کتاب اِما

کتاب اِما

اِما (Emma)، یکی از ماندگارترین رمان‌های جین آستن (Jane Austen)، داستان دختری جوان و ثروتمند به‌نام اِما وودهوس (Emma Woodhouse) است که با اعتمادبه‌نفس بالا و خیال‌بافی‌های خاص خودش، تصمیم می‌گیرد برای اطرافیانش همسر مناسب پیدا کند. او فکر می‌کند در شناخت دل مردم مهارت دارد و می‌تواند دیگران را خوشبخت کند، اما خیلی زود متوجه می‌شود که عشق و ازدواج به این سادگی‌ها هم نیست.

اِما در نقش واسطه‌ی عشق ظاهر می‌شود—نه با تیر و کمان، بلکه با نقشه‌چینی و قضاوت‌هایی که گاهی بیشتر از آن‌که کمک‌کننده باشند، دردسرساز می‌شوند. تلاش‌های او برای «جور کردن» زوج‌ها، گاهی نتایج غیرمنتظره‌ای دارد و همین اشتباهات است که باعث رشد و بلوغ شخصیتی او می‌شود.

جین آستن با نگاهی دقیق و طنزی ملایم، فضای جامعهٔ طبقه‌ی متوسط در انگلستان قرن نوزدهم را به تصویر می‌کشد؛ جایی که آداب اجتماعی، جایگاه خانوادگی و حتی ازدواج، همگی در قالب ظاهری پر از نزاکت و درونی پر از پیچیدگی جلوه‌گر می‌شوند. او در این رمان، شخصیتی را خلق کرده که هم دوست‌داشتنی است و هم گاه آزاردهنده، و همین تضادهاست که «اِما» را به یکی از واقعی‌ترین چهره‌های ادبیات تبدیل کرده است.

اگر به‌دنبال رمانی کلاسیک، سرگرم‌کننده و در عین حال آموزنده هستید که نگاهی عمیق به احساسات، اشتباهات و بلوغ انسان داشته باشد، اِما همان کتابی است که نباید از دست بدهید.

بانوی جوانی که با عشق بازی می کرد

(The Young Lady Who Played with Love)

📍 هارتفیلد (Hartfield)، خانه‌ای دل‌باز و مجلل در نزدیکی روستای هایبوری، جایی بود که اِما وودهوس، دختری زیبا، باهوش و ثروتمند، بیست‌ویک سال از عمر خود را در آسایش و رفاه سپری کرده بود. او کوچک‌ترین دختر خانواده و عزیزدردانه‌ی پدری مهربان و حساس به‌نام آقای وودهوس بود. مادرش را سال‌ها پیش از دست داده بود، و سال‌ها تحت مراقبت و محبت بی‌دریغ دوست و آموزگارش، دوشیزه تیلور (Miss Taylor)، بزرگ شده بود. رابطه‌ای که بیشتر شبیه به دو خواهری صمیمی بود تا آموزگار و شاگرد.

🎀 روزی رسید که قلب اِما سنگین شد: دوشیزه تیلور، یار همیشگی او، با مردی به‌نام آقای وستون (Mr. Weston) ازدواج کرد. اگرچه ازدواج آنان پر از عشق و هماهنگی بود، اما جای خالی دوشیزه تیلور در خانه و در دل اِما، بلافاصله احساس شد. اکنون هارتفیلد، با همه‌ی زیبایی‌اش، در سکوتی ناگهانی فرورفته بود و شب‌هایی طولانی در پیش بود که تنها با بازی بک‌گمِن (تخته نرد) و صحبت‌های تکراری پدر می‌گذشت.

💭 اِما، با همان اعتمادبه‌نفسی که از کودکی همراهش بود، فکر کرد شاید بهتر باشد به‌جای اندوه خوردن، خودش را با چیزی تازه سرگرم کند؛ و چه سرگرمی‌ای بهتر از جفت‌وجور کردن دل‌ها؟ او به خود باور داشت که قدرتی دارد برای دیدن آن‌چه دیگران نمی‌بینند، برای پیوند دادن دل‌هایی که هنوز از عشق بی‌خبرند.

👩‍👧‍👧 نخستین بازیگر این نمایش، دختری جوان و شیرین به نام هریت اسمیت (Harriet Smith) بود؛ دختری با گذشته‌ای نامعلوم، چهره‌ای زیبا و دلی ساده و تأثیرپذیر. هریت در مدرسه‌ی شبانه‌روزی خانم گادرد زندگی می‌کرد و به‌زودی مورد مهر و توجه اِما قرار گرفت. اِما تصمیم گرفت از او، دوستی بسازد در شأن خودش—و شاید هم بانویی که بتواند همسر کشیش خوش‌چهره‌ی هایبوری شود.

🎉 اما همین آغاز ساده، به زنجیره‌ای از اتفاقات کوچک و بزرگ منجر شد: از یک دیدار در باغ گرفته تا پیش‌بینی یک عشق تازه. اِما، با شور و هیجان، به خودش می‌بالید که ازدواج موفق دوشیزه تیلور را هم سال‌ها پیش پیش‌بینی کرده بود؛ او می‌خواست این توانایی را حالا برای دیگران به کار بگیرد—حتی اگر خودش هیچ نیازی به ازدواج نمی‌دید.

💔 اما آن‌چه اِما نمی‌دید، رگه‌های نازک غرور و خودرأیی بود که در رفتارهایش نهفته بود. او دلش می‌خواست همه چیز را درست کند، اما گاه بی‌آن‌که بداند، احساسات دیگران را مثل مهره‌های بازی جابه‌جا می‌کرد.

🌸 در همین دنیای پیچیده‌ی اجتماعی و عاطفی، مردی آرام و خردمند به نام آقای نایتلی (Mr. Knightley)، تنها کسی بود که گاه به اِما می‌گفت در اشتباه است. او خواهرزاده‌اش را دوست داشت، اما بدون پرده‌پوشی، اشتباهاتش را گوشزد می‌کرد. شاید صدای او، تنها صدای واقعی در دل جهان خیال‌پردازانه‌ی اِما بود.

دختر بی‌نام و مرد مزرعه

(The Nameless Girl and the Farmer)

🎒 هریت اسمیت، دختری با چهره‌ای معصوم، رفتاری فروتنانه و گذشته‌ای مبهم، اکنون مهمان ثابت خانه‌ی هارتفیلد شده بود. اِما که از زیبایی، ادب و فروتنی او خوشش آمده بود، تصمیم گرفت از او دوستی دلخواه خود بسازد—دختری که بتواند در جمع‌های سطح بالا بدرخشد و شاید حتی با مردی آراسته و قابل‌احترام ازدواج کند.

👧 اما گذشته‌ی هریت مثل سایه‌ای آرام روی آینده‌اش گسترده بود. نه پدرش شناخته‌شده بود، نه مادرش، و نه خاستگاهش. او از کودکی در مدرسه‌ی خانم گادرد بزرگ شده بود و با دنیایی ساده خو گرفته بود. برای اِما، این یعنی فرصتی بی‌نظیر برای «اصلاح» و ساختن آینده‌ای باشکوه‌تر برای او.

🌾 هریت با گرمی از خانواده‌ای به نام مارتین‌ها حرف می‌زد؛ کشاورزانی زحمت‌کش در مزرعه‌ی اَبی‌میل. به‌ویژه از رابرت مارتین (Robert Martin)، پسر جوان و مهربان خانواده که همیشه با احترام و توجه با او رفتار می‌کرد. هریت با چشم‌هایی پر از نور از مهربانی‌هایش می‌گفت، از آوردن گردوهایی که دوست داشت، تا خواندن کتاب‌های ساده کنار شومینه.

🍎 اما برای اِما، این علاقه مثل لکه‌ای روی نقشه‌ی بزرگ و باشکوه ذهنی‌اش بود. کشاورز؟ چه جایگاهی می‌توانست برای دوستیِ نزدیکِ اِما داشته باشد؟ او باید هریت را از این مسیر بازمی‌داشت. نه با زور، که با ظرافتِ کلمات، با ایجاد تردید در ذهن هریت.

💌 زمانی نگذشت که رابرت مارتین، مردی که بیشتر عمل می‌کرد تا حرف، دلش را در نامه‌ای ساده و صادقانه برای هریت نوشت و از او خواستگاری کرد. دلی که با محبت کاشته شده بود، اکنون در نامه‌ای خلاصه شده بود که هریت با دستان لرزان و چهره‌ای گلگون، به اِما نشان داد.

🙅‍♀️ اما پاسخ، پیش از آن‌که از قلب هریت برخیزد، از زبان اِما بیرون آمد. با لحنی قاطع، در لفافه‌ای از مهربانی، او گفت که رابرت هرگز هم‌سطح هریت نیست. هریت—که اعتماد و تحسین بی‌چون‌وچرایی به اِما داشت—اشک در چشم، اما با لبخندی مطیع، پیشنهاد ازدواج را رد کرد.

🧠 در نگاه اِما، این «فداکاری» هریت، نشانه‌ای از موفقیت خودش بود. حالا راه برای ازدواج با مردی «مناسب‌تر» باز شده بود. شاید کسی مثل کشیش خوش‌برخورد، آقای التون.

❤️‍🔥 و در دل هریت، جایی که نخستین جرقه‌های عشق ساده و صادقانه زده شده بود، خلأی شکل گرفت؛ اما او این خلأ را با خیال‌پردازی‌های تازه‌ای پر کرد—خیال‌هایی که از ذهن خلاق اما خطرناکِ اِما سرچشمه می‌گرفت.

کشیشی خوش‌تیپ و دردسرساز

(The Handsome and Troublesome Vicar)

🙏 آقای التون، کشیش جوان، خوش‌پوش و پرانرژی هایبوری، یکی از مردان مجرد محبوب در چشم بسیاری از بانوان بود. اِما، با ذهنی پر از نقشه‌های عاشقانه، گمان می‌کرد که این کشیش مناسب‌ترین گزینه برای ازدواج با هریت است—ترکیبی از ادب، اعتبار اجتماعی و ظاهر دلپسند.

👨‍💼 او اغلب به هارتفیلد می‌آمد و با خوش‌رویی در گفت‌وگوها شرکت می‌کرد. هریت در برابر توجه‌های او، لبخند می‌زد و می‌درخشید. اِما با اطمینان هر حرکت او را نشانه‌ی علاقه به هریت می‌دانست؛ از تمجیدهایش درباره پرتره‌ی هریت گرفته تا تعریف‌های ضمنی در مهمانی‌ها.

🌹 زمانی که اِما پرتره‌ی هریت را می‌کشید، آقای التون چنان مشتاقانه آن را تحسین کرد که اِما مطمئن شد دلش با هریت است. کشیش حتی اصرار کرد که خودش آن را به شهر ببرد و قاب کند—حرکتی که برای اِما حکم حلقه‌ی نامزدی پنهان را داشت.

🤔 اما واقعیت در دل التون چیز دیگری بود. او هیچ‌گاه به هریت علاقه‌ای نداشت. تحسین‌هایش از پرتره، نگاهی پنهانی به خودِ اِما بود. رفتارها، اشاره‌ها، حضورهای مکرر او در هارتفیلد، همه نشانه‌ای بود از علاقه‌ای یک‌طرفه به بانوی میزبان، نه شاگرد او.

💬 این سوءتفاهم بزرگ، ناگهان در یک سفر شبانه با درشکه روشن شد. در مسیر بازگشت از مهمانی کریسمس، وقتی هریت بیمار شده و در خانه مانده بود، آقای التون فرصت را مناسب دید و بی‌مقدمه، احساسات خود را برای اِما بیان کرد—با اعتماد به‌نفسی که او را شوکه کرد.

💔 دل اِما فرو ریخت. نه به‌خاطر پیشنهاد ازدواج، بلکه از سنگینی اشتباهش. همه چیز را اشتباه خوانده بود. این کشیشی که او برای هریت در نظر گرفته بود، در واقع دل به خودِ او بسته بود؛ و این یعنی قلب ساده‌ی هریت بی‌خبر، برای کسی می‌تپید که اصلاً او را نمی‌خواست.

😳 پاسخ اِما قاطع بود: نه! و ردِ پیشنهاد، نه‌تنها پایان رویای مشترک با کشیش بود، بلکه نقطه‌ی آغاز شرم و پشیمانی‌ای شد که برای اولین بار، غرورِ بی‌چون‌وچرای اِما را به لرزه درآورد.

بازی‌های خیالی، دل‌های واقعی

(Imagined Games, Real Hearts)

🎭 پس از ردِ پیشنهاد آقای التون، غرور جریحه‌دارشده و احساس شکست، سایه‌ای بر روحیه‌ی اِما انداخته بود، اما نه برای مدت طولانی. خیلی زود، چهره‌ای تازه وارد زندگی او شد—چهره‌ای که مثل نسیم بهاری، طراوت و شور تازه‌ای به جمع‌های اجتماعی هایبوری بخشید: فرانک چرچیل (Frank Churchill).

🚶‍♂️ فرانک، پسرخوانده‌ی خانواده چرچیل و پسر واقعی آقای وستون، مردی خوش‌چهره، بامزه و پر از رمز و راز بود. سال‌ها وعده‌ی دیدارش داده شده بود و حالا بالاخره به هایبوری آمده بود—و از همان آغاز، با شوخی‌های دلنشین و توجه‌های ویژه‌اش، نگاه اِما را به‌سوی خود جلب کرد.

🎶 اِما که پس از اتفاقات کشیش التون دیگر میلی به دخالت مستقیم در دل دیگران نداشت، این بار دچار بازی ذهنی دیگری شد—بازی با احساسات خودش. آیا فرانک واقعاً به او علاقه‌مند بود؟ آیا این توجه‌ها فقط برای گذر زمان بود یا نشانه‌هایی از عشق؟ نگاه‌ها، لبخندها، رازهایی که گاهی پنهان می‌ماندند، مثل قطعات پازل در ذهنش کنار هم قرار می‌گرفتند.

🧩 هم‌زمان، دختری دیگر وارد صحنه شد—جین فرفَکس (Jane Fairfax)، دختری ساکت، زیبا و باهوش که سال‌هاست مورد احترام و تحسین اهالی است، اما همیشه کمی دور از جمع. او نوهٔ خانم بیتس بود و حالا برای مدتی در هایبوری اقامت داشت. حضورش باعث شد اِما، با تمام اعتمادبه‌نفس همیشگی‌اش، احساس رقابت کند.

🌸 فرانک گاهی با جین رفتارهای عجیب و متناقضی داشت—گاهی بسیار گرم و گاهی کاملاً بی‌تفاوت. همین رفتارهای دوگانه، ذهن اِما را گیج‌تر از قبل می‌کرد. آیا جین فرفَکس چیزی را پنهان می‌کرد؟ آیا او رقیب عشقی بود یا تنها یک معمای حل‌نشده؟

📦 در میان گفت‌وگوهای پراکنده، شایعات، و لحظاتی که ناتمام می‌ماندند، اِما بار دیگر به همان عادت قدیمی‌اش برگشت: قضاوت‌کردن بر اساس خیال، نه واقعیت. او خیال می‌کرد دل فرانک به سوی او گرایش دارد و جین فقط یک حضور فرعی است. اما آن‌چه دیده نمی‌شد، دل‌هایی بود که بی‌صدا برای هم می‌تپیدند، پشت لبخندهایی که نقاب شده بودند.

💘 عشق، مثل همیشه، راه خود را می‌رفت—دور از چشم‌هایی که فقط ظاهر را می‌دیدند، و در دل‌هایی که هنوز از خودشان هم پنهان بودند.

غرور، پیش‌داوری و پشیمانی

(Pride, Prejudice, and Regret)

👑 در ذهن پُرادعای اِما، زندگی دیگران همچنان زمین بازی قضاوت‌ها و حدس‌های خیال‌پردازانه‌اش بود. هرچند تجربه‌ی آقای التون و سردرگمی با فرانک چرچیل باید زنگ خطری برایش می‌شد، اما غرور پنهانی که در پس ظاهر خوش‌نیت او جریان داشت، هنوز قدرتمند بود.

🤨 در یک دیدار عصرگاهی، وقتی خانم بیتس (Miss Bates)—زنی مهربان ولی پرحرف—با سادگی و اشتیاق همیشگی‌اش درباره جزئیات زندگی روزمره‌اش حرف می‌زد، اِما، با لحنی آمیخته به تمسخر، حرفی زد که همگی را به سکوت و شرمندگی کشاند. جمله‌ای که در ظاهر شوخی بود، اما غرور نهفته در آن، دل یک زن ساده‌دل را شکست.

🗣️ آقای نایتلی (Mr. Knightley) که در سکوت شاهد این صحنه بود، برای نخستین‌بار به‌شدت اِما را سرزنش کرد. با صدایی آرام اما محکم، او گفت: «هیچ چیز زیباتر از لطف و بزرگواری نسبت به کسانی نیست که قدرت مقابله ندارند.»

این کلمات، چون آینه‌ای ناگهانی، چهره‌ی واقعی رفتار اِما را به خودش نشان داد.

💔 دل اِما شکست—نه از سرزنش نایتلی، بلکه از مواجهه با خودِ واقعی‌اش. برای اولین‌بار، او نه برای دیگران، بلکه برای خودش گریست. قلبی که پیش‌تر دیگران را بازی می‌داد، حالا با تلخی اشتباهات خودش روبه‌رو شده بود.

🪞 در خلوت، همه‌چیز را مرور کرد: دخالت‌های نابجا در زندگی هریت، تمسخر بی‌رحمانه‌ی خانم بیتس، قضاوت‌های نادرست درباره جین فرفکس و فرانک چرچیل. همه‌چیز به‌جای ارتباط و محبت، به جدایی و دل‌شکستگی ختم شده بود.

🌧️ فرانک، بی‌هیچ توضیحی هایبوری را ترک کرد. جین فرفکس هم روز به روز خاموش‌تر می‌شد. و هریت… همچنان ساده، اما سردرگم، با چشمانی که هنوز به افقِ نامعلومی دوخته شده بود.

🧹 اِما، در سکوتی دردناک، تصمیم گرفت همه‌چیز را از نو بسازد. نه با نقشه‌چینی، نه با دخالت، بلکه با اصلاح خودش. شاید هنوز دیر نشده بود.

کسی که همیشه آن‌جا بود

(The One Who Was Always There)

👁️‍🗨️ در هنگامه‌ی همه‌ی حدس‌ها، قضاوت‌ها و بازی‌های احساسی، چهره‌ای همیشه در پس‌زمینه حضور داشت—ساکت، صادق، و پایدار: آقای نایتلی. او نه با لبخندهای ساختگی، نه با چاپلوسی، بلکه با واقع‌گرایی و مهربانی بی‌ادعا در زندگی اِما نقش داشت. همیشه آن‌جا بود، اما نه به چشم خودِ اِما.

🪑 پس از تلخی سرزنش‌هایش و پشیمانی‌های اِما، فاصله‌ای میان‌شان افتاد—نه از جنس قهر، بلکه از جنس سکوت. اما در دلِ این فاصله، صدای تازه‌ای برای اِما شکل گرفت؛ صدایی که می‌گفت آن‌چه همیشه دنبالش می‌گشت، شاید خیلی نزدیک‌تر از آن بوده که دیده باشد.

💭 در دلش، خاطرات گذشته مرور می‌شدند: حرف‌های بی‌پرده نایتلی، نگاه‌های نگرانش، مخالفت‌های صادقانه‌اش، سکوت‌های پرمعنا و حمایت‌های بی‌منتش. چطور سال‌ها همه‌ی این‌ها را دیده بود و نادیده گرفته بود؟ شاید برای اینکه دلش جای دیگری سرگردان بود.

🌿 از سوی دیگر، خبر نامزدی پنهانی فرانک چرچیل و جین فرفکس مثل یک ضربه ناگهانی بر اِما فرود آمد—نه از سر حسادت، بلکه از شدت آگاهی. آگاهی از اینکه چقدر نادیده دیده، و چقدر دیده‌هایی‌اش نادرست بوده‌اند. احساساتش نسبت به فرانک، فقط خیال بوده، و چیزی از جنس شیفتگی‌های کودکانه.

🫶 اما چیزی در دلش مانده بود که دیگر نمی‌شد انکارش کرد: احساسی آرام، عمیق و مطمئن نسبت به نایتلی. او را می‌فهمید، با او خودِ واقعی‌اش بود، و در کنار او، نیازی به نقش بازی کردن نداشت.

🫣 درست زمانی که فکر می‌کرد ممکن است نایتلی به هریت علاقه‌مند شده باشد، دلش به لرزه افتاد. برای اولین بار، ترس از دست دادن کسی را حس کرد که همیشه بی‌ادعا کنارش بوده است. حسادت، این‌بار نه از سر غرور، که از سر عشق، راهش را به دل او باز کرده بود.

💌 و وقتی نایتلی بالاخره از احساس واقعی‌اش پرده برداشت—با آرامشی که در صداقتش موج می‌زد—اِما فهمید که همه‌ی این سال‌ها، عشق واقعی او در چشم کسی بود که همیشه دیده بودش، حتی وقتی خودش هنوز نمی‌دانست که چه کسی را می‌بیند.

جشنِ بلوغ و بخشش

(A Celebration of Growth and Grace)

🎊 روزهایی که پر از سوء‌تفاهم، غرور و قضاوت بود، حالا جای خود را به فضایی تازه داده بود—فصلی برای آشتی، درک و دگرگونی. اِما وودهوس، دختری که زمانی با اطمینان از قضاوت‌هایش دل دیگران را بازی می‌داد، حالا به زنی تبدیل شده بود که دلش برای اشتباهاتش می‌لرزید و برای مهر واقعی ارزش قائل بود.

💍 خبر نامزدی فرانک چرچیل و جین فرفکس، نه تنها رازی فاش‌شده، بلکه گره‌ای بازشده از همه سوءظن‌های گذشته بود. اِما، برخلاف گذشته، بدون رنجش و حسادت، از ته دل برای آن‌ها خوشحال شد. این نشانه‌ای بود که نشان می‌داد او دیگر آن دختر خودرأی سابق نیست.

🤗 اما دلِ هریت چه می‌شد؟ دختری که ساده دل سپرده بود و بارها، قربانی بازی‌های پنهان اِما شده بود؟ هریت، با قلبی پاک و غروری تازه، تصمیم گرفت برای مدتی به لندن برود. در نبود او، اِما بیشتر از همیشه قدر سادگی‌اش را دانست. و وقتی خبر رسید که هریت و رابرت مارتین دوباره با هم آشتی کرده‌اند و این بار تصمیم به ازدواج گرفته‌اند، لبخند رضایتی در دل همه نشست—از جمله اِما.

🧹 در این میان، نگاه اِما به خود، خانه و زندگی‌اش تغییر کرده بود. او دیگر به دنبال نظم‌بخشی به زندگی دیگران نبود؛ بلکه در حال پاک‌کردن دل و ذهن خودش از غبارهای گذشته بود.

📝 در هارتفیلد، میان درختان آشنا و فضای گرم خانه، آقای نایتلی از عشق و خواستگاری سخن گفت—نه با شور اغراق‌آمیز، بلکه با صداقت بی‌پرده و آرامشی که همیشه با او همراه بود. و این‌بار، اِما با دلی آگاه و چشم‌هایی روشن، این عشق را پذیرفت.

❤️ عشقی که نه از هوس آمده بود، نه از خیال؛ بلکه از سال‌ها آشنایی، اختلاف نظرهای صادقانه، و همراهی در سخت‌ترین لحظات. آن‌ها عاشق هم نشده بودند، بلکه با گذشت زمان، آرام‌آرام به عمق عشق واقعی رسیده بودند.

🏡 ازدواج آن‌ها نه پایانی بر داستان، که آغازی نو برای زندگی‌ای بود که بر پایه‌ی دوستی، احترام و رشد متقابل بنا شده بود. هارتفیلد همچنان همان خانه‌ی گرم و روشن باقی ماند، اما این‌بار با دلی روشن‌تر و عشقی حقیقی‌تر.

🌳 درخت شخصیت‌های رمان اِما

👩🦳 خانواده وودهوس (Woodhouse)

اِما وودهوس (Emma Woodhouse)

دختر جوان، ثروتمند، باهوش و زیبا؛ شخصیت اصلی داستان. اعتمادبه‌نفس بالایی دارد و فکر می‌کند می‌تواند عشق دیگران را پیش‌بینی و هدایت کند، اما در مسیر داستان دچار اشتباهاتی می‌شود که باعث رشد و بلوغ احساسی‌اش می‌گردد.

آقای وودهوس (Mr. Woodhouse)

پدر اِما؛ مردی مهربان، نگران و بسیار حساس به سلامتی. از تغییر بیزار است و ازدواج نزدیکانش برای او نگران‌کننده است. به اِما بسیار وابسته است.

ایزابلا وودهوس (Isabella Woodhouse)

خواهر بزرگ‌تر اِما که ازدواج کرده و در لندن زندگی می‌کند. شخصیت آرام‌تری نسبت به اِما دارد.

آقای جان نایتلی (Mr. John Knightley)

شوهر ایزابلا؛ مردی معقول و کمی بدخلق، وکیل در لندن. برادر آقای نایتلی.

🧑🌾 خانواده نایتلی (Knightley)

آقای جرج نایتلی (Mr. George Knightley)

دوست قدیمی خانواده وودهوس و برادر شوهر ایزابلا. مردی خردمند، رک‌گو و آرام. تنها کسی است که صادقانه اِما را نقد می‌کند. در طول داستان، رابطه‌اش با اِما از دوستی به عشقی پنهان تغییر می‌کند.

👩🏫 خانواده وستون (Weston)

خانم وستون (Mrs. Weston / دوشیزه تیلور – Miss Taylor)

آموزگار و همراه همیشگی اِما، که در ابتدای داستان با آقای وستون ازدواج می‌کند. همچنان نقش مشاور مهربان برای اِما را حفظ می‌کند.

آقای وستون (Mr. Weston)

مردی خوش‌برخورد و اجتماعی که با خانم وستون ازدواج می‌کند. پدر فرانک چرچیل که از ازدواج اولش است.

فرانک چرچیل (Frank Churchill)

پسر آقای وستون از همسر اولش. جوانی خوش‌قیافه، شوخ‌طبع و خوش‌برخورد، اما گاه مرموز و غیرقابل‌پیش‌بینی. نقش مهمی در پیچیدگی‌های عاشقانه داستان دارد.

🌸 دیگر شخصیت‌های کلیدی

هریت اسمیت (Harriet Smith)

دختری شیرین، ساده‌دل و بی‌پناه با گذشته‌ای نامشخص. اِما تصمیم می‌گیرد او را به دنیای «مناسب‌تر» وارد کند. هریت به‌شدت تحت تأثیر اِما قرار دارد.

آقای رابرت مارتین (Mr. Robert Martin)

کشاورزی جوان و محترم که به هریت علاقه دارد. از نظر اجتماعی پایین‌تر از آن است که اِما او را برای هریت مناسب بداند، اما نقشی کلیدی در رشد فکری هریت ایفا می‌کند.

آقای التون (Mr. Elton)

کشیش جوان روستا؛ اِما تصور می‌کند که او به هریت علاقه‌مند است، اما در واقع قصد دارد با خودِ اِما ازدواج کند. این سوءتفاهم باعث تنش و ناراحتی می‌شود.

خانم التون (Mrs. Elton)

همسر بعدی آقای التون؛ زنی خودخواه، پرحرف و پرمدعا که حضوری آزاردهنده در محافل اجتماعی داستان دارد.

جین فرفکس (Jane Fairfax)

دختری زیبا، باهوش و ساکت، نوه خانم بیتس. به‌شدت مورد تحسین است اما زندگی‌اش با رازهایی همراه است. رابطه پنهانی او با فرانک چرچیل یکی از نقاط اوج داستان است.

خانم بیتس (Miss Bates)

زنی میانسال، پرحرف و مهربان، یکی از آشنایان قدیمی خانواده وودهوس. حضور او، آزمونی برای مهربانی و درک اجتماعی شخصیت‌هاست.

خانم گادرد (Mrs. Goddard)

مدیر مدرسه‌ای محلی که هریت اسمیت در آن تربیت شده است. نقشی حاشیه‌ای اما مهم در معرفی هریت دارد.

کتاب پیشنهادی:

کتاب خواستگاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *