواهی دیده شوی، شنیده شوی و تأثیر بگذاری، باید داستانت را تعریف کنی. داستانی که واقعی باشد، قابل باور، و هماهنگ با ذهن مخاطب.

🎯💬 پیش از هر چیز باید از خودت بپرسی:

«چه چیزی را می‌خواهم به دیگران منتقل کنم؟»

«آیا این داستان با باورهای مخاطبم هم‌راستاست؟»

«آیا خودم واقعاً به آن باور دارم و طبق آن زندگی می‌کنم؟»

🧱📣 داستان موفق بر سه پایه استوار است:

1. باورپذیری: مخاطب باید بتواند آن را درک و حس کند.

2. اصالت: داستان باید با عمل، رفتار و تجربه‌ی واقعی برند هماهنگ باشد.

3. بازتاب جهان‌بینی مخاطب: اگر داستان به‌گونه‌ای باشد که شنونده حس کند خودش آن را ساخته، باورش خواهد کرد.

🚀👥 اگر ایده‌ات واقعاً ارزش دارد، باید آن را در قالب روایتی انسانی و قابل لمس تعریف کنی. آمارها، نمودارها و منطق خشک، ذهن را درگیر می‌کنند، اما فقط داستان‌ها هستند که دل را به حرکت درمی‌آورند.

🧲📡 داستان تو باید به‌گونه‌ای باشد که مشتری با خودش بگوید: «این دقیقاً همان چیزی است که من همیشه می‌خواستم، فقط نمی‌دانستم چطور بگویم.» آن‌وقت است که نه‌تنها آن را می‌پذیرد، بلکه با اشتیاق آن را برای دیگران بازگو می‌کند.

🎤🔁 دنیای امروز پر از صداست، اما صداهایی که راست، اصیل و پرمعنا باشند، هنوز کمیاب‌اند. اگر داستانت واقعی باشد و آن را درست تعریف کنی، دیگران نه‌تنها به آن گوش می‌دهند، بلکه آن را تبدیل به بخشی از هویت خودشان می‌کنند.

📘🔥پس اگر می‌خواهی تغییری بسازی، کسب‌وکاری رشد دهی یا حتی تأثیری کوچک در اطرافت بگذاری، از خودت بپرس:

«داستان من چیست؟»

و بعد…

باورش کن، زندگی‌اش کن و تعریفش کن.

کتاب پیشنهادی:

کتاب هر آنچه فکر می‌کنی، باور نکن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کد امنیتی