فهرست مطالب
- 1 توهمات و راهحلهای نوین
- 2 تفاوتهای بنیادی: تجربههای روزمره و فلسفی
- 3 شکلدهی به شخصیت: از تملک تا تجربه زیستن
- 4 راهحلهای جایگزین: جامعه و انسان جدید
- 5 شرایط تحول: ایجاد جامعهای پایدار و انسانی
- 6 بازتعریف علم و تکنولوژی برای جامعه انسانی
- 7 بازسازی شخصیت و معنویت برای انسان جدید
- 8 ویژگیهای جامعه جدید: حرکت به سوی همبستگی و پایداری
- 9 سخن پایانی: بازگشت به اصالت وجود
- 10 جملات کلیدی کتاب داشتن یا بودن (به زبان ساده و خودمونی)
کتاب داشتن یا بودن (To Have or To Be) نوشته اریک فروم (Erich Fromm)، اثری عمیق و فلسفی است که به بررسی دو دیدگاه متضاد درباره زندگی و رضایت میپردازد. فروم با استفاده از رویکردی انسانگرایانه، واکاوی میکند که چگونه جامعه مدرن با تأکید بر تملک و مصرفگرایی، ارزشهای انسانی را تحتالشعاع قرار داده و به جای آنکه افراد را به سوی خودیابی و تحقق خویشتن سوق دهد، آنها را به اسارت وابستگیهای مادی و بیرونی درمیآورد.
اریک فروم، جامعهشناس، روانکاو و فیلسوف برجسته، در این کتاب به شکلی هنرمندانه و با نقدی عمیق بر ساختارهای اجتماعی و فرهنگی کنونی، خواهان بازگشت به ارزشهای اصیل انسانی است. او در تلاش است تا نشان دهد که چگونه میتوان از زندان روزمرهگی و مصرفگرایی رهایی یافت و به زندگی آگاهانه و پربارتری دست یافت؛ زندگی که در آن، بودن و خلاقیت جایگزین داشتن و انحصار شوند.
این کتاب با پرداختن به مفاهیمی همچون خوشبختی واقعی، رشد فردی و معناداری زندگی، مخاطب را دعوت به اندیشهورزی و بررسی انتقادی از ارزشها و اولویتهای شخصی خود میکند. فروم معتقد است که تغییر الگوی تفکر و نگرش به زندگی میتواند زمینهساز تحولاتی بنیادین در جامعه باشد.
کتاب داشتن یا بودن؟ نه تنها منبعی بینظیر برای علاقهمندان به فلسفه و روانشناسی است، بلکه دعوتی است برای همه کسانی که به دنبال معنای جدیدی در زندگی خویش هستند. این اثر به خواننده کمک میکند تا با بازاندیشی در ارزشها و ترجیحات شخصی، به یک زندگی اصیلتر و غنیتر دست یابد.
توهمات و راهحلهای نوین
تمدن مدرن، با ورود به عصر صنعتی، وعدههای بزرگی به انسان داد؛ وعدههایی که قرار بود انسان را به اوج خوشبختی و سعادت برساند. در این عصر، باور بر این بود که با تسلط بر طبیعت، پیشرفت مادی بیپایان، آزادیهای فردی نامحدود و رفاه برای همگان به دست میآید. این باورها و رویاهای شیرین، بهمثابه نیرویی قدرتمند، انسانها را به حرکت درآورد و امیدها و آرزوهای بسیاری را زنده کرد. با آغاز عصر ماشینآلات و فناوری، امید بر این بود که این وعدهها تحقق یابند و بشر به خوشبختی نهایی خود برسد.
اما با گذر زمان و توسعه بیشتر فناوری، بشر متوجه شد که این وعدهها توهمی بیش نبوده است. تولیدات صنعتی، اگرچه به وفور انجام شد، اما رفاه و خوشبختی برای همه به ارمغان نیاورد. از سوی دیگر، با رشد بیرویه مصرفگرایی، فاصله طبقاتی میان فقیر و غنی افزایش یافت و آسیبهای جدی به محیط زیست وارد شد. علاوه بر این، انسان مدرن، به جای اینکه به آزادی و خلاقیت دست یابد، تبدیل به قطعهای از ماشین صنعتی و بوروکراتیک شد؛ کسی که احساسات، افکار و نیازهایش توسط نظامها و رسانههای بزرگ کنترل میشود. آزادیهایی که وعده داده شده بود، جای خود را به احساس وابستگی، بیگانگی و ازخودبیگانگی داد.
در واقع، انسان مدرن در این چرخهی بیپایان تولید و مصرف گرفتار شده و تبدیل به موجودی شده است که به جای جستجوی معنا و خودآگاهی، تنها به دنبال تسکین و فرار از تنهایی و اضطراب است. این مصرفگرایی نه تنها شکاف بین کشورها و طبقات اجتماعی را عمیقتر کرده، بلکه آسیبهای جبرانناپذیری به طبیعت و محیط زیست نیز وارد کرده است. جهان مدرن، به جای یک بهشت موعود، به جایگاهی تبدیل شده که خطرهای ناشی از جنگهای هستهای و تخریب محیط زیست، بقای بشریت را تهدید میکند.
در این میان، برخی متفکران و فیلسوفان برجسته، نظیر آلبرت شوایتزر، به وضوح این وضعیت را پیشبینی کرده و نسبت به پیامدهای آن هشدار دادهاند. شوایتزر بیان میکند که انسان، با تمام توان و قدرتی که در اختیار دارد، نه تنها نتوانسته به عقلانیتی برتر دست یابد، بلکه به موجودی ناتوان و از خود بیگانه تبدیل شده است. او از ما میخواهد تا با شجاعت، به حقیقت وضعیت خود نگاه کنیم و به جستجوی راهحلهای جدید بپردازیم.
چرا وعدههای بزرگ عصر صنعتی شکست خوردند؟ یکی از پاسخهای مهم به این سوال، ریشه در دو فرضیه روانشناختی و اقتصادی دارد که در پایه و اساس نظام صنعتی قرار گرفته است. فرضیه اول این است که هدف نهایی زندگی، رسیدن به خوشبختی و لذت حداکثری است؛ لذتی که به هر شکل و از هر طریق ممکن، باید به دست آید. فرضیه دوم این است که خودخواهی و طمع، ویژگیهای طبیعی انسان هستند و برای ایجاد هماهنگی و رفاه اجتماعی لازماند. این فرضیات، اما، نادرست از آب درآمدهاند و مشاهدههای تجربی نشان میدهد که ارضای بیحد و حصر خواستهها نه تنها منجر به خوشبختی نمیشود، بلکه اغلب به احساس پوچی و ازخودبیگانگی میانجامد.
تمدنهای پیشین، برخلاف جامعه صنعتی مدرن، هرگز بر لذتگرایی بیحد و حصر تأکید نمیکردند. فیلسوفان و متفکران بزرگ از چین و هند گرفته تا اروپا، همیشه بر تمایز میان نیازهای واقعی و نیازهای کاذب انسان تأکید داشتند. آنها باور داشتند که تنها نیازهایی که به رشد و تعالی انسان کمک میکنند، میتوانند منجر به شادی واقعی شوند. اما از قرن هفدهم و هجدهم به بعد، با پیروزی نهایی طبقه بورژوازی، این رویکرد تغییر کرد و جامعه به سمت مصرف و ارضای خواستههای بیپایان سوق یافت.
امروز، ما در جهانی زندگی میکنیم که بر اساس اصول مصرفگرایی بیپایان و سودجویی فردی ساخته شده است. هر کس به دنبال این است که بیشتر داشته باشد، بیشتر مصرف کند و بیشتر بهره ببرد. اما در این فرآیند، نه تنها طبیعت و منابع زیستمحیطی نابود میشوند، بلکه انسان نیز از خود واقعیاش دور میافتد و به موجودی تبدیل میشود که تنها هدفش داشتن و مصرف کردن است.
تفاوتهای بنیادی: تجربههای روزمره و فلسفی
برای درک بهتر تفاوت میان «داشتن» و «بودن»، کافی است به جنبههای مختلف زندگی روزمره خود نگاه کنیم. این دو شیوه وجودی، نه تنها در امور بزرگ و فلسفی، بلکه در سادهترین و پیشپا افتادهترین تجربههای ما نیز حضور دارند.
در جامعهای که همه چیز حول محور «داشتن» میچرخد، افراد تمایل دارند تا هر چیزی را که به دست میآورند، به شکل دارایی ببینند. آنها از دانش گرفته تا عشق، از پول گرفته تا خاطرات، همه را به چشم چیزهایی که باید داشته باشند، نگاه میکنند. این طرز فکر، باعث ایجاد حس مالکیت و انباشت میشود. برای مثال، دانشجوهایی که برای امتحانات مطالعه میکنند، تنها تلاش میکنند اطلاعات را به خاطر بسپارند تا بتوانند نمره بگیرند. آنها به جای درک عمیق و ارتباط واقعی با مطالب، تنها در پی جمعآوری اطلاعات و استفاده از آن در زمانهای خاص هستند.
در مقابل، شیوه «بودن» در تجربه یادگیری کاملاً متفاوت است. فردی که در حالت «بودن» قرار دارد، به یادگیری بهعنوان یک فرآیند زنده و پویا نگاه میکند؛ او با کنجکاوی و علاقه واقعی به موضوع میپردازد و بهجای حفظ طوطیوار مطالب، تلاش میکند تا آنها را به شکلی عمیق بفهمد و در زندگیاش به کار ببرد. در این شیوه، یادگیری تبدیل به یک تجربه تحولآفرین میشود، نه صرفاً کسب اطلاعات.
این تفاوت در سایر جنبههای زندگی نیز دیده میشود؛ برای مثال، در رابطه با عشق. در شیوه «داشتن»، عشق بهعنوان چیزی دیده میشود که باید به دست آورد و حفظ کرد. فرد به دنبال این است که دیگری را تحت کنترل خود درآورد، او را مال خود کند و از این حس مالکیت لذت ببرد. اما در شیوه «بودن»، عشق بهعنوان یک تجربه آزاد و خلاقانه تعریف میشود. فرد در این حالت، از بودن در کنار دیگری لذت میبرد و به دیگری بهعنوان یک موجود آزاد و مستقل احترام میگذارد.
حتی در مکالمات روزمره، این دو شیوه وجودی به وضوح دیده میشود. در شیوه «داشتن»، مکالمه بهعنوان وسیلهای برای اثبات خود و نمایش دانش و مهارتها استفاده میشود. افراد سعی میکنند با نشان دادن آنچه دارند (دانش، تجربه، موفقیتها)، جایگاه خود را اثبات کنند. اما در شیوه «بودن»، مکالمه به یک تجربه واقعی تبدیل میشود؛ فرصتی برای کشف، یادگیری و ارتباط عمیق با دیگران. در این حالت، افراد بدون نقاب و بدون تلاش برای نمایش خود، به دیگری گوش میدهند و به طور فعالانه در مکالمه شرکت میکنند.
این تفاوت بنیادی در نحوه برخورد ما با زندگی و دیگران، به سادگی میتواند کیفیت تجربههای ما را تغییر دهد. هرچند که جامعه ما به شدت بر شیوه «داشتن» تأکید میکند، اما زندگی در شیوه «بودن» راهی برای یافتن شادی و معنای عمیقتر است. این تفاوت در تمام ابعاد زندگی قابل مشاهده است، از یادگیری و عشق گرفته تا ارتباطات روزمره و حتی نحوه برخورد ما با گذشته و خاطراتمان.
شکلدهی به شخصیت: از تملک تا تجربه زیستن
شخصیت و هویت ما به شدت تحت تأثیر این دو شیوه «داشتن» و «بودن» قرار میگیرد. در شیوه «داشتن»، افراد از طریق انباشت و مالکیت، شخصیت خود را میسازند. آنها احساس ارزشمندی خود را بر اساس آنچه دارند تعریف میکنند؛ مثل میزان پول، جایگاه اجتماعی، دانش و حتی ارتباطاتشان. در این حالت، خودپنداره فرد بر پایه آن چیزهایی که دارد، استوار است. برای او، ارزش و هویت به داشتن داراییها، موقعیتها و حتی روابط خاص وابسته است. این رویکرد، اضطراب زیادی را به همراه دارد، زیرا با از دست دادن یا تغییر این موارد، احساس بیارزشی و تهی بودن به سراغ فرد میآید. به عبارت دیگر، چون فرد خودش را با آنچه دارد تعریف کرده است، هر تغییری در این داراییها میتواند به بحران هویتی منجر شود.
از سوی دیگر، در شیوه «بودن»، شخصیت بر پایه تجربههای عمیق و زنده استوار است. در این حالت، فرد به جای اینکه خود را از طریق مالکیت و تملک تعریف کند، خود را از طریق توانایی برای تجربه کردن، خلاقیت، عشقورزی و تعاملات صادقانه تعریف میکند. او به جای تکیه بر داشتههایش، بر روی ارتباطات و تجربههایش تمرکز میکند و به دنبال رشد و تکامل درونی است. برای چنین فردی، ارزش و هویت بر اساس چیزی که در لحظه هست و چیزی که تجربه میکند، تعریف میشود؛ این یعنی او به خود بهعنوان فردی پویا و زنده نگاه میکند که با تغییرات و تجربیات جدید رشد میکند و تکامل مییابد.
این تفاوت اساسی در شخصیت، در رفتارها و عادات روزمره نیز بروز میکند. در شیوه «داشتن»، افراد به شدت به دنبال امنیت و ثبات هستند؛ آنها از تغییر و ناپایداری میترسند، زیرا هر تغییری میتواند داشتههایشان را به خطر بیندازد. این ترس از تغییر، آنها را به افرادی کنترلگر و محافظهکار تبدیل میکند. برای این افراد، زندگی به مسابقهای بیپایان برای بیشتر داشتن و بیشتر کنترل کردن تبدیل میشود؛ مسابقهای که در نهایت منجر به احساس خستگی و بیمعنایی میشود.
اما در شیوه «بودن»، افراد با تغییر و ناپایداری راحتتر کنار میآیند. آنها به جای تلاش برای کنترل همه چیز، به جریان زندگی اعتماد میکنند و خود را برای تجربههای جدید و نامعلوم آماده میکنند. این افراد، زندگی را بهعنوان فرصتی برای رشد و یادگیری میبینند و به جای آنکه از تغییر بترسند، از آن استقبال میکنند. به همین دلیل، شخصیت این افراد انعطافپذیرتر و بازتر است. آنها با چالشها و تغییرات بهعنوان بخشی از فرآیند رشد برخورد میکنند و بهدنبال کشف و یادگیری از هر تجربهای هستند.
در نهایت، این دو شیوه به دو نوع شخصیت متفاوت منجر میشود: شخصیتی که دائماً در تلاش برای کنترل، داشتن و نگهداری است و شخصیتی که آزاد، خلاق و پذیرای تغییرات است. این تفاوتها نشان میدهند که انتخاب میان «داشتن» و «بودن»، تنها یک انتخاب فلسفی نیست، بلکه به شکل اساسی بر زندگی، هویت و نحوه تجربه زیستن ما تأثیر میگذارد.
راهحلهای جایگزین: جامعه و انسان جدید
پس از بررسی تفاوتهای اساسی میان «داشتن» و «بودن» و تأثیر این دو شیوه بر زندگی فردی، اکنون باید به این بپردازیم که چگونه میتوانیم به یک جامعه و انسان جدید دست یابیم؛ جامعهای که از محدودیتهای «داشتن» فراتر رفته و به سمت «بودن» حرکت میکند. این تحول، نه تنها به تغییر در افراد نیاز دارد، بلکه مستلزم ایجاد ساختاری اجتماعی است که در آن ارزشها، باورها و رفتارهای جدید تشویق و حمایت شوند.
یکی از گامهای اساسی در این مسیر، بازنگری در نقش دین و معنویت در زندگی انسان است. در جوامع کنونی، دین و معنویت اغلب به عنوان ابزارهایی برای کنترل و هدایت افراد استفاده میشوند. به جای اینکه دینی زنده و پویا باشد که فرد را به خودآگاهی و رشد درونی هدایت کند، بسیاری از سیستمهای دینی بر پایبندی به اصول و قواعد خشک و بیروح تأکید دارند. این نوع دین، بیشتر به یک نظام کنترلی شبیه است تا یک راهنمای معنوی.
اما برای تحول واقعی، باید به نوعی از معنویت روی آوریم که انسان را به سمت کشف حقیقت درونی و ارتباط عمیق با دیگران و جهان هدایت کند. این نوع دین و معنویت باید انسان را از حالت وابستگی و انفعال بیرون آورد و او را به موجودی خلاق، آزاد و پذیرای تغییر تبدیل کند. این تغییر رویکرد به معنویت، بخش مهمی از ایجاد انسان جدید است؛ انسانی که به جای پیروی از قواعد خشک و بیروح، به دنبال کشف معنای واقعی زندگی و ارتباطی اصیل با جهان است.
علاوه بر دین و معنویت، یکی دیگر از ابعاد حیاتی این تحول، تغییر در ساختار اجتماعی است. جامعهای که بر پایه مصرفگرایی و انباشت مادی بنا شده باشد، نمیتواند به سوی «بودن» حرکت کند، زیرا ارزشها و اهداف آن، مخالف این شیوه است. بنابراین، لازم است ساختار اجتماعی به گونهای تغییر کند که افراد را به تجربههای واقعی، ارتباطات عمیق و رشد شخصی ترغیب کند. چنین جامعهای باید به جای رقابتهای بیپایان و تمرکز بر مالکیت، بر همکاری، خلاقیت و اشتراک منابع تأکید کند.
برای رسیدن به چنین جامعهای، نیاز به نوعی انقلاب اجتماعی داریم که نه تنها در سطح اقتصادی و سیاسی، بلکه در سطح فرهنگی و روانشناختی نیز تغییرات اساسی ایجاد کند. این انقلاب باید به جای تغییرات سطحی و موقتی، به تحول عمیق در نگرشها و ارزشهای انسانی بپردازد. یکی از مفاهیم کلیدی در این تحول، بازتعریف «پیشرفت» است. پیشرفت دیگر نباید تنها به معنای رشد اقتصادی و افزایش تولیدات صنعتی باشد، بلکه باید به معنای بهبود کیفیت زندگی، ارتباطات انسانی، و ایجاد تعادل میان انسان و طبیعت باشد.
در این مسیر، علم و تکنولوژی نیز باید نقش خود را بازتعریف کنند. تکنولوژی که تنها در خدمت افزایش تولید و سودآوری باشد، به طور اجتنابناپذیری باعث تخریب محیط زیست و از خودبیگانگی انسان میشود. اما اگر تکنولوژی در خدمت بهبود کیفیت زندگی و حفظ محیط زیست باشد، میتواند ابزار قدرتمندی برای ایجاد جامعه جدید و انسان خودآگاه باشد. به عبارت دیگر، علم و تکنولوژی باید به جای هدفی در خود، به عنوان ابزاری برای رسیدن به رفاه و توسعه واقعی بشریت به کار گرفته شوند.
شرایط تحول: ایجاد جامعهای پایدار و انسانی
برای تحقق جامعهای که بر اساس شیوه «بودن» شکل گرفته و به دور از مصرفگرایی و انباشت مادی باشد، باید شرایط و الزامات خاصی را در نظر بگیریم. این شرایط هم در سطح فردی و هم در سطح جمعی و اجتماعی اعمال میشوند. یکی از مهمترین عوامل برای ایجاد چنین جامعهای، تغییر نگرش و رویکرد افراد نسبت به ارزشها و اهداف زندگی است. در جوامع مدرن، افراد از دوران کودکی به رقابت و مصرفگرایی تشویق میشوند. ارزشهایی مانند موفقیت مالی، مالکیت و قدرت بر دیگران، از طریق آموزش، رسانهها و فرهنگ عمومی به افراد القا میشود. بنابراین، برای ایجاد تحول، نیاز است تا رویکردهای تربیتی و آموزشی بهطور بنیادین تغییر کنند. آموزش باید بر پرورش تواناییهای فردی، خودآگاهی و توسعهی خلاقیت و همکاری تأکید کند، نه بر رقابت و جمعآوری اطلاعات. در این حالت، فرد به جای اینکه به دنبال بهدست آوردن و جمع کردن باشد، به دنبال یادگیری و تجربه کردن میرود.
عامل دیگر، بازسازی روابط اجتماعی و خانوادگی است. در جوامع مبتنی بر «داشتن»، خانواده و روابط اجتماعی به عرصهای برای نمایش و رقابت تبدیل شدهاند. افراد از یکدیگر بهعنوان ابزاری برای افزایش وضعیت و جایگاه اجتماعی خود استفاده میکنند و این رفتار، روابط انسانی را سطحی و فاقد عمق و اصالت میکند. اما برای ایجاد جامعهای مبتنی بر «بودن»، باید روابط انسانی به شکلی باز و صادقانه برقرار شود؛ روابطی که در آن افراد به جای تلاش برای کنترل و مالکیت دیگران، به دنبال تجربه همدلی، همبستگی و همکاری هستند.
از سوی دیگر، باید به مسئله کار و اقتصاد نیز نگاه تازهای داشت. در جامعهای که ارزشهای مصرفگرایی حاکم است، کار بیشتر به وسیلهای برای تأمین نیازهای مالی و رسیدن به جایگاه اجتماعی بالاتر تبدیل شده است. افراد عمدتاً برای دستیابی به درآمد و امنیت مالی تلاش میکنند و رضایت شخصی و معنا در کار به حاشیه رانده میشود. اما در جامعهای که به شیوه «بودن» توجه دارد، کار تبدیل به ابزاری برای خلاقیت، رشد و کمک به دیگران میشود. برای تحقق این امر، باید ساختار اقتصادی تغییر یابد تا به افراد این امکان را بدهد که در محیطی کار کنند که در آن تواناییهایشان پرورش یابد و به جای رقابت، بر همکاری و حمایت متقابل تأکید شود.
یکی از شروط مهم دیگر، ارتباط دوباره با طبیعت و حفظ محیط زیست است. در دنیای مدرن، انسان از طبیعت جدا شده و محیط زیست را به چشم منبعی برای بهرهبرداری و مصرف میبیند. این نگرش نه تنها به بحرانهای زیستمحیطی منجر شده است، بلکه ارتباط معنوی و عمیق انسان با طبیعت را نیز از بین برده است. برای ایجاد تحول، باید انسان دوباره با طبیعت ارتباط برقرار کند و به آن به چشم موجودی زنده و ارزشمند نگاه کند که نیاز به حفاظت و احترام دارد. این تغییر نگرش به انسان اجازه میدهد تا از مصرف بیرویه منابع طبیعی دست بکشد و به جای آن به دنبال راههایی پایدارتر برای زندگی و تولید باشد.
در نهایت، شرط حیاتی دیگر برای ایجاد جامعهای پایدار و انسانی، مشارکت فعالانه افراد در فرایندهای اجتماعی و تصمیمگیری است. در جوامع مدرن، بسیاری از افراد به دلیل ساختارهای بوروکراتیک و پیچیده، احساس میکنند که هیچ تأثیری بر روندهای اجتماعی و سیاسی ندارند و این احساس بیتأثیری به نوبه خود منجر به انزوا و بیتفاوتی اجتماعی میشود. اما در جامعهای که بر اساس شیوه «بودن» عمل میکند، افراد تشویق میشوند که فعالانه در امور اجتماعی شرکت کنند، نظرات خود را بیان کنند و در تصمیمگیریهای جمعی مشارکت داشته باشند.
این شرایط و الزامات میتوانند ما را به سوی جامعهای هدایت کنند که در آن افراد به جای تلاش برای بیشتر داشتن، بر تجربه کردن و بهکارگیری تواناییهای خود تمرکز کنند و به این ترتیب، زندگیای اصیلتر و پرمعناتر را تجربه کنند.
بازتعریف علم و تکنولوژی برای جامعه انسانی
علم و تکنولوژی در دنیای امروز عمدتاً در خدمت افزایش تولید و سودآوری قرار دارند. آنها ابزارهایی هستند که انسان از طریق آنها به تسلط بر طبیعت دست یافته و برای دستیابی به بهرهوری و کنترل بیشتر، از آنها استفاده میکند. این نگرش موجب شده است که علم و تکنولوژی به جای بهبود زندگی بشر، به یکی از عوامل مهم تخریب محیط زیست و افزایش ازخودبیگانگی انسان تبدیل شوند.
در جامعهای که بر اساس «بودن» شکل گرفته است، علم و تکنولوژی نمیتوانند تنها در خدمت بهرهوری مادی و کسب سود بیشتر باشند. آنها باید بازتعریف شوند و به ابزاری برای بهبود کیفیت زندگی و تقویت ارتباط انسان با طبیعت و دیگر انسانها تبدیل شوند. این یعنی علم و تکنولوژی باید به جای ایجاد ابزارهای مصرفی و تخریبکننده، به سمت تولید ابزارهایی بروند که به پایداری و حفاظت از منابع طبیعی کمک میکنند و به انسان اجازه میدهند با طبیعت به شیوهای همزیستانه و هماهنگتر زندگی کند.
برای رسیدن به این هدف، محققان و دانشمندان باید رویکرد خود را تغییر دهند. آنها باید به جای جستجوی راههایی برای افزایش تولید و مصرف، به دنبال راهحلهایی برای کاهش مصرف بیرویه، حفاظت از محیط زیست و بهبود کیفیت زندگی انسان باشند. این یعنی علم باید به جای تمرکز بر قدرت و تسلط، بر پایداری، همکاری و همزیستی تأکید کند.
تکنولوژی نیز به همان اندازه باید متحول شود. به جای ساخت دستگاهها و محصولاتی که مصرفکنندگان را به انباشت و استفاده بیرویه ترغیب میکنند، باید به سمت طراحی سیستمها و محصولاتی برود که به کاهش مصرف، افزایش کارایی و بهبود کیفیت زندگی کمک میکنند. به عنوان مثال، تکنولوژیهایی که به حفظ منابع طبیعی، تولید انرژی پاک و بهینهسازی منابع موجود میپردازند، باید در اولویت قرار بگیرند.
علاوه بر این، رابطه انسان با تکنولوژی باید از حالت مالکیت و مصرف به سمت استفاده مسئولانه و همزیستانه تغییر کند. تکنولوژی نباید به ابزاری برای از خود بیگانگی انسان تبدیل شود، بلکه باید به انسان کمک کند تا خودآگاهتر و آزادتر باشد. این یعنی تکنولوژی باید در خدمت رشد و خلاقیت انسان باشد و به جای اینکه او را به مصرفکنندهای منفعل تبدیل کند، به او امکان دهد تا به موجودی خلاق، پویا و همکار تبدیل شود.
برای اینکه این تغییرات ممکن شود، نظامهای آموزشی و علمی نیز باید بازنگری شوند. آموزش و پژوهش علمی باید بر توسعه تکنولوژیهای پایدار، کاهش تخریب محیط زیست و بهبود کیفیت زندگی انسانی تمرکز کنند. دانشمندان باید به جای اینکه در خدمت قدرتهای اقتصادی باشند، به دنبال کشف راهحلهایی باشند که به ساخت جامعهای انسانیتر و همزیستتر کمک کند.
بازسازی شخصیت و معنویت برای انسان جدید
برای رسیدن به جامعهای که در آن شیوه «بودن» جایگزین «داشتن» شود، باید به بازسازی شخصیت و معنویت انسان توجه کرد. جامعهای که بر اساس «بودن» ساخته میشود، تنها از طریق تغییرات ساختاری و اقتصادی به وجود نمیآید، بلکه نیازمند تحولی عمیق درونی در انسانهاست؛ تحولی که از ریشههای شخصیت و معنویت شروع میشود.
شخصیت انسان در جوامع مدرن، تحت تأثیر فرهنگ مصرفگرایی و فردگرایی شکل گرفته است. در چنین جوامعی، ارزشهای اصلی به قدرت، موفقیت مالی و برتری اجتماعی خلاصه میشوند. این نوع شخصیت به دنبال کنترل و تملک است و ارتباطات انسانی بیشتر بر پایهی منفعت شخصی و حفظ موقعیت اجتماعی شکل میگیرد. در این حالت، افراد به جای برقراری ارتباطات اصیل و صادقانه، خود را پشت نقابهایی از موفقیت، قدرت و دانش پنهان میکنند.
برای بازسازی شخصیت انسان و حرکت به سمت شیوه «بودن»، باید به اصالت و صداقت در روابط انسانی بازگردیم. انسانها باید یاد بگیرند که به جای استفاده از دیگران بهعنوان ابزاری برای تحقق اهداف خود، با آنها بهطور واقعی و صادقانه ارتباط برقرار کنند. این نوع ارتباطات نه تنها به تقویت پیوندهای اجتماعی کمک میکند، بلکه به فرد این امکان را میدهد که از نقابهای اجتماعی خود رها شود و خود واقعیاش را تجربه کند.
بخش دیگری از این تحول، تغییر نگرش به معنویت است. معنویت در جوامع مدرن اغلب به عنوان مجموعهای از قواعد و آموزهها تعریف میشود که بیشتر برای کنترل افراد به کار میروند. اما برای رسیدن به شیوه «بودن»، باید به نوعی معنویت دست یافت که انسان را به خودآگاهی و تجربه مستقیم و عمیق از زندگی هدایت کند. این نوع معنویت، به جای تمرکز بر پرستش و اطاعت، به انسان کمک میکند تا درکی عمیقتر از خودش و جایگاهش در جهان پیدا کند و با دیگران و طبیعت در ارتباطی همدلانه و همزیستانه قرار گیرد.
این معنویت جدید، برخلاف نگرشهای سنتی که اغلب بر جدایی انسان از طبیعت تأکید دارند، انسان را به بازگشت به ریشههای طبیعی خود فرا میخواند. این نوع معنویت، به انسان اجازه میدهد که با طبیعت یکی شود و به جای کنترل و بهرهبرداری از آن، به دنبال همزیستی و حفظ آن باشد. این نگرش نه تنها به ایجاد تعادل و هماهنگی درونی در فرد کمک میکند، بلکه به ایجاد جامعهای پایدار و همزیستانه نیز منجر میشود.
یکی از مهمترین مؤلفههای این تحول معنوی، پذیرش عدم قطعیت و تغییر است. در شیوه «داشتن»، افراد تمایل دارند تا همه چیز را تحت کنترل خود داشته باشند و از تغییرات و ناپایداریها بترسند. اما در شیوه «بودن»، فرد میپذیرد که زندگی پر از تغییر و ناشناختههاست و به جای مقاومت، به جریان زندگی اعتماد میکند. این نگرش، انسان را به موجودی باز و پذیرنده تبدیل میکند که به دنبال رشد و یادگیری از تجربیات جدید است.
با بازسازی شخصیت و معنویت، فرد به جای اینکه به دنبال داشتهها و قدرتهای بیرونی باشد، به جستجوی ارزشهای درونی و اصالت وجودی خود میپردازد. این تغییر، اولین گام برای ایجاد انسان جدید و جامعهای است که در آن، کیفیت تجربههای زیستی و انسانی به جای انباشت مادی در مرکز توجه قرار دارد.
ویژگیهای جامعه جدید: حرکت به سوی همبستگی و پایداری
برای تحقق جامعهای که بر اساس شیوه «بودن» بنا شده باشد، باید ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جدیدی ایجاد شوند. این جامعه جدید به جای تمرکز بر رقابت، مصرفگرایی و مالکیت، بر همکاری، همبستگی و پایداری استوار خواهد بود. در اینجا، به بررسی ویژگیها و اصول چنین جامعهای پرداخته میشود.
1. جامعه همبسته و مشارکتی:
در جامعهای که بر پایه «بودن» شکل گرفته است، همکاری و مشارکت به جای رقابت و قدرتطلبی در مرکز توجه قرار دارد. افراد در این جامعه، به جای اینکه به دنبال منافع شخصی خود باشند، به مشارکت فعالانه در پروژههای مشترک میپردازند. آنها با یکدیگر همکاری میکنند تا مشکلات اجتماعی را حل کنند و منابع و امکانات را بهصورت عادلانه و برابر به اشتراک بگذارند. در این جامعه، اعتماد و حمایت متقابل، پایههای اصلی تعاملات انسانی خواهند بود.
2. اقتصادی مبتنی بر نیاز و پایداری:
اقتصاد جامعه جدید بر اساس نیازهای واقعی انسانها و محیط زیست طراحی میشود، نه بر پایه انباشت سرمایه و سودآوری بیرویه. در این اقتصاد، تولید و مصرف بر اساس اصول پایداری و حفظ منابع طبیعی شکل میگیرد. هدف، تأمین نیازهای انسانی به شیوهای است که به منابع زیستمحیطی آسیب نرساند و کیفیت زندگی همگان را ارتقا دهد. مصرفگرایی افراطی و هدررفت منابع جای خود را به استفاده منطقی و مسئولانه از منابع و توسعه تکنولوژیهای پاک و پایدار خواهد داد.
3. سیستم آموزشی و تربیتی جدید:
در جامعهای که به دنبال «بودن» است، سیستم آموزشی به گونهای طراحی میشود که افراد را به خودآگاهی، خلاقیت و همبستگی اجتماعی تشویق کند. آموزش در این سیستم، به جای پرورش افراد برای رقابت و موفقیت مادی، به پرورش روحیه همکاری، توجه به نیازهای جامعه و توسعه مهارتهای ارتباطی و خلاقیتهای فردی میپردازد. هدف اصلی این سیستم آموزشی، تبدیل افراد به انسانهایی مستقل و آگاه است که توانایی تفکر انتقادی و سازنده دارند و به ارزشهای انسانی و محیط زیستی احترام میگذارند.
4. بازتعریف کار و شغل:
در جامعه جدید، کار تنها به عنوان منبع درآمد دیده نمیشود، بلکه به عنوان وسیلهای برای رشد شخصی و خدمت به جامعه در نظر گرفته میشود. مشاغل بهگونهای طراحی میشوند که افراد بتوانند از تواناییها و استعدادهای خود بهطور خلاقانه استفاده کنند و در عین حال به بهبود کیفیت زندگی اجتماعی کمک کنند. این رویکرد، به افراد اجازه میدهد تا در کارهای معنادار شرکت کنند و رضایت شخصی و اجتماعی را به دست آورند.
5. عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه منابع:
در جامعه جدید، عدالت اجتماعی از اصول اساسی است. نظام اقتصادی و اجتماعی به گونهای طراحی میشود که توزیع منابع و امکانات بهصورت عادلانه انجام شود و فاصله طبقاتی کاهش یابد. همه افراد باید دسترسی به فرصتهای برابر برای رشد و شکوفایی داشته باشند، و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی از بین بروند. در چنین جامعهای، افراد احساس میکنند که بخشی از یک کل بزرگتر هستند و به همین دلیل، همبستگی و انسجام اجتماعی تقویت میشود.
6. ارتباط هماهنگ با طبیعت:
یکی از ویژگیهای اساسی جامعه جدید، بازگشت به ارتباطی هماهنگ و همزیستانه با طبیعت است. در این جامعه، انسان به جای بهرهبرداری بیرویه از منابع طبیعی، به دنبال حفاظت و احیای محیط زیست است. سیستمهای اقتصادی و تولیدی به گونهای طراحی میشوند که به حفظ تنوع زیستی و کاهش آسیبهای زیستمحیطی کمک کنند. افراد به طبیعت بهعنوان بخشی از زندگی خود نگاه میکنند و از آن بهعنوان منبع الهام و آرامش استفاده میکنند.
سخن پایانی: بازگشت به اصالت وجود
ما در جهانی زندگی میکنیم که از ما میخواهد بیشتر داشته باشیم، سریعتر بدویم و بیوقفه به دنبال چیزهایی باشیم که به نظر میرسد به ما احساس امنیت و ارزش میدهند. این جهان، ما را به سمت بیپایان مصرف، رقابت و دستیابی به موفقیتهای ظاهری سوق میدهد. اما در این جستجوی بیانتها، چیزی حیاتی و مهم را گم کردهایم: خودمان.
ما آن اصالت، شادی و آرامشی که در درون ما نهفته است را به نفع دنیای بیرونی و خواستههای ناپایدار قربانی کردهایم. درحالیکه به دنبال بیشتر داشتن هستیم، کمتر زندگی میکنیم. درحالیکه به ظاهر موفقتر و قدرتمندتر میشویم، از درون تهیتر و ناآرامتر میشویم. اما هنوز برای بازگشت دیر نشده است؛ هنوز میتوانیم راهی به سوی اصالت وجودی خود بیابیم.
ما میتوانیم به زندگیای بازگردیم که در آن دیگران را نه بهعنوان رقیب، بلکه بهعنوان همسفران و همراهان خود ببینیم. میتوانیم یاد بگیریم که به جای ساختن دیوارهای نفرت و بیاعتمادی، پلهای همدلی و همبستگی بسازیم. میتوانیم طبیعت را نه بهعنوان منبعی بیپایان برای استخراج و بهرهبرداری، بلکه بهعنوان خانه مشترکمان ببینیم؛ جایی که با آن همزیستی کنیم، به آن احترام بگذاریم و از آن مراقبت کنیم.
برای رسیدن به این جامعه و این زندگی، باید دل به تجربه «بودن» بسپاریم. باید شهامت رها کردن چیزهایی که به آن چسبیدهایم را پیدا کنیم و به جستجوی چیزی عمیقتر برویم: معنایی که از درون ما میجوشد، عشقی که از قلبمان سرچشمه میگیرد، و آرامشی که در همزیستی با جهان و دیگران به دست میآوریم. این راهی نیست که همیشه ساده و هموار باشد؛ اما تنها راهی است که میتواند ما را به زندگیای معنادار و اصیل برساند.
باید به خاطر داشته باشیم که تحول و تغییر از درون ما آغاز میشود. نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که جامعه و جهان تغییر کند، اگر خودمان همچنان به ارزشهای کهنه و ناکارآمد چسبیدهایم. هر یک از ما باید این شجاعت را در خود بیابد که به شیوههای قدیمی «داشتن» پشت کند و به سوی تجربهای عمیقتر و پایدارتر از «بودن» گام بردارد. این تغییر کوچک اما بنیادین در هر یک از ما، میتواند جرقهای باشد برای ایجاد یک تحول بزرگ در جامعه و جهان.
شاید در نگاه اول، این مسیر دشوار به نظر برسد؛ اما همانگونه که بزرگانی مانند بودا، مسیح، و اکهارت نشان دادهاند، این مسیر راهی است به سوی آزادی. آزادی از وابستگیهای بیپایان، از ترس و اضطراب، و از ازخودبیگانگی. این راه به ما امکان میدهد که دوباره نفس بکشیم، دوباره احساس کنیم و دوباره زندگی را به طور کامل تجربه کنیم.
بیایید این گام را برداریم؛ بیایید به سوی زندگیای برویم که در آن نه به دنبال داشتن، بلکه به دنبال بودن هستیم. جامعهای بسازیم که در آن انسانها بهجای تسلط و بهرهبرداری، به یکدیگر و به طبیعت احترام بگذارند. جامعهای که در آن هر کدام از ما، در کنار هم، به کشف اصالت و زیبایی زندگی برسیم.
این انتخابی است که میتواند جهان ما را دگرگون کند. انتخابی که ما را از پوچی و سردرگمی به سوی معنا، عشق و آرامش هدایت میکند.
جملات کلیدی کتاب داشتن یا بودن (به زبان ساده و خودمونی)
۱. اگه کل زندگیت رو صرف جمع کردن و داشتن کنی، از لذت واقعی زندگی عقب میمونی.
۲. به جای اینکه خودت رو با چیزهایی که داری تعریف کنی، خودت رو با چیزهایی که تجربه میکنی بساز.
۳. شادی واقعی وقتی به دست میاد که با زندگی در لحظه حال و تجربه کردنش، بهش معنی بدی.
۴. همه چیزایی که تو دنیای مدرن به دنبالشیم، در نهایت ما رو از خودمون دور میکنه.
۵. هرچی بیشتر داشته باشی، نگرانیت برای از دست دادنش هم بیشتر میشه.
6. وقتی به آدمها مثل دارایی نگاه میکنی، هیچ وقت رابطه عمیقی رو تجربه نمیکنی.
7. اگه بخوای همه چیز رو تحت کنترل داشته باشی، آزادی واقعی رو از دست میدی.
8. جامعهای که فقط به دنبال مصرف و مالکیت باشه، نمیتونه انسانهای آزاد و خوشبخت بسازه.
9. وقتی کار رو فقط برای پول انجام بدی، از لذت واقعی اون کار بینصیب میمونی.
10. تکنولوژی اگه در خدمت انسانیت نباشه، بیشتر به آدم آسیب میزنه تا کمکش کنه.
11. وقتی خودت رو آزاد کنی از چیزی که «باید داشته باشی»، میتونی اون چیزی باشی که واقعاً هستی.
12. وقتی عشق رو به عنوان چیزی برای تملک ببینی، از معنای واقعیش دور میشی.
13. تغییر بزرگ از تغییر کوچیک توی خودمون شروع میشه؛ از دل کندن از چیزایی که واقعاً مهم نیستن.
کتاب پیشنهادی: