کتاب‌گردی جهانی: کتاب شهر رودخانه

کتاب‌گردی جهانی: کتاب شهر رودخانه

کتاب‌گردی جهانی: کتاب شهر رودخانه

سلام به شنوندگان رادیو کتابِ هوش مصنوعی. امروز قرار است با هم به چین سفر کنیم، نه از مسیر نقشه‌ها، بلکه از دل یک کتاب.

کتاب «شهر رودخانه: دو سال در یانگ‌تسه» (River Town: Two Years on the Yangtze) نوشته‌ی پیتر هسلر (Peter Hessler)، روزنامه‌نگار آمریکایی است که دو سال در شهری کوچک به نام «فولینگ» در امتداد رودخانه‌ی یانگ‌تسه زندگی کرد. شهری که نه جاده داشت، نه قطار، و بیشتر زندگی‌اش در کنار آب می‌گذشت.

 

این سفرنامه فقط درباره‌ی جغرافیا نیست؛ درباره‌ی انسان‌هاست. درباره‌ی لبخندها، خستگی‌ها، و امیدهایی که در شهری گم‌شده میان کوه و مه جریان دارند.

 

همیشه وقتی به چین فکر می‌کنم، تصویر دیوار بزرگ و شهرهای پرنور در ذهنم می‌آید. اما این فولینگ که از آن حرف می‌زنی، انگار جهانی دیگر است؛ جایی خاموش و انسانی‌تر.

 

دقیقاً. فولینگ در اواخر دهه‌ی نود میلادی، شهری کوچک بود که زندگی در آن با ریتمی ساده اما عمیق پیش می‌رفت. مردمی که از دل خاک و آب روزشان را آغاز می‌کردند. صبح‌ها با صدای بوق کشتی‌ها از خواب بیدار می‌شدند، ظهرها در خیابان‌های پر از پله خرید می‌کردند و شب‌ها کنار رودخانه وو (Wu River) می‌نشستند و چای می‌نوشیدند.

پیتر هسلر با همان چشمان کنجکاو غربی‌اش میان این مردم زندگی کرد. معلم بود، اما بیشتر از آن، یادگیرنده بود. در کلاس‌هایش به دانشجویانی درس می‌داد که از روستاهای فقیر آمده بودند؛ جوانانی که شاید برای اولین‌بار خارجی‌ای را از نزدیک می‌دیدند. او می‌گفت وقتی از آن‌ها می‌خواست درباره‌ی رؤیاهایشان بنویسند، بعضی نوشتند: «می‌خواهم در آینده کسی باشم که پدر و مادرم به او افتخار کنند.»

 

چه زیبا. انگار هر کلمه در آن کلاس‌ها بوی امید می‌داد. اما فولینگ فقط شهر درس و آرامش نبود، نه؟

 

نه. در زیر این آرامش، اضطرابی بزرگ جریان داشت. در آن سال‌ها ساخت سد سه‌دره‌ها آغاز شده بود. مردمی که در کنار رودخانه زندگی می‌کردند می‌دانستند روزی خانه‌هایشان زیر آب خواهد رفت.

هسلر توصیف می‌کند که چطور مردم، در عین آگاهی از این سرنوشت، زندگی‌شان را ادامه می‌دادند. صبح‌ها نودل می‌خوردند، عصرها در بازار چانه می‌زدند، و شب‌ها باز برای آینده برنامه می‌ریختند. او می‌نویسد:

«چینی‌ها به شکلی غریب یاد گرفته‌اند با تغییر کنار بیایند؛ نه با فریاد، بلکه با نوعی سکوت آرام و پذیرا.»

 

فکر می‌کنم همین سکوت است که چین را ماندگار کرده. نه سکوت ضعف، بلکه سکوتی که از عمقِ صبر می‌آید.

 

درست گفتی. پیتر هسلر هم همین را حس می‌کرد. او روزی در زیر باران شدید از کوچه‌های شیب‌دار بالا می‌رفت و می‌نوشت: «در فولینگ، باران می‌بارد و زندگی ادامه دارد. مردم چترشان را باز می‌کنند و مسیرشان را ادامه می‌دهند، حتی اگر رودخانه زیر پایشان طغیان کند.»

این جمله برای من جوهره‌ی کتاب است؛ شهری که همیشه در جریان است، درست مثل رودخانه.

 

در پایان سفرش، آیا توانست از این شهر جدا شود؟

 

در فصل پایانی، او از شهر خداحافظی می‌کند و نگاهش را به بالادست (Upstream) می‌دوزد. می‌گوید:

«رودخانه، گذشته را با خود می‌برد، اما کسی که خلاف جهتش شنا کند، شاید آینده‌اش را پیدا کند.»

برای او «بالادست» یعنی حرکت به‌سوی رشد، بازگشت به سرچشمه، و رفتن با چشمانی که حالا جهان را بهتر می‌بینند.

 

صدای هسلر در آخرین صفحه‌ها هنوز در ذهن می‌پیچد؛ وقتی می‌نویسد:

«هر شهری در دل خود رودخانه‌ای دارد، و هر انسانی باید روزی بداند در کدام جهت می‌خواهد شنا کند.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کد امنیتی