کتاب و زندگی روزمره: کتاب پول و مغز شما
سلام. شما به رادیو کتابِ هوش مصنوعی و برنامهی «کتاب و زندگی روزمره» گوش میکنید.
امروز با کتابی همراهیم که شاید بتوان گفت برای هر کسی که حتی یک اسکناس در جیب دارد، واجب است؛ کتاب «پول و مغز شما» (Your Money and Your Brain) نوشتهی روزنامهنگار و پژوهشگر مالی، جیسون زویگ (Jāy-sən Zwāyg).
زویگ در این کتاب پرده از یکی از عمیقترین رازهای زندگی روزمره برمیدارد: اینکه وقتی پای پول وسط میآید، ما دیگر آن انسان منطقی و آرامِ فیلمهای آموزشی نیستیم. بلکه موجوداتی میشویم گرفتارِ ترس، طمع، پشیمانی و امید.
و خبر جالبتر این است که او ثابت میکند این رفتارها فقط عادت نیستند — بلکه درون مغزمان، در سلولها و مدارهای عصبیمان ریشه دارند.
حتماً برایت پیش آمده: سهمی را خریدهای و درست بعد از خرید سقوط کرده، یا چیزی را فروختهای و چند روز بعد قیمتش دو برابر شده. در آن لحظه با خودت گفتهای: «چطور انقدر احمق بودم؟»
زویگ میگوید: تو احمق نیستی. مغزت فقط طوری طراحی شده که میلیونها سال پیش به درد زندهماندن در جنگل میخورده، نه برای تصمیمگیری در بورس یا خرید دلار!
وقتی میبینی قیمت چیزی بالا میرود، همان بخش از مغز فعال میشود که در برابر مواد مخدر هم روشن میشود؛ حس لذت، پاداش و اشتیاق. و وقتی چیزی را از دست میدهی، همان بخش از مغز که در مواجهه با خطر مرگ فعال میشود، شروع به زنگ خطر میکند.
زویگ به ما یاد میدهد که راه نجات، «بیاحساس شدن» نیست؛ بلکه درک و مهار احساسات است. میگوید: عقل و احساس دشمن هم نیستند، بلکه باید با هم همکاری کنند.
او مثال جالبی میزند از پزشکی که سهام شرکتی را فقط بهخاطر اینکه حروف اختصاریاش با نام خودش یکی بود، خرید! این همان مغزِ شهودیِ سریع و احساسی ماست که در زندگی روزمره کار راه میاندازد، اما وقتی پای پول وسط میآید، گاهی فاجعه میسازد.
بیایید کمی نزدیکتر شویم به زندگی واقعی. تصور کن در سوپرمارکت ایستادهای و دو بسته تخفیفی میبینی. مغزت فوراً سراغ برچسب قرمز «۵۰٪ تخفیف» میرود، حتی اگر جنس دوم اصلاً لازم نباشد. یا وقتی در شبکههای اجتماعی میخوانی «فلان سهم امروز ۱۰٪ رشد کرد»، بخش احساسی مغزت همان واکنش را نشان میدهد که اجدادت در برابر میوهی رسیده در جنگل نشان میدادند: بدو، تا قبل از اینکه بقیه بگیرند!
اما زویگ میگوید اگر فقط چند ثانیه بیشتر فکر کنیم، اگر قبل از خرید یا فروش «تا ده بشماریم»، یا تصمیم مالیمان را یک شب بخوابانیم، ناگهان مغز منطقیمان بیدار میشود و ما را از تصمیمهای پشیمانکننده نجات میدهد.
همین «مکث کوتاه» میتواند تفاوت میان فقر و ثروت، یا آرامش و استرس باشد.
در پایان کتاب، زویگ جملهای دارد که شاید بهترین توصیه برای زندگی روزمره هم باشد:
«پیش از آنکه بخواهی بازار را بشناسی، باید خودت را بشناسی. چون آخرین مرز سرمایهگذاری، نه والاستریت است و نه بورس نیویورک… بلکه ذهن خودت است.»
پس اگر امروز، در تصمیمی مالی یا حتی تصمیمی ساده مثل خرید چیزی، احساس کردی هیجانت بیشتر از منطقت شده، فقط یک لحظه بایست.
به مغزت لبخند بزن و بگو: «میدانم داری از من محافظت میکنی، اما اینبار من فرمان را بهدست میگیرم.»

